جشن شکوفهها
31 شهریور 1401
یادمه وقتی پشت کانتر یا زمانی که پشت سیستمم بودم و داشتم فیش میزدم دختربچههایی رو که لباس مدرسه داشتند میدیدم یه بغضی بیخ گلوم مینشست که زیر ماسک قطعا چند قطرهای اشک مهمونم میشد. حسرت تمام وجودم رو پر میکرد. امروز ساعت ۷ونیم با سروصدای بچهها از… بیشتر »
2 نظر
مهسا امینی بهانه ست
30 شهریور 1401
یه عده میرن اغتشاش و درگیری جون همه رو به خطر میندازن به اموال عمومی اسیب میزنن از طرفی به خاطر این خدانشناسها اینترنت ها قطع میشه و ما به خاطر این افراد باید از همه چی بیوفتیم. واقعا عصبانیم. مهسا امینی و مرگش واقعا بهانهای بود برای امثالی مثل مسیح و… بیشتر »
اولین مادر شهید ژاپنی
30 شهریور 1401
درحال جمع کردن سفرهی شام بودم که با تیزر معرفی کتابی سرم به سمت تلویزیون برگشت. یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران در این روزها که بعضی انساننماها خون آدم را در شیشه میکنند دیدند این معرفی کتاب برایم نور ایمان بود. آنقدر شیفتهی این مادر شدم که همسرم… بیشتر »
بزرگترین سرمایه
30 شهریور 1401
اینم از لوازم تحریر زینب که امسال کلاس اولی شده و فردا جشن شکوفهها داره. قصه از این قراره که من ۱۳روز اول محرم منزل مادرم مداحی میکردم. یه نوحه بود که آخر سینهزنی میخوندم و پایه ثابت هرروزمون بود. در کنارش هرروز با بچهها نوحه اصلی رو گوش میدادیم.… بیشتر »
خمیردندون خاطرات
30 شهریور 1401
شده تا حالا از کسی چیزی هدیه بگیرین که اون با تمام وجود و مهربونیش اون رو برات تهیه کرده. حس خیلی قشنگیه که اون با تمام چیزی که در توانشه کمکت میکنه و حسش رو بهت میگه. مهربونی حتی با چیزهایی کوچیک لذتش دوچندان میشه. هروقت از این خمیردندون استفاده… بیشتر »
رزق یه جامونده
29 شهریور 1401
دیروز پدر و مادرم از سفر کربلا برگشتند. سرتاسر صحبتهایشان چیزی جز زیبایی نبود. خسته بودند، اما در عینحال یک شوق و رضایتی داشتند. قشنگ مشخص بود که این سفر به همه سختیهایش میارزید. خوشبه سعادت همهی کسانی که امسال پا توی این مسیر گذاشتند و رزق محرم… بیشتر »
کربلایی ها برگشتن
28 شهریور 1401
اومدم خونه مامانم اینا که دارن از کربلا بر میگردن. چشمم به ساعتم افتاد… یادمه اولین بار که دوباره دیدمش یه بغض سنگینی نشست تو گلوم… یهو یاده همهی اون ثانیه ها افتادم که خودم بودم و خودم. دقیقا یکسال پیش خریدمش ۹۰ تومن. چقدر حسرت توی این… بیشتر »
جاماندم
27 شهریور 1401
جاماندم و حوصلهی شرح قصه نیست… پیام خواهرم از کربلا… بیشتر »
خواهرت اومده پاشو داداش بی سرم...
26 شهریور 1401
متن روضه امام زمان «حسینیت کجاست آقا ای صاحب عزا» محمود کریمی سلام من به تو، ای معنی سلام ایشالله با شما امشب راهی کربلام حسینه ات کجاست آقا، ای صاحب عزا بیا یا فارس الحجاز ببر ما رو به کربلا آقابیا بیا آقا جان یا صاحب الزمان دل تنگ تو شدم، تو شام… بیشتر »
اعمال اربعین
26 شهریور 1401
اعمال اربعین. اینفوگرافیک بیشتر »
پارسال اربعین کجا بودی؟
25 شهریور 1401
پارسال اربعین مشهد بودم. چه مشهدی… چه عظمتی… خیلی اون مشهد عالی بود. خیلی خیلی باعث شد جون تازه ای بگیرم. یادش بخیر نماز صبح ها تو صحن گوهرشاد اقای پویانفر روضه میخوند. حرم خیلی شلوغ بود. صف زیارت هم زیاد. این هم فیلمی به یادگار اربعین پارسال مشهد بیشتر »
حسبی الله
25 شهریور 1401
و چقدر بده آدم بعضی وقتا یاد بدترین خاطرات زندگیش میوفته، همون لحظاتی که هزار بار از خدا مرگتو خواستی. یهو مثل برق و باد جلو چشمت ظاهر میشه… تحملش سخته. الان میفهمم گریه از ته دل یعنی چی؟ یه نوع گریس که حس میکنی از عمق جونت داری اشک میریزی. یه… بیشتر »
تنفر
25 شهریور 1401
تنفر هیچ وقت از بین نمیره… هیچ وقت.. فقط تو بعد یه مدت فراموشش میکنی… بیشتر »
قصهی پُر غصه
24 شهریور 1401
عادت دارم شب ها قبل خواب برای بچهها قصه بخوانم. امشب از اپلیکشن طاقچه کتاب بچههای عاشورا را دانلود کردم و برایشان خواندم. چقدر این کتاب همراه تصاویرش بچههارا جذب کرد. خیلی زیبا با زبانی روان شهادت حضرت علیاکبر را بیان کرد. برایم خیلی این قصه خواندن… بیشتر »
هر چه داریم از شهدا داریم
24 شهریور 1401
هرچه داریم از شهدا داریم این روزها که پیر و جوان راهی پیاده روی عظیم اربعین شدهاند من را یاده شهدا میاندازد که تا آخرین قطرهی خونشان در راه اسلام جنگیدند. حاج قاسم تو رفتی اما اسمت، یادت همیشه در قلب همهی ما خواهد بود. حاج قاسم امروز شاهد بودم که… بیشتر »
شب جمعه یادت نکنم میمیرم
24 شهریور 1401
شب جمعهست. یادمه سال۹۵ که کربلا بودم. زینب ۱سال و نیمش بود و علی رو ۵ماهه باردار بودم. حرم خیلی شلوغ بود. مادر و خواهرم رفتن توی صف که برن زیارت امام حسین. تقریبا ۱ساعت و نیم زمان میبرد تا برن و برگردن. شب جمعه بود دلم خیلی میخواست برم زیارت. زینب رو… بیشتر »
بزرگترین سرمایه
24 شهریور 1401
یکی از دلخوشی هام اینه که وقتی میریم مراسمی و من قراره روضه بخونم زینب قشنگ رفتارم رو زیر نظر میگیره و حتی مدل خوندنم رو هم تقلید میکنه. اوج و فرودم توی نوحه خوندن. و حالا قراره اونم روز جشن شکوفه ها یعنی همون اولین روز مدرسش این نوحه رو بخونه. اولین… بیشتر »
انگشتر قلبی از جنس مثلثی
24 شهریور 1401
بعضی وقتا نمیشه از گریه کردن فرار کرد.نمیدونی چته. اما حس میکنی یه بغضی تهگلوت رو گرفته و ول نمیکنه. میگن اونایی کهگریه میکنن قوی هستن. نمیدونم قویام یا نه اما اینو میدونم که هروقت بغضم بگیره ترجیحمیدم گریه کنم تا سبک بشم و روحم ارامشبگیره. ترجیح… بیشتر »
اعصاب داغون
24 شهریور 1401
بعضی وقتا میگم. اونایی که بی ادبی بی احترامی میکنن همیشه هستن کسایی که باز برنسمتشون. اما وقتی کسی عذرخواهی میکنه.همیشه حق رو میده به بقیه و سعی می کنه بی احترامی نکنه همیشه باید سرافکنده باشه.این چه وضعشه؟ چرا همیشه بعضیا حق به جانب تشریف دارن؟ ول… بیشتر »
دلخوشیم ابرو مثلثی
23 شهریور 1401
بعضی چیزا، بعضی از افراد تو یه برهه ای از زندگیت میان تا بهت ثابت کنن که خیلی قوی هستیبعضی از ادما هستن که به عمق و جون ادم نفوذ پیدا میکنن اسم این ادما رو باید گذاشتفرشته. فرشته ی نجاتی که ادم رو به زندگیامیدوار میکنه… یکی مثله ابرو… بیشتر »
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
23 شهریور 1401
عاشق این خونه قدیمی هایی هستم که دم محرم پرچم به در و دیوارشون وصل میکنن. خیلی قشنگه. حس و حالش… قشنگ ادمرو میبره به قدیم. این پرچم های رنگ و رو رفته به ادممیفهمونه که عشق به امام حسین تمومی نداره و ادم در هرلحظه میتونه اینو حس کنه که چقدر… بیشتر »
شیرینی دو سوته با بچه ها
22 شهریور 1401
دوستای زینب اومدن خونمون دارن بازی می کنند. من اجازه میدم که بچه ها با دوستاشون بازی کنن. چون میدونم خیلی لذت بخشه ادم با دوستاش وقت بگذرونه. من خودم وقتی بچه بودم دوستام همش میگفتن بیا خونمون بازی اما مادر اکثر مواقع نمیذاشت و من والا الانم دلیلش… بیشتر »
کتاب برای زینب
22 شهریور 1401
برای زینب بعد از مدت ها اولین کتابی که خواندم کتاب برای زینب بود. این روزها ترجیح میدهم نسخه الکترونیکی کتاب را مطالعه کنم. چون اغلب شامل تخفیف است و دسترسی راحت تری دارد. البته از حق نگذریم بوی ورق های کاغد، لمس کردن ورقهایش لذت دیگری دارد، اما… بیشتر »
انسان نباید خود را زندانی گذشته اش کند
22 شهریور 1401
انسان نباید خودرا زندانی گذشته اش کند… گذشته فقط یک درس بود… و توشه ای برای رسیدن به اینده ی بهتر… پ ن: اینو همین الان دیدم.. جملش قشنگ بود سریع اسکرین گرفتم و گذاشتمش اینجا دقیقا حال منو توصیف میکنه… بیشتر »
22 شهریور
22 شهریور 1401
صبح تازه از خواب بیدار شده بودیم که بابام از عمود ۱۷۵ تماس تصویری باهامون صحبت کرد.. رسما این اولین پیاده روی اربعین پدرم هستش.. تو اینچند سال تا حالا برای پیاده روی مشرف نشده بودن… البته احتمال میدم پطوری رزقش شد امسال…. دیشب که داشت از… بیشتر »
۲۱ شهریور( پناه بی پناهان)
21 شهریور 1401
پارسال بود، دقیقا همین لحظه ها، همین شب.. من شدم دختر قوی ای که رو پای خودش وایساد اره، سخت بود، سخت، پیر شدم اما دوسش داشتم. میدونید چرا؟ چون قشنگ حس میکردم خدا کنارم حضور داره، وقتی که دور بر ادم شلوغه درگیر روزمره میشه و به این چیزا دقت نمیکنه…… بیشتر »
طاقچه
21 شهریور 1401
یه دو هفته ای هست دوباره شروع کردم کتاب خوندن،کتاب برای زینب و پدر عشق پسر و یه رمان عاشقونه خوندم… البته نسخه الکترونیکی از طریق طاقچه، هرچقدر کتاب بخونم باز تنها کتابی که مجذوبم می کنه داستان زندگی واقعیه… اینکه بفهمم اخرش چی میشه.. یا… بیشتر »
اربعین کجایی؟
21 شهریور 1401
پدر و مادر و خواهر رفتن کربلا تا توی پیاده روی اربعین شرکت کنند… یادش بخیر منم ۲بار رفتم… واقعا سعادت می خواد رفتن… من اگه مرد بودم.. هرطوری شده بود کاری می کردم تا بتونم با زن و بچم برم اربعین کربلا.. 😉 من جاموندم.. شبیه کسی که هر… بیشتر »
۲۰ شهریور
21 شهریور 1401
۲۰ شهریور رو همدوست دارم و هم ازش متنفرم.. جالبه واقعا…. اینقدر رفتنبه گذشته و برگشتن خوب نیست… اما برای من واقعا نشون دهنده ی خیلی چیزاس.. اینکه کی کنارم بود… کی ادای خوبا رو درمیاورد.. هندل کردنشون خدایی خیلی سخت بود… ۴روز… بیشتر »
۲۰ شهریور
21 شهریور 1401
۲۰ شهریور رو همدوست دارم و هم ازش متنفرم.. جالبه واقعا…. اینقدر رفتنبه گذشته و برگشتن خوب نیست… اما برای من واقعا نشون دهند ه ی خیلی چیزاس.. اینکه کی کنارم بود… کی ادای خوبا رو در میاورد.. هندل کردنشون خدایی خیلی سخت بود… ۴روز… بیشتر »
بنویسم اگر اینجا بزاره
21 شهریور 1401
حالا من بعد قرنی هی دلم میخواد بنویسم اما اگه کوثربلاگ اجازه بده… هی قطع و وصلی داره… بعله اینطوریاس… بیشتر »
جامانده
19 شهریور 1401
مادر پدر خواهر دارن میرن کربلا… خیلی حس بدی هست جاموندگی… انگار از دنیا جاموندم… و حالا من غریبانه… چه بیتابانه تنها گوشه ی خانه… ( مداحی مهدی رسولی) بیشتر »
خیلی عوض شدم
16 شهریور 1401
اره باید ادعا کنم که مهتا دیگه اون مهتای سابق نیس…. ۲ساله که اون مهتا مرده… سخته… این مهتا پوسفتش کنده شده تا به اینجا رسیده… نمیشه بعضی چیزا رو گفت… سخته… خیلی سخته… کسی جز خدا محرم نیست… دلم حتی برای… بیشتر »
۱۶ شهریور
16 شهریور 1401
سلام. امروز ۱۶ شهریور… یه سر با بچه ها رفتیم خونه مادرم و کوفته خوردیم 🤣 فضای سنگینی رو تحمل میکنم امروز… شاید کسب جز خودم درک نکنه قطعا هم کسی درک نخواهد کرد هیچ وقت… جز خودم و سختی هایی که کشیدم… راضیم… همین که خدا بهم… بیشتر »
۱۵ شهریور
15 شهریور 1401
سلام جالبه.. ۱۵ شهریور… سال گذشته حس خاصی داشتم نسبت به این شب… شب سختی رو گذروندم… خیلی سخت… یهویی همه چی زیر و رو شد… بدون چیزی می خواستم از نو شروع کنم… اما حالا دوباره همه اون چیزایی رو که داشتم دارم و از قبل… بیشتر »
13شهریور
13 شهریور 1401
سلام خب بگم که دیگه سرکار نمیرم… نشستم خانومانه کنار بچه های قشنگم… از این بابت خداروشکر میکنم… خیلی طول کشید که همه چی سرو سامون بگیره… خیلی تو این مسیر سختی کشیدم… چیزهایی رو دیدم که روحم رو خراش داد… اما هیچ وقت… بیشتر »