در محضر امام صادق علیهالسلام
امام صادق(ع) به یکی از دوستانشان یک نامه ای نوشتند، این نامه از مکتوبات امام صادق(ع) است، فرقش با حدیث این است که حدیث را دیگران نقل می کنند اما نامه را خود امام نوشته اند، ایشان در آن نامه به دوستشان می نویسند اگر می خواهی عاقبت بخیر بشوی سه کار را باید انجام بدهید.
یک: نعمت های خدا را در معصیت صرف نکنید. مثلا به شما گوش و چشم داده در راه نگاه به نامحرم یا شنیدن غیبت صرف نکنید. حرفش آسان است اما عملش سخت است. امام صادق(ع) می فرماید: سه مرحله نامه اعمال شما را پیش ما می آورند.
جوانی آمد پیش امام صادق(ع) امام می دانست که او امروز با مادرش دعوا کرده است تا آمد نشست پای درس امام، امام به او گفت: بلند شو برو اول دل مادرت را به دست بیاور بعد بیا در کلاس بنشین. شخصی دیگری بود غلامش پشت سرش بود و صدایش کرد و نشنید و به او گفت:
حرام زاده کجا هستی، امام ایستاد و گفت: من فکر می کردم تو ایمان داری ؟ چرا فحش دادی به او، بعد آن شخص گفت: این مادرش مسلمان نیست و از جای دیگر است، امام گفت: هرقومی ازدواج دارد، مگر همه ازدواج ها اینگونه است، هر قومی برای خودش ازدواج دارد و هرکس پدر مادر دارد، راوی می گوید: امام رابطه اش را با او قطع کرد.
ببینید این است که نعمت ها را باید در مسیرش خرج کنید. یک آیه در قرآن است که بسیار جالب است می گوید شیطان دور مردم طواف می کند که یک روزنه پیدا کند تا نفوذ کند. حدیث داریم که هرکسی که گوش بدهد از سخنرانی که دارد از خدا می گوید این گوش عبادت گوش است، و این شخص عبادت خدا کرده است، نگاه کردن درست عبادت چشم است، زبان هم همین طور است، مراقب باشیم.
دو: به حلم خداوند مغرور نشوید. خداوند ستار و حلیم است ، می پوشاند اما شما به این کار خداوند مغرور نشوید.
سه: اگر می خواهید عاقبت بخیر بشوید به کسی که به ما منصوب است و ارادت دارد احترام بگذارید. اگر مداح است چه می دانم چایی بریز است یا منبری است یا سادات است و شاعر است به او احترام کنید.
این روایت تمام شد. حالا می خواهم از آداب معاشرت امام صادق(ع) بگوییم. ما در جامعه اجتماعی زندگی می کنیم که هرکس یک آداب و اصولی دارد.
یکی از آداب معاشرت درباره پدر و مادر است، شخصی آمد پیش پیامبر(ص) گفت: می شود به ما بگویید پدر مادر شانشان چیست؟ پیامبر(ص) فرمودند: پدر و مادر بهشت تو هستند و پدر مادر جهنم تو هستند، هم می توانند بهشت رفتن تو را فراهم کنند هم می توانند جهنم رفتن تو را فراهم کنند.
روزهای آخر قبل از شهادت امام صادق منزل ایشانورا به آتش کشیدند. خانههای آن زمان چوبی بود. اهل خانه شروع کردند به گریه…
یه وقت دیدند امام صادق داره گریه میکنه… گفتند اقا چرا گریه میکنی؟ فرمودند: برای خودم گریه نمیکنم. من در خانه بودم تکیه گاهی برای اهل خانه بودم اما روز عاشورا عمهام زینب تنها بود….
الا لعنه الله علی القوم الظالمین
“أمينَالله” امشب یا فردا رو
به نام مبارک عالمآلمحمد
امام جعفر صادق
بخونیم و هدیه کنیم ثوابش رو به نرجس خاتون،
مادر بزرگوار امام زمانمون
سلاماللهعلیهماجمعین🖤
التماس دعا🌱
من شلختم؟
میخواهم از تمامی زنان این کرهی خاکی بپرسم: چرا همیشه دستمال به دست، محکوم به چرخهی باطل تمیزکاری هستیم؟ مگر میشود از ۲۴ ساعت شبانهروز، ۸ ساعت بخوابیم و ۱۶ ساعت باقیمانده را بیوقفه به جان خانه بیفتیم؟ حتی یک ربات هم نیاز به شارژ دارد، پس این چه انتظاری است از یک زن؟
هرگز نفهمیدم این وسواسِ خانههای برقزده از کجا ریشه دوانده. چرا زن را فقط با تمیزی و نظم و زیباییاش میسنجند؟ گیرم تمام عمر دستمال به دست، خانه را مثل آینه برق انداختم، چه چیزی عایدم میشود؟ مدال افتخار میدهند؟ و اگر روزی خانه کمی نامرتب بود، یعنی من زنی بیکفایت و شلختهام؟
چند سال پیش، مادرشوهرم خانهاش را به ما سپرد. شوهرم همهجا را پارکِت کرد، کابینتها را عوض کرد، شیرآلات را تعویض کرد، یک خانهی مدرن و چشمنواز ساخت. پسرم آن روزها تازه زبان باز کرده بود و با موتور پلاستیکیاش در خانه جولان میداد. یک روز نفهمیدیم چطور، خراشی روی پارکت افتاد. شوهرم قیامت به پا کرد. چنان تلخ و گزنده رفتار کرد که آرزو کردم کاش هرگز آن بازسازی لعنتی را نمیکردیم. آن روزها پسرم بهجای اینکه موقع بازی قهقه بخند همش به خواهرش میگفت:” پارکت رو خش انداختی”
از آن روز به بعد، زندگیام خلاصه شد در هشدار دادن به بچهها: “حواستان باشد پارکت را خط نیندازید! با دستهای کثیف به کابینتها دست نزنید!”
حتی پسرم به جای اینکه حین بازی کردن خوشحال باشد، طفلی وسط بازی به خواهرش میگفت:” پارکت را خش انداختی”
هیچ لذتی از آن وسایل نو نبردم، به جای استفاده از وسایل مثل نگهبانها باید مراقبشان میبودم و اگر مراقب نبودم زنی میشدمکه قدر پول شوهرش را ندانسته است. فقط حرص خوردم و عذاب کشیدم. آنقدر فشار روحی و جسمی روی من بود که معدهام از کار افتاد. تهوع و رفلاکس، مهمان ناخواندهی هر روزم شده بود. متنفرم از کاور مبل. متنفرماز روفرشی… از همه چیزهایی که مرا محدود کند متنفرم.
اگر برگردم به آن روزها بلند سر شوهرم داد می زدم و میگفتم:” به درک که پارکت خش افتاد. به درک که مبل کثیف شد. تا ابد که قرار نیست سالم بماند. باید از هرچیزی که داریم استفاده کنیم نه اینکه قابش کنیم تا خراب نشود”
هروقت روی محافظت از چیزی پافشاری کند بدون درنگ میگویم:” کاش از قلب من هم همینطور محافظت میکردی”
یادم میآید یک رواننویس قهوهای خریده بودم و یواشکی، در نبود شوهرم، روی خراشهای پارکت را رنگ میکردم تا نبیند. اگر لکهها را میدید، محکوم میشدم به بیسلیقگی و بیتوجهی. اگر توی کابینتها بینظم بود، من مقصر بودم.
خداراشکر بعد از ۲سال مستاجر شدیم و از آن خانهی لعنتی اثاث کشی کردیم.
چندی پیش شوهرم داشت با دخترمان حرف میزد، یکدفعه رسید به خاطرات اوایل ازدواج و گفت: “صبح که از خانه بیرون میرفتم، خانه همان شکلی بود که شب برمیگشتم.” قلبم مچاله شد. اوایل بارداری اولم ویار وحشتناکی داشتم. سنم هم کم بود و تا چهار ماه، نمیتوانستم از جایم بلند شوم، چه برسد به آشپزی و ظرف شستن. تمام روز روی زمین ولو بودم و زهرِ تهوع را مزهمزه میکردم. یک روز شوهرم آمد و با کوهی از ظرفهای کثیف توی سینک و شکمی گرسنه مواجه شد. به جای اینکه درکم کند، زهری ریخت که تا ابد در جانم ماند. همان رفتارها باعث شد تلخترین خاطرات زندگیام از بارداری و زایمان باشد.
من وظیفه دارم خانه را مدیریت کنم، تمیز کنم، جارو بکشم. اما وقتی مریضم، چرا باید با بداخلاقی و سرزنش مواجه شوم؟ مگر من خواستم مریض شوم و کار نکنم؟ خب اگر نمیتوانی تحمل کنی، خودت دست به کار شو! چرا وقتی باید استراحت مطلق میکردم، به خاطر بداخلاقیهایش و تمیزی خانه مجبور شدم از جایم بلند شوم و حالم را بدتر کنم؟ به خاطر این فشارها بود که چند ماه پیش بدترین روزهارا گذراندم. شاید اگر آن سختگیریهای الکی نبود الان نوزاد چندروزهام را بغل گرفته بودم.
چرا مدام من باید سرزنش شوم؟ من هیچ روز تعطیلی نباید داشته باشم؟
این جملهی “شلخته” را آنقدر شنیدهام که واقعا خودم را شلخته میدانم. پس چرا همه فامیل من را به عنوان یک خانم خوب خانهدار میشناسند؟ آیا سرعت و سازماندهی من، به معنای شلختگی است؟ آیا حتما باید فِس فس کنم تا خانهدار خوبی باشم؟ توی ۲۱ سالگیام که دخترم ۲سالش بود و پسرم ۲ماهه بود. ۳۰ نفر از اقوام شوهرم را در ایام نوروز دعوت کردیم. برایشان سفره شام پهن کردم از کجا تا کجا. همیشه زنداداش های مادرشوهرم از دست پختم پیشش تعریف میکردند و او احساس رضایت میکرد.
چرا همه از من تعریف میکنند و آن کسی که باید تعریف کند، فقط از من بد میگوید؟
هر وقت هر کس یک مشکلی برایش پیش میآید، اولین نفر به من زنگ میزند تا مشکلش را حل کنم و راهنماییاش کنم.
یعنی من واقعا شلختهام؟
اما دیگر بس است! من میخواهم زنجیرهای این باورهای غلط را بشکنم. میخواهم به خودم و تمام زنهای دنیا یادآوری کنم که ما فراتر از تمیزی خانهها و ظاهر بینقصمان هستیم. ما انسانیم، با تمام ضعفها و قوتهایمان. ما شایستهی عشق، احترام و قدردانی هستیم. خانهی ما باید محلی برای آرامش و آسایش باشد، نه میدان جنگ و رقابت. از امروز، من تصمیم گرفتهام که خودم را در اولویت قرار دهم و اجازه ندهم که هیچکس ارزش من را به اندازهی تمیزی خانهام بسنجد. من یک زنم، یک مادرم، یک همسرم، و قبل از هر چیز، یک انسانم و لایق بهترینها.
تربیت در عصر دیجیتال
از همان شب قبل تصمیم داشتم که امسال، با زینب برای نماز عید فطر به مصلی برویم. صبح هنوز چشمهایم سنگین خواب بود که صدای پرشور دخترم در گوشم پیچید: «مامان، امسال دیگه مثل پارسال تنبلی نکن، پاشو بریم!» لبخند زدم و با انگیزهای که از نگاه بیدار و مشتاقش گرفتم، از جا بلند شدم.
نماز صبح را که خواندم، لحظهشماری میکردم. وقتش رسیده بود تا زینب، اولین تجربه معنوی عید فطرش را داشته باشد. ساعت ۶ بود که سجادهها را جمع کردم، دستش را گرفتم و به سمت مصلی حرکت کردیم. خیابانها عجیب آرام بودند؛ سکوتی که در آن بوی عید به مشام میرسید و انگار زمین هم منتظر این جشن معنوی بود.
به مصلی که رسیدیم، موکتهایی ساده خیابان را به مکانی پر از معنویت تبدیل کرده بودند. سجادهمان را پهن کردیم. لحظاتی بعد مادرم هم به ما ملحق شد. این نخستین نماز عید فطر زینب بود، و تمام وجودم میخواست این روز، روزی شیرین و پرنور در خاطراتش شود.
ناگهان خودم را در خاطرات کودکیام دیدم. زمانی که دست مادرم را میگرفتم و باهم به مسجد محله میرفتیم. صدای دلنشین پیرمرد مسجد که دعای «اللهم اهل الکبریا» را میخواند، هنوز در گوشم زنده است. دلم میخواست زینب هم این حس شیرین را در قلب خود ثبت کند.
اما ماه رمضان امسال برای زینب تجربههای متفاوتی داشت. چند هفته قبل، با شور و هیجان از من خواست که اجازه دهم با دوستان مدرسهاش به کافه برود. کمی فکر کردم و در نهایت، با این شرط که این آخرین دیدارش تا چند ماه آینده باشد، موافقت کردم؛ چرا که به زودی از مدرسه فعلیاش خداحافظی میکند.
نزدیک افطار، همراه دوستانش به کافه رفتیم. اذان که گفتند، لقمهای که برایش آماده کرده بودم را به دستش دادم و روزهاش را باز کرد. دوستانش روزه نبودند و تفاوت سبک زندگیشان با ما آشکار بود.
برای بچهها آبمیوه سفارش دادیم و خودم در کنار سایر مادران به صحبت مشغول شدم. بحث به موضوع روزهداری دختران رسید؛ یکی از مادران گفت که تصمیمگیری درباره روزه گرفتن را به آینده واگذار کرده و به دخترش گفته است وقتی بزرگ شد خودش تصمیم بگیرد.
نظر من اما متفاوت بود. گفتم: «ما والدین مسئول تربیت فرزندانمان هستیم. درسته که هرکس مسئول اعمال خودش است، ولی ما وظیفه داریم راه درست را نشانشان دهیم. اگر نور هدایت به قلبشان بتابد، انتخابهای بهتری خواهند داشت. و اگر تاریکی بر روحشان چیره شود، هدایتشان سختتر خواهد شد.»
چند روز بعد، مادرم عکسهای زینب و دوستانش را در کافه دید و با نگرانی پرسید: «چرا حواست به دوستان زینب نیست؟» خندیدم و گفتم: «اتفاقاً حواسم کاملاً هست! اما بیشتر رفتارهایی که انجام میدهند از ناآگاهی است. نمیتوانم حصارهای بلند دور زینب بکشم؛ باید به او یاد بدهم چگونه خودش را در جامعه پیدا کند. بهتر است از حالا پایههای تربیتش را محکم کنم تا در آینده دچار لغزش نشود. باقیاش دیگر دست خداست.»
راستش، دوران ما با امروز زمین تا آسمان فرق دارد. مادران دهه ۷۰ به بعد چالشهای پیچیدهتری دارند. دنیا مجازی شده و مراقبت از فرزندان، کاری پرزحمتتر است. اما من همیشه به سه اصل پایبند بودهام: قرآن، ایمان و توکل به خدا و نزدیکی به اهل بیت. تا زمانی که نور قرآن در خانه جریان داشته باشد، روشنایی هم در زندگی جاری خواهد بود.
تا زمانی که دستمان در دست اهل بیت باشد چیزی نمیتواند مارا از پا در بیاورد.
به امید اینکه نگاه خدا، اهل بیت و شهدا همیشه به ما بتابد و مارا دچار غفلت نکند.
پ ن: سلامعیدتون مبارک باشه ویرگولیها… تا اینجای عید بهتون خوش گذشت؟ من اون روزی که قم رفتم واقعا یکی از بهترین روزهای ۴۰۴ برام بود.
یه نکته معنوی هم بگم. از اوننکتهها که اثرش خیلی زیاده. موقع اذان وقتی صدای الله اکبر رو شنیدید هرکجا که بودید دعای سلامتی امام زمان رو بخونید.
همین
اللهمعجل لولیک الفرح
✍️میراحمدی
یلدای گمشده
این چند روز مدام به این فکر کردم که من چه خاطرهای از شب یلدا دارم؟ هرچقدر فکر کردم چیزی بهیاد نیاوردم. دیروز از خواهرم هم پرسیدم ما چه خاطرهای از شب یلدا داریم؟
او هم به چیزی اشاره نکرد جز غم و غصه و اعصاب خوردی…
میخواست ادامه بدهد که حرف را عوض کردم.
هیچ خاطرهی خوبی از شب یلدا ندارم که بنویسم. اما وقتی به یلدا فکر میکنم یاده زمان جوانی میفتم.
یادش بخیر دوران جوانی با پساندازهایم یک موبایل خریدم. نزدیک شب یلدا که میشد، پیامکهای یلدایی برای مخاطبینم ارسال میکردم. توی وبلاگ شخصی و سایر انجمنهای وبلاگیام پست میگذاشتم.
تک به تک به همهی پیوندهای وبلاگم سر میزدم و زیر آخرین پست وبلاگشان یلدا را تبریک میگفتم و تاکید میکردم به وبلاگ من هم سری بزنند.
رفت و آمدهایم بیشتر مجازی بود، ارتباط با آدمهای مجازیهارا بیشتر ترجیح میدادم. عاشق صدای تقتق کیبورد بودم. تایپ روی کیبورد کامپوتر قدیمی برایم یک تراپی بود. اما این را فقط من میدانستم نه کس دیگه…
چندبار برای همین بهروز کردن به موقع وبلاگم زنگ آخر تاریخ را میپیچاندم و به خانه میرفتم. یکبار گندش درآمد. با دونفر از همکلاسیهایم زنگ آخر مدرسه را پیچاندیم و از شانس بد ما مدیر فهمید. نمیدانستم چه جوابی به مدیر بدهم. روز بعد مجبور شدیم با مادرمان به مدرسه برویم و تعهد کتبی بدهیم. بماند که مدیر چقدر آبرو و حیثیت مارا برد. خلاصه یک اوضاعی پیش آمد که هنوز که هنوز است یادش میفتم هم خندهام میگیرد و هم ناراحت میشوم.
از آن فرار آخر، دیگر معاون فرهنگی نگذاشت سر صف قرآن بخوانم. سال دوم دبیرستان بودم و پر از مشکلات…
آن روزها فقط خودم بودم و وبلاگم. کسی مرهم من ۱۶ساله نبود. کسی نمیدانست چرا با ارزشترین ساعتهای زندگیام را پای صف سیاه وبلاگممیگذاشتم.
کامپوتر گوشهی هال بود، از هر گوشهی خانه صفحه مانیتور دید داشت. هرکاری میکردم همهی اعضای خانه باخبر بودند، یادم میآید برادر کوچکم حتی رمز وبلاگم را یواشکی فهمیده بود و گاهی که نبودم وبلاگم را زیر و رو میکرد. چیز خاصی نداشتم اما عاشق اشعاری بودم که توی وبلاگ امام حسینیام منتشر میکردم.
راستش آن روزهارا خیلی دوست داشتم. آن روز ها خود واقعیام بودم. آن روزها خانمکاپوچینو زنده و سرحال بود. با اینکه هنوز پیدایش نکرده بودم اما میدانستم که زنده و سرحال است، حتی اگر کسی دوستش نداشته باشد.
مدتهاست که از خانم کاپوچینو خبری نیست. نه میآید و نه میرود. اصلا نمیدانمآخرینبار کی اورا دیدم. بعد از رفتنش هزاربار فیلم و سریال دیدم، چندباری به اکراه کاموچینو خوردم و با دل دردش ساختم اما سروکلهاش پیدا نشد…
دلتنگشم.. دلتنگ وجودش، دلتنگ مهربانیاش دلتنگ راه رفتن زیبا و باقدرتش.. دلتنگ سر نترسش هستم… فکر میکردم دوماه پیش بعد از آن اتفاق تلخ سراغم را بگیرد، اما از آن روز به بعد انگار دیگر وجودش را احساس نمیکنم. انگار دوباره مردم… انگار دوباره روحم از هم پاچید…
سالهاست که شب یلدای من گمشده…
کجا دنبالش بگردم؟
سخنرانی کوتاه ایام فاطمیه
مِنبر برای مِمبر قسمت ۵
موضوع شرح خطبه فدک
جلسه دوم.
یک نکته که باید در زندگی به آن دقت کنیم بحث درک فضا است. داستان کربلا یک خوبی و یک بدی برای ما داشت. خوبی داستان عاشورا و کربلا این بود که فضای کربلا و روزعاشورا برای ما جا افتاد. اما یک بدی داشت آن هم اینکه هنوز قسمتهای کوچکش برای ما جا نیفتاده است.
شما یک پازل را در نظر بگیرید. این پازل یک صفحه دارد و قطعات مختلف
حالا فرض کنید بنده یک پازل از ضریح ۶گوشه دارم. به این دلیل که کربلا رفتمو ۶گوشه را دیدم با تصور بهراحتی پازل را درست میکنم. اما اگر کسی باشد که تا به حال به کربلا نرفته و تصویر کربلا را همندیده است. نمی تواند پازل را درست کند. ۹۰ درصد از آدمها بدون تصور نمیتوانند. در صورتی ممکن است که با چینش و الگو بتوانند پازل را کامل کنند.
یک نکته کلیدی و مهم این است که ما اگر اطلاعات خامی در ذهن داشته باشیم اما نتوانیم فضا را درک کنیم این ضعف مارا نشان میدهد.
حالا عدهای میگویند حضرت زهرا شیفتهی فدک بود. اما نمیدانند که کد رمز عملیات مدینه فدک بود. رمز یعنی چه؟ یعنی کسی که همهی نیروهارا جمع میکند.
زندگی ما پر از گمان و ظن است. ادم با یقین به دنیا نمیآید. شرایط زندگی ما همیشه با ضنیات است. به قول ما طلبهها ظن معتبر.
فضای زندگی ما همیشه فضای گمان است.
بهطور مثال فرض کنید دو نفر با هم دعوا کردند. ما میخواهیم به یقین برسیم که چه کسی ظالم و مظلوماست.
راه رسیدن به یقین چیست؟ اینکه در همان لحظه حاضر شویم. زمان را به عقب برگردانیم و همان صحنه را از زوایای مختلف برسی کنیم.
ایا به یقین میرسیم؟ خیر زیرا آن صحنه پر از گمان است.
ما باید فضا را درککنیم تا اطلاعات خالی مارا فریب ندهد.
پس ما باید فضای سخنرانی حضرت زهرا را درک کنیم. اگر فضا را درک کنیم خودمان به یک اطلاعات جدیدی میرسیم. این یعنی بصیرت
برای درک بیشتر در رابطه با درک فضا یک مثال دیگری خدمت شما عرض میکنم.
شما تا به حال قتل یک نفر را به طور مستقیم مشاهده کردید؟؟ اکثر ما قتل را داخل اخبار و یا فیلم دیده ایم.
یک نفر می آید و میگوید فلانی را کشتند. شما به یک اطلاعات خامی رسیدید. حالا توی ذهن با قوه تخیل اطلاعات را کنار هممیگذارید و به یک اطلاعات پخته ای دست پیدا میکنید. شما اطلاعات جدیدی را ترسیم میکنید. این به این معنا است که شما فضارا درک کرده اید.
یک گریز عرفانی بزنم. همهی سیر عرفا به این است که اطلاعات خامشان پخته شود. نماز با حضور قلب چه نمازی است؟ نماز ما با نماز امیرالمومنین چه فرقی دارد؟ ایشان ۱۰تا حمد میخوانند ما یکی؟ پس چه میشود که نماز امیرالمومین آن حال را دارد و نماز ما این؟؟؟
امیرالمونین توی فضا نماز میخواند. تعبیری که امیرالمومنین از متقین دارد خیلی زیباست. میفرمایند:” متقین رابطشون با بهشت چطوریه؟ انگار بهشت رو میبینن، همین حالا توی بهشت هستن، رابطشون با جهنم چطوره؟ همین الان تو جهنم هستند”
در بحث زیارات و دعا هم همینگونه است. یک نفر در طول یکسال یکبار به کربلا می.رود اما فضا را درک میکند. این برایش بس است. اما دیگری شاید در سال ۱۰ بار به کربلا برود اما فضارا درک نکند. این سودی نمیبرد.
ایتالله بهجت میفرمایند وقتی به زیارت میروید طوری زیارت کنید که انگار امام مقابل شما ایستاده و دارد زیر و زبر شمارا نگاه میکند.
همهی این مباحث را گفتمتا به اینجا برسم. آیا ما میتوانیمحوادث مدینه را درککنیم؟ ایا فضای ظالمانه مدینه را درک کردیم؟ فقط کسی با بصیرت امیرالمومین میتواند میتواند فضارا درک کند.
خطبه فدکیه با چه چیزی شروع میشود؟ با حالت نزار حضرت زهرا. با ان حال از منزل خارج شدند. زنان مهاجر و انصار بغلهای حضرت را گرفتند. خانم توان بلند کردن چادر ندارد زنان گوشهی چادر ایشان را میگیرند. چند نفر ایشان را کمک میکنند تا وارد مسجد شوند.
اولین کاری که حضرت زهرا کردند چه بود؟ بلند بلند شروع کردند به گریه.
اینها به ما نشان میدهد فضا چگونه بوده است. حالا ما فکر کردیم یک همایش است و حضرت زهرا رفتند صحبت کردند.
الان یک لحظه تصور کنید تا فضارا درک کنید. زنها و مردها نشستند. یک عده آدم که به خون امیرالمومین و حضرت زهرا تشنه هستند و برای نابودیشان همه کاری انجام میدهند مقابل حضرت ایستادند.
عجب تعبیری امیرالمومنین دارند. موقع دفن فاطمه زهرا خطاب به رسول خدا فرمودند:” یا رسول الله امت تو همه جمع شدند تا فاطمه را حذف کنند”
تو این فضا حضرت زهرا آمد و سخنرانی کرد. مقالل پستترین آدمهای عالم. نامردهای عالم مقابل حضرت نشستند و ایشان سخنرانی میکند. حالا چطور فضارا عوض میکند؟ شروع میکند بلندبلند گریه کردن. همانهایی که پهلوی حضرت زهرا شکستند. الان مقابل حضرت ایستادند و خانم برایشان حرف میزند. انقدر فضا بهم ریخته بود و جو بر علیهشان بود خانم مجبور شد خودش را معرفی کنید. انگار همهی عالم مظلوم بودند و حضرت زهرا و امیرالمومین ظالم.
خانم فرمود:” اعلموا یا ایها الناس انا فاطمه انا بضعه رسول الله”
ای مردم من فاطمه هستم. همون کسی که قرار بود آزارش ندید.
فضای مدینه با فضای کربلا خیلی فرق دارد. در کربلا امام حسین میخواهد یک تار مو روی سر اسلام بماند. در فضای مدینه حضرت زهرا میخواهد یک تار مو از سر اسلامکم نشود.
کدامش سخت است؟ حالا حضرت زهرا وارد این فضا شد. فضایی که دشمنان با تبلیغات بر علیهشان راه انداخته بودند. مردم فکر میکردند امیرالمونین به فکر مصلحت مردم نیست.
حالا حضرت زهرا با پهلوی شکسته، با دست شکسته، همین حالا بچهاش را از دست داده با این وضع وارد مسجد میشود و میگوید من ظالم ترینم؟؟ منی که همین حالا بچه از دست دادم؟ حضرت زهرا با وجود همهی سختیها وارد مسجد شد و سخنرانی کرد تا توطعه دشمن را از بین ببرد. اما باز هم مردم نفهمیدند. برای همین حضرت زهرا به امیرالمونین فرمود علی جان مرا شبانه غسل بده و کفن کن و کسی از مردممدینه در تشییع جنازه من حضور نداشته باشد و قبر مرا مخفی کن.
بحث امروز بحث گسترده و پیچیده ای بود. بهطور خلاصه و کلی خدمت شما عرض کردم. امیدوارمتونسته باشید کمی از فضای مدینه رو درککرده باشید. تا جلسات بعدی کم کم واردجزئیات بیشتری بشیم
ان شاءالله فردا ادامه مباحث رو خدمت شما عرض میکنم.
علی لعنته الله علی القوم الظالمین.
سخنرانی کوتاه در ایام فاطمیه با موضوع از فدک تا ولایت
سلامان شاءالله قرار است این مدت در رابطه با خطبه فدک حضرت زهرا در کانال پست بگذارم. این مطالبی که برای شما در کانال قرار میدهم. حاصل مدتها مطالعه و تحقیق بنده است.
به دلیل حجم بالای مطالب فقط گزیدههای کوتاه و کلیدی از این خطبه را در کانال قرار میدهم. امیدوارم استفاده بفرمایید.
منبر برای ممبر جلسه ۴
موضوع: شرح خطبه فدک
حضرت زهرا ۲ خطبهی بسیار مهم دارند.
خطبه اول خطبه مهاجرین و انصار است. زمانی که زنان مهاجر و انصار به عیادت حضرت زهرا آمدند و خانم فرمایشاتی داشتند.
خطبه دوم که همهی ما اسمش را میدانیم و معروف است اما در بین ما غریب است خطبه فدک نام دارد.
در این خطبه نیمی از حوادث در رابطه با فدک و بحث اصلی در این خطبه بحث ولایت و اساس دین است.
شاید فکر کنید اگر آن زمان فدک را به حضرت زهرا بر میگردانند همچین اتفاقاتی نمی افتاد اما اصلا این چیزها مطرح نبوده بلکه بحث اصلی بحث ولایت و خلافت است.
اما عدهای آمدند و واژهی خلافت را به جایی رساندند که به آدمهای بدی نسبت داده شد که در انتها خدمت شما عرض میکنم.
واژه خلیفه به امیرالمومنین نسبت داده شده است. توی قرآن به حضرت داوود و حضرت هارون همنسبت داده شده است.
در آیه معروف امن یجیب المظطر اذا دعا و یکشف السو و یجعلکم خلفا فی الارض خداوند خلیفه را اینگونه معرفی میکند:
هرکسی که با اظطرار دعا کند استجابش میکنم و ان چیزی که شکایت دارد را برطرف میکنم و شمارا خلیفهای در روزی زمین قرار میدهم.
پس نکته اول چه شد؟ اینکه ما اگر با اظطرار دعا کنیم خلیفه میشویم.
واژه خلیفه به چه معناست؟ خلیفه از خلف میآید به معنای پشت. به طور مثال
من یک چیزی بردارم و پشت چیز دیگری بگذارم این میشود خلی، اما اگر آن چیزی که این پشت قرار دارد هرکاری که جلویی انجام بدهد را دقیق مثل خودش انجامدهد این میشود خلیفه.
به قول ما طلبهها یک تا مبالغه بهش داده میشود.
در جای دیگر ما میگوییم یک نفر عالم و یک نفر دیگر علامه است. این تا تای مبالغه است.
اولین بار واژه خلیفه برای حضرت آدم به کار برده شد. هدف از خلقت خلیفه شدن است. خلیفه شدن برای چه کسی؟ خلیفه شدن برای خدا
در طول تاریخ اسلام عدهای آمدند و با استفاده از همین واژههای مقدس به منافع شخصی خود رسیدند. یکی از اینها معاویه بود. معاویه از ابتدا با همین واژههای مقدس و قران جلو آمد.
طبق ایه قران (ایه ۳۳ اسرا) گفت: هرکس مظلومانه کشته شود باید انتقامش را بگیریم. حالا خود معاویه و دومی و سومی مظلوم بودند و امیرالمومنین ظالم؟؟؟
فضا بعد از پیغمبر دقیقا همینگونه بود. همهچیز را بر علیه حضرت امیرالمومنین قرار داده بودند و تبلیغات زیادی بر علیهشان شده بود.
اما حضرت زهرا علمدار مبارزه با واژههاست. حضرت زهرا واژههای جدیدی خلق میکند آن هم در خطبه فدکیه. ایشان در اینخطبه کودتا میکند و همه مفاهیم دینی را در این خطبه برای رسوایی طاقوت عوض میکند.
طاقوت آمد ولایت را کنار گذاشت و خلافت را برقرار کرد تا بین خودشان دست به دست بچرخد.
همهی این حوادث را حضرت زهرا دید و درک کرد چقدر تحمل این شرایط برایشان سخت و دشوار بوده است.
اولی و دومی دستور داده بودند هرکس حدیثی از پیغمبر دارد بیاورد تا آنها چاپکنند. همه حدیث ها جمع اوری شد اما آنها حدیث سوزی کردند و همهی حدیثهارا از بین بردند. عایشه نقل میکند که من هرشب میدیدم پدرم با گونیهای پر از حدیث میآمد و همهرا توی تنور میسوزاند.
عمر در زمان حبات پیغمبر وقتی رسول الله در مسجد سخنرانی داشتند میرفت و اگر کسی سخنرانی ایشان را مینوشت به او اعتراض میکرد و آنهارا تهدید به مرگ میکرد.
نکته مهم دوم: طاقوت اول سفره را جمع میکند و بعد طعامخودش را توی سفره میگذارد.
نظام طاقوت اینگونه شکل میگیرد.
عملکرد اولی و دومی دقیقا همین حالا در اروپا انجاممیشود. ازدواج حرام و همجنسبازی آزاد.
همه ی ما تحت تاثیر داستان ثقیفه هستیم. فکر میکنیم دختر رسول خدا برای یک باغ اینگونه خودش را به آب و اتش زد. اما همهی اینها بهانه است تا حضرت طاقوت را رسوا کند.
سومین نکته این است: پیچیدهترین فتنه در طول تاریخ دنیا فتنه ثقیفه است.
هیچ پیغمبری، هیچ امامی چنین فتنهای نداشته است.
برای همین مصیبتش بالاترین مصیبت.
امام صادق فرمود مصیبت کربلا پیش ما سخت است اما بعد از داستان حضرت زهرا.
اصلا یکی از اسرار اینکه ما در سال ۲بار فاطمیه داریم همین است. ما تاریخ دقیقی از شهادت حضرت زهرا نداریم. ۴قول وجود دارد یکی ۲۵ روزه، ۴۵، ۷۵ و ۹۵ روزه. کسانی که خیلی اعتقاد دارند هر ۴قول را عزاداری میکنند.
نکته آخر: شما پستترین ادمهای عالم را در نظر بگیرید و یک طرف قرار دهید. حالا همهی خوبها را در طرف دیگری بگذارید که میشود پیغمبر و امیرالمومنین.
حالا هرکس که دشمن پیغمبر و امیرالمومنین باشد در دسته آدمهایپست قرار میگیرد.
شیطان زمانی که به حضرت ادم سجده نکرد به خدا گفت: ایا از اول خلقت تا قیامت بندهای از من پستتر و رذل تر وجود دارد؟ خدا فرمود اورا به ته جهنم ببرید.
اورا به ته جهنم بردند و دید دونفر به غل و زنجیر وصل شدند. میپرسد آنها که هستند؟ میگویند اینها دشمنان امیرالمومنین و قاتلان حضرت زهرا هستند.
حالا دقت فرمایید پستترین ادمهای عالم چه فتنهای را خلق میکنند و چگونه حضرت زهرا و امیرالمومنین توانستند همهی اینهارا ببینند و در مقابلشان بایستند.
بحث امروز را همینجا تمام میکنم ان شاءالله از روزهای دیگر ادامه مباحث را خدمت شما عرض میکنم.
علی لعنه الله علی القوم الظامین من الاولین و آخرین.
برجمال نورانی منتقم اهل بیت به جهت فرج و سلامتی وجودش صلواتی ختم بفرمایید.
استفاده از این مباحث آزاد است به جهت دعا برای تعجیل در فرج امام زمان.
سخنرانی کوتاه در ایام فاطمیه با موضوع از فدک تا ولایت
سلامان شاءالله قرار است این مدت در رابطه با خطبه فدک حضرت زهرا در کانال پست بگذارم. این مطالبی که برای شما در کانال قرار میدهم. حاصل مدتها مطالعه و تحقیق بنده است.
به دلیل حجم بالای مطالب فقط گزیدههای کوتاه و کلیدی از این خطبه را در کانال قرار میدهم. امیدوارم استفاده بفرمایید.
منبر برای ممبر جلسه ۴
موضوع: شرح خطبه فدک
حضرت زهرا ۲ خطبهی بسیار مهم دارند.
خطبه اول خطبه مهاجرین و انصار است. زمانی که زنان مهاجر و انصار به عیادت حضرت زهرا آمدند و خانم فرمایشاتی داشتند.
خطبه دوم که همهی ما اسمش را میدانیم و معروف است اما در بین ما غریب است خطبه فدک نام دارد.
در این خطبه نیمی از حوادث در رابطه با فدک و بحث اصلی در این خطبه بحث ولایت و اساس دین است.
شاید فکر کنید اگر آن زمان فدک را به حضرت زهرا بر میگردانند همچین اتفاقاتی نمی افتاد اما اصلا این چیزها مطرح نبوده بلکه بحث اصلی بحث ولایت و خلافت است.
اما عدهای آمدند و واژهی خلافت را به جایی رساندند که به آدمهای بدی نسبت داده شد که در انتها خدمت شما عرض میکنم.
واژه خلیفه به امیرالمومنین نسبت داده شده است. توی قرآن به حضرت داوود و حضرت هارون همنسبت داده شده است.
در آیه معروف امن یجیب المظطر اذا دعا و یکشف السو و یجعلکم خلفا فی الارض خداوند خلیفه را اینگونه معرفی میکند:
هرکسی که با اظطرار دعا کند استجابش میکنم و ان چیزی که شکایت دارد را برطرف میکنم و شمارا خلیفهای در روزی زمین قرار میدهم.
پس نکته اول چه شد؟ اینکه ما اگر با اظطرار دعا کنیم خلیفه میشویم.
واژه خلیفه به چه معناست؟ خلیفه از خلف میآید به معنای پشت. به طور مثال
من یک چیزی بردارم و پشت چیز دیگری بگذارم این میشود خلی، اما اگر آن چیزی که این پشت قرار دارد هرکاری که جلویی انجام بدهد را دقیق مثل خودش انجامدهد این میشود خلیفه.
به قول ما طلبهها یک تا مبالغه بهش داده میشود.
در جای دیگر ما میگوییم یک نفر عالم و یک نفر دیگر علامه است. این تا تای مبالغه است.
اولین بار واژه خلیفه برای حضرت آدم به کار برده شد. هدف از خلقت خلیفه شدن است. خلیفه شدن برای چه کسی؟ خلیفه شدن برای خدا
در طول تاریخ اسلام عدهای آمدند و با استفاده از همین واژههای مقدس به منافع شخصی خود رسیدند. یکی از اینها معاویه بود. معاویه از ابتدا با همین واژههای مقدس و قران جلو آمد.
طبق ایه قران (ایه ۳۳ اسرا) گفت: هرکس مظلومانه کشته شود باید انتقامش را بگیریم. حالا خود معاویه و دومی و سومی مظلوم بودند و امیرالمومنین ظالم؟؟؟
فضا بعد از پیغمبر دقیقا همینگونه بود. همهچیز را بر علیه حضرت امیرالمومنین قرار داده بودند و تبلیغات زیادی بر علیهشان شده بود.
اما حضرت زهرا علمدار مبارزه با واژههاست. حضرت زهرا واژههای جدیدی خلق میکند آن هم در خطبه فدکیه. ایشان در اینخطبه کودتا میکند و همه مفاهیم دینی را در این خطبه برای رسوایی طاقوت عوض میکند.
طاقوت آمد ولایت را کنار گذاشت و خلافت را برقرار کرد تا بین خودشان دست به دست بچرخد.
همهی این حوادث را حضرت زهرا دید و درک کرد چقدر تحمل این شرایط برایشان سخت و دشوار بوده است.
اولی و دومی دستور داده بودند هرکس حدیثی از پیغمبر دارد بیاورد تا آنها چاپکنند. همه حدیث ها جمع اوری شد اما آنها حدیث سوزی کردند و همهی حدیثهارا از بین بردند. عایشه نقل میکند که من هرشب میدیدم پدرم با گونیهای پر از حدیث میآمد و همهرا توی تنور میسوزاند.
عمر در زمان حبات پیغمبر وقتی رسول الله در مسجد سخنرانی داشتند میرفت و اگر کسی سخنرانی ایشان را مینوشت به او اعتراض میکرد و آنهارا تهدید به مرگ میکرد.
نکته مهم دوم: طاقوت اول سفره را جمع میکند و بعد طعامخودش را توی سفره میگذارد.
نظام طاقوت اینگونه شکل میگیرد.
عملکرد اولی و دومی دقیقا همین حالا در اروپا انجاممیشود. ازدواج حرام و همجنسبازی آزاد.
همه ی ما تحت تاثیر داستان ثقیفه هستیم. فکر میکنیم دختر رسول خدا برای یک باغ اینگونه خودش را به آب و اتش زد. اما همهی اینها بهانه است تا حضرت طاقوت را رسوا کند.
سومین نکته این است: پیچیدهترین فتنه در طول تاریخ دنیا فتنه ثقیفه است.
هیچ پیغمبری، هیچ امامی چنین فتنهای نداشته است.
برای همین مصیبتش بالاترین مصیبت.
امام صادق فرمود مصیبت کربلا پیش ما سخت است اما بعد از داستان حضرت زهرا.
اصلا یکی از اسرار اینکه ما در سال ۲بار فاطمیه داریم همین است. ما تاریخ دقیقی از شهادت حضرت زهرا نداریم. ۴قول وجود دارد یکی ۲۵ روزه، ۴۵، ۷۵ و ۹۵ روزه. کسانی که خیلی اعتقاد دارند هر ۴قول را عزاداری میکنند.
نکته آخر: شما پستترین ادمهای عالم را در نظر بگیرید و یک طرف قرار دهید. حالا همهی خوبها را در طرف دیگری بگذارید که میشود پیغمبر و امیرالمومنین.
حالا هرکس که دشمن پیغمبر و امیرالمومنین باشد در دسته آدمهایپست قرار میگیرد.
شیطان زمانی که به حضرت ادم سجده نکرد به خدا گفت: ایا از اول خلقت تا قیامت بندهای از من پستتر و رذل تر وجود دارد؟ خدا فرمود اورا به ته جهنم ببرید.
اورا به ته جهنم بردند و دید دونفر به غل و زنجیر وصل شدند. میپرسد آنها که هستند؟ میگویند اینها دشمنان امیرالمومنین و قاتلان حضرت زهرا هستند.
حالا دقت فرمایید پستترین ادمهای عالم چه فتنهای را خلق میکنند و چگونه حضرت زهرا و امیرالمومنین توانستند همهی اینهارا ببینند و در مقابلشان بایستند.
بحث امروز را همینجا تمام میکنم ان شاءالله از روزهای دیگر ادامه مباحث را خدمت شما عرض میکنم.
علی لعنه الله علی القوم الظامین من الاولین و آخرین.
برجمال نورانی منتقم اهل بیت به جهت فرج و سلامتی وجودش صلواتی ختم بفرمایید.
استفاده از این مباحث آزاد است به جهت دعا برای تعجیل در فرج امام زمان.
مِنبَر برای مِمبِر جلسه دوم✨️
✨️مِنبَر برای مِمبِر جلسه دوم✨️
سلام امروز اومدم با قسمت دوم مِنبر برای مِمبِر☺️
💠 موضوع منبر امروز در رابطه با سه جملهی مکتوب بر در بهشت است.
1) بالای در بهشت ۳جمله نوشته شده است خداوند میفرماید: رحمت من بر غضب من سبقت دارد؛ خدا هم رحمت دارد هم غضب، رحمتش به خوبان و غضبش به بدان، اما رحمتش بر غضبش سبقت دارد.
یک مرد عربی آمد پیش رسول خدا عرض کرد: رسول الله، حساب بندهها در قیامت با کیست؟حضرت فرمود: با خود خدا، گفت: خیالم راحت شد. تا گفت خیالم راحت شد، از پیش حضرت رفت.
حضرت به اصحاب فرمود: این حقیقت مطلب رو فهمید. صداش کردند، ازش پرسیدند چطور خیالت راحت شد؟رسول خدا به تو گفت حساب بندهها با خداست، چرا خیالت راحت شد؟ گفت: الکریم إذا قدرعفا؛ آدم کریم اگر قدرت انتقام پیدا کند، عفو میکند.
2) اگر کسی صدقه بدهد به مستحق 10 تا ثواب میدهند اما قرض بدهد 18 تا، به فامیلش بدهد30 تا.
حالا از امام(ع) پرسیدند: چرا همین طوری آدم به کسی پول بده 10 تا اما قرض بده 18 تا؟
فرمودند: کسانی که آدم صدقه میدهد گاهی مستحق نیستند، پس علت اینکه قرض بدی 18تا اما صدقه بدی 10 تا این است که صدقه را ممکن به کسی بدی که مستحق نباشد اما قرض را کسی میگیرد که کارد به استخوانش خورده باشد پس مستحق است.
3) کسی که مرا بشناسد، قضا و قدر مرا بداند، ربوبیت مرا بداند، مرا متهم نمیکند چرا ندادی؟
ان شاءالله این منبر کوتاه هم مورد استفاده شما عزیزان قرار بگیرد.
این ۳نکته بسیار در زندگی روزمره استفاده میشود.
مِنبَر برای مِمبِر
همیشه برای موضوعات سخنرانی حساس و ربزبین هستم. دوست دارم در مدتی که صحبت میکنم خانمها خسته نشوند و موضوع انقدر جذاب باشد که مرا سوال پیچ کنند.
دیروز توی مجلس هئیت ماهانه در رابطه با راههای جذب رحمت الهی صحبت کردم. میخواهم اینجا هم به سه عامل از راه های جذب رحمت الهی اشاره کنم.
اولین راه جذب رحمت الهی رحمکردن به دیگران است. روزی پیغمبر (ص) مشغول وضو گرفتند بودند، که صدای گربهای امد. متوجه میشوند که گربه تشنه است. دست از وضو میکشند و اول گربه را سیراب میکنند و بعد وضو میگیرند.
خداوند نسبت به رحم کردن به دیگران بسیار حساس است. چه برسد به انسان.
رحم کردن بسیار در عامل جذب رحمت الهی موثر است. وجود بابرکت پیغمبر انقدر روحیه لطیفی داشتند که وقتی میخواستند دستشان را بالا و پایین ببرند انقدر لطیف این کار را انجام میدادند که حتی فضا هم ازرده نشوند. چون هرچیزی که در این عالم وجود دارد دارای روح هستند و خدارا تسبیح میکنند.
یک روزی پیامبر مشغول استراحت بودند. قسمتی از پیراهنشان روی زمین افتاده بود. گربه ای آمد و روی آن قسمت پیراهن خوابید. پیامبر وقتی گربه را دید فرمود قیچی بیاورند و ان قسمت پیراهن را پاره کنند تا بعدا آن قسمت از لباس را وصله کنند. تا گربه ازرده نشود و راحت بخوابد.
حیوانات هم درک و فهم دارند. گربه میدانست کجا بیاید و در کنار چه کسی استراحت کند. در قران هم در ایه ۴۱ سوره نور به درک و شعور حیوانات اشاره کرده است.
دومین عامل جذب رحمت الهی مراعات کردن دیگران است. نسبت به دیگران مراعات داشته باشیم. گاهی وقتی صبح از خواب بیدار میشویم انقدر در کابینت و کمد را با شدت میبندیم که تمام اهل خانه از صدای ما بیدار میشوند و یا در رابطه با ازار همسایه چقدر این روزها اذیت میشویم.
مردم آزاری حرام است. در نهج البلاغه آمده که امیرالمونین وقتی میخواستند به دیدار پیامبر بروند، با ناخنهایشان به در میزدند تا اگر ایشان مشغول استراحت هستند اذیت نشوند.
پس مراعات دیگران یکی دیگر از راه های جذب رحمت الهی است.
سومین نکته در جذب رحمت الهی زهد و تقوا است. در نهج البلاغه آمده که امیرالمومنین کفشهایشان را وصله میکردند. شاید برایتان سوال پیش بیاید که مگر ایشان فقیر بودند؟ قطعا خیر. بلکه ایشان باغها و نخلستانهای زیادی داشتند اما ایشان هیچ وقت پولی نزد خود نگه نمیداشت و همهی داراییهایشان را به فقرا و نیازمندان میدادند.
همهی ائمه و اهل بیت نسبت به تشریفات و چشم تو هم چشمی بیتفاوت بودند.
روزی یکی از همسران پیامبر پردهی زینتی نصب کرده بود. پیامبر وقتی پرده را دید به همسرش فرمود این پرده را بردار. همسرش در جواب علت را جویا شدند و ایشان فرمود:” وقتی به این پرده نگاه میکنم غفلت به من دست میدهد” عامل اصلی همهی گناهها غفلت است. زیرا این دنیا فانیست. یک روزی باید همهچیز را بگذاریم و برویم. چه بهتر که به فکر اعمالمان باشیم.
گاهی بعضی نکات شاید بهظاهر دم دستی و ساده بهنظر بیاید اما رعاست همین نکات کوچک باعث میشود ما به آن سعادت اصلی برسیم.
شهید حججی چطور شهید حججی شد؟؟؟ به این علت که به دیگران رحم میکرد کمک میکرد. شهید ابراهیم هادی هم همینطور…
به قول حاج قاسم شرط شهید شدن شهید بودن است.
ان شاءالله ما هم با رعایت این نکات به آن چیزی که میخواهیم برسیم.
پ ن:اگر این سبک ممبریهای مکتوب را دوست داشتید. ادامه میدهم.
سعی میکنم کوتاه و مفید باشه براتون. برای همین سخنرانی ساعتها وقت و مطالعه گذاشتم. دوست داشتم افراد بیشتری بخونن و فیضش رو ببرن. و یا در مجالسشون استفاده کنند.
لبخند مشترک
۹سال پیش وقتی برای اولینبار مادر شدم و دخترک فسقلیام را توی بغلم گذاشتند، تازه فهمیدم مادر شدن چقدر مسئولیت دارد. از همان لحظه اول دلت میخواهد فرزندت بهترینهارا داشته باشد و به بهترینها برسد.
همیشه در وجود فرزندت دنبال خودت میگردی. به چهرهاش که نگاه میکنی دوست داری یک شباهتی پیدا کنی و با همان شباهت، ساعتها خوش باشی.
آنسالها همیشه دوست داشتم یکنفر بگوید که دخترت چقدر شبیه توست. اما هرچقدر که زمان گذشت دیگر شکل و قیافه فرزندم و شباهتش به من و یا بالعکسش برایم مهم نبود. فقط دوست داشتم او به آن چیزی که میخواهد برسد. تلاش کند و من از تلاش کردن او لذت ببرم. او قد بکشد و من موفقیتهایش را ببینم. حتی اگر برای لحظاتی باشد.
یکسال پیش وقتی برای سخنرانی و مداحی به مجلسی دعوت شده بودم، آخر مجلس میزبان به مادرم گفت:” خداروشکر کن که دختری داری که روضه میخونه” آن لحظه دوست داشتم لبخند مادرم را قاب بگیرم و بزنم به دیوار و هروقت که بیانگیزه شدم به آن نگاه کنم.
وقتی ۹سالم بودم، برای اولینبار در رشتهی حفظ قران مدرسه مقام اول استان را کسب کردم. آنجا اولینبار بود که خوشحالی مادرم را دیدم. وقتی لوح تقدیر میگرفتم روزشماری میکردم تا پدرم از ماموریت بیاید و آن را به او نشان بدهم و او مرا احسنت باران کند. دوست داشتم پدر و مادرم را با موفقیتهایم خوشحال کنم. دوست داشتم باعث خوشحالی و غبطهخوردن آنها باشم.
حالا اینروزها حس و حال عجیبتری دارم. چندهفته پیش وقتی که ساعت از ۱۲شب گذشته بود یک پیام از خواهرم دریافت کردم. با خوشحالی نوشته بود، دبیری قبول شده است. آن لحظه از خوشحالی بغض کردم و بالا پایین پریدم. طوری خوشحال بودم که انگار من دبیر شدهام.
حالا او دبیر شده و صبحها وقتی که به سرکلاس میرود، من توی خانه به این فکر میکنم که او حالا توی مدرسه مشغول انجام چه کاری است؟ وقتی ساعت از ۱۲ونیم میگذرد، منتظر پیامش میمانم تا از حال و هوای مدرسه بگوید.
وقتی ابتدایی بودم، خواهرم همیشه توی حل مسالههای ریاضی کمکم میکرد. از همهی ما هم خوشخطتر بود.
راهنمایی که رفتم معلم عربی وقتی فامیلیام را از توی دفتر خواند، خواهرم را شناخت. از او و درس خواندنش تعریف کرد و من پیش همکلاسیهایم پُزش را میدادم.
بزرگ شدیم و باهم به حوزه رفتیم. او سال بالایی بود و من سال اولی. آنجا هم خواهرم مثل کوه پشتمبود. نمیگذاشت اب توی دلم تکان بخورد.
او از ابتدا همیشه معلم من بود، چه در درس و چه در زندگی.
این روزها که خواهرم، دلیل خوشحالی پدرم و مادرم است، من خوشحالترم. چون دوست دارم آنها فقط خوشحال باشند. چه من مسببش باشم چه خواهرم…
مهم احساس رضایت و لبخند آنهاست… آنها که راضی باشند انگار خدا از ما راضی است.
دوست داشتم این نوشتهام را به خواهرم تقدیم کنم و در نهایت به او بگویم:” خداروشکر که بعد از این همه تلاش و سختی به نتیجهی زحماتت رسیدی.
دبیرشدنت مبارک عزیزم😍✨️❤️”
عکس تولیدی
از آغاز تا اکنون
چشم روی هم گذاشتیم و یک دهه از زندگی مشترکمان گذشت. ۱۰ سال پیش اصلا به آینده فکر نمیکردم. جوان بودم و فکر میکردم همهچیز دیر میگذرد. حالا که به دهمین سالگرد ازدواجمان رسیدم میفهمم که چقدر همهچیز زود میگذرد. زندگی، زمان، سن، غم و شادی…
انگار همین چند روز پیش بود که با جناب همسر توی یک خانه فسقلی زندگی را شروع کردیم. انگار همین دیروز بود که من دخترک ۱۸ سالهای بودم و آرزوهایم را توی سرم میپروراندم.
یادمنمیآید ۱۰سال قبل آرزویم چه بود، اما تا جایی که خودم را میشناسم قطعا آرزویم آنروزها هم کربلا بود.
اصلا اولین دعایی که موقع خواندن خطبه عقد کردم همین بود: اللهم ارزقنا کربلا
بعد آرزوهای دیگری کردم و عاقد هم دعا کرد خدا فرزندان زیادی به ما بدهد. همه خندیدند ما هم ریزریز خندیدم.
آن روزها مثل حالا نبود. نه دستی به صورت میکشیدیم و نه خبری از لباس مجلسی و آرایشگاه و شینیون بود. یک روسری سفید سر کرده بودم با چادری که سر بله برون برایم آورده بودند.
تنها کار بزرگی که آن روز بعد از عقد انجام دادیم، این بود که به آتلیه دوست برادر شوهرم رفتیم و چندتا عکس اسپورت گرفتیم. اما آن هم بیفایده بود. بعد از ۱۰سال هیچکدام از عکسها دیگر در دسترس نیست. همهاش توی سیدی بود و سیدی توی اثاثکشیها شکست. آتلیه هم جمع شد.
برایم مهم نیست که عکسی از آن روزها ندارم. دل به این چیزها نمیبندم. هر چه میخواهم توی ذهنم حک شده، چه خاطرات خوب و چه خاطرات تلخ. یک روزی بعد از مرگ دوباره همهی آن لحظات را میبینم و حس میکنم. با این تفاوت که نتیجهی همهشان مقابلم رویم است.
حالا آلبوم باشد یا نباشد ما خوشبخت نمیشویم؟؟
بچهها میپرسیدند جریان این عدد ۱۰ چیست؟ فکر میکردند کسی ۱۰ساله شده و خودشان خبر ندارند. خندیدم و گفتم:” ۱۰ سال پیش با پدرتون ازدواج کردم"
پسرک غشغش خندید و خودش شمعهارا روشن کرد. انقدر بچهها عجله داشتند که زود شمع را فوت کردیم و کیک را خوردیم. چندتایی هم با کیک عکس گرفتیم.
احتمالا این عکسها هم مثل عکسهای دیگری که توی گوشی است لابهلای همهی خاطرات خاک بخورد، اما پسرک دوست دارد و همیشه گالری گوشی را چک میکند و عکسهارا میبیند.
ما هم دلمان خوش است به همین چیلیکچیلیک عکس گرفتن و ثبت خاطرات مجازی…
شاید روزی خواندن دوباره همهی این خاطرات برایمان جذاب باشد.
این را مینویسم برای ۱۰ سال بعد. 👇
✨️از خانمکاپوچینو به خانم کاپوچینوی ۱۰ سال بعد.
💠 من هنوزم آرزویم کربلاست… 💕
أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً
ابد والله ما ننسی حسینا ❤️
✍️خانم کاپوچینو (مه دخت)
۱۴۰۳/۶/۳۱
⏰️ ۲۱:۴۰
عکس تولیدی
من و مامانم پله پله تا خدا
اولینبار که دلم خواست به اعتکاف بروم ۱۵سال داشتم. با یکی از همکلاسیهایم قرار گذاشتیم که ۳ روز مهمان خدا باشیم اما مادرم بنا به دلایلی اجازه نداد و این آرزو در دلم ماند و سالها گوشهی دلم خاک خورد.
یکماه قبل دوباره آرزویم را با مادرم در میان گذاشتم و حسرتش را به رخ همه کشیدم. فکرش را نمیکردم بعد از ۱۲سال به آروزیم برسم. آن هم با شرایط سختی که داشتم و همسر سختگیری که اجازه نمیداد.
وقتی خواهرم بنر ثبتنام اعتکاف مادر دختری را برایم فرستاد خیلی ذوق کردم. با همسرم تماس گرفتم و جریان اعتکاف مادر دختری را توضیح دادم. خدا در چند لحظه برایم معجزه کرد، همسرم در کمال ناباوری رضایت داد.
حالا من در یک ساعت به دوتا از آرزوهایم رسیده بودم. هم مادرم در کنارم حضور داشت و هم با دخترم به اعتکاف میرفتیم.
آن روز تا شب لبخند از صورتم کنار نرفت و من از شوق ثبتنام در اعتکاف، خوابم نبرد.
بالاخره بعد از ۱۲ سال ۳ روز درکنار مادر و فرزندم لذت شیرین مهمانی خدارا چشیدیم.
و من هر چه که دارم از دعای مادرم دارم.
#اعتکاف
#اعتکاف_مادر_دختری
#من_و_مامانم_پله_پله_تا_خدا
#مادرانه
#طلبه_نوشت
خانمکاپوچینو روزت مبارک
انگار امروز روز کاپوچینو بوده. برای همین رفتم دنبال خانم کاپوچینو.اگر میدانستم امروز روز کاپوچینو است از اول صبح تا اخر شب برای خانمکاپوچینو وقت میگذاشتم.
گاهی احساس میکنم یک جایی در شلوغترین مکان خانم کاموچینو را گم کردهام. اما گاهی مثل حالا خانم کاپوچینو مینشیند مقابلم، خیرهخیره نگاهممیکند و میگوید:"من هیچ وقت تورو ول نمیکنم”
هفته پیش که خانمکاپوچینو توی شهربازی ماشین روند بعد مدتها خندههای واقعیش را دیدم. مدتها بود از ته دل نخندیده بود.اما آن روز چشمانش از خوشحالی برق میزد…
خانم کاپوچینو هیچ وقت تنهایم نمیگذارد اما من همیشه و هرلحظه دلم برایش تنگ است.
برای خندهاش، احساس پاکش، برای اعتمادش، برای سر نترسش… از همه مهمتر برای قلب مهربانش…
خانم کاپوچینو از همه و همه کس ضربه خورد… شکست… هزار بار پودر شد… اما خانم کاچینو همیشه باید مقاومت میکرد.
الان که دارم این متن را مینویسم نه کاپوچینویی دارم تا سر بکشم و به یاد خانم کاپوچینو از پنجره به بیرون خیره شوم و نه دلم میخواد به او و دل ریشریشش فکر کنم…
طفلی خانم کاپوچینو که از دار دنیا فقط مرا دارد… اما من از تمام وجودم دوستش دارم….
این متن تقدیم به خانم کاچینو…❤️
#به_قلم_خودم
من دلتنگم....
من دلتنگم…
#تولیدی
قربون کبوترای حرمت امام رضا
قربون کبوترای حرمت امام رضا😭💔
#تولیدی
هیچ کس مثل تو بی زوار نیست...
اندکی از غربت امام حسن…
هیچ کس مثل تو بی زوار نیست…
#تولیدی
در خونه داداش حسنم رفتی ای نه
هرچی میخوای در خونهی امام حسین بگیری، امام حسین میگه در خونه داداش حسنم رفتی یا نه؟
شهید روح الله قربانی... دلتنگ نباش
پاهایم را توی شکمم جمع کرده بودم و روی مبل خردلی گوشهی سالن، همانطور به عکسش خیره شده بودم. صدای هلابیکم زوار از تلویزیون به گوشممیرسید.
چشمانم را منقبض کرده بودم تا قطرهی اشکی که به سختی گوشهی چشمم نگه داشتم سر نخورد. اما زور دلتنگی بیشتر از من بود و سیل دلتنگی روی گونههایم جاری شد…
انگار زبانم را با یک میخ آهنی به سقف دهانم چسبانده بودند. بدنم کرخت شده بود و غم دوری مدام دلتنگی را به رخممیکشید.
صاف سرجایمنشستم. به عکسش نگاه کردم و طلبکارانه دستم را در هوا چرخاندم و گفتم:” شما هم خیلی وقته مارو تحویل نمیگیرید، دلمون تنگ شده، کربلا که نرفتیم حداقل شما کربلاییها ما رو دعوت کنید”
یک هفته بعد روز اربعین کنار مزارش نشسته بودم…
#به_قلم_خودم
#تولیدی
بگو چگونه دل از حسین کندی
کربلا قلب عالم است، اگر پلک برهم زدنی از تپیدن بایستد، دنیا میمیرد، اما چه کسی تردید دارد که راز تداوم تپش قلب کربلا، قهرمان نام آوری به نا زینب است؟
دنیا اگر کربلا نداشت، معنا نداشت و کربلا هم اگر زینب نداشت بقا نداشت…
معرفی کتاب:” بگو چگونه دل از حسین کندی؟”
کتابی با قلم جذاب و روان محسن عباس ولدی که مارا با دنیای قشنگ حضرت زینب همراه میکند. سوالی که هرلحظه ما با آن مواجه میشویم.
بانو بگو چگونه دل از حسین کندی؟
پیشنهاد میکنم حتما مطالعه بفرمایید.
#تولیدی
#کتاب
#معرفی_کتاب
قصه اربعین
قصههای هرشب ما شنگول و منگول و شنل قرمزی و… نیست؛ قصههای شبانهی ما حال و هوای دیگری دارد.
ماهرشب به کربلا سفر میکنیم. دیشب برای بچهها قصه حضرت ابالفضل را خواندم، همیشه میدانند که باید خوب گوش کنند و آخر قصه به سوالاتم پاسخ دهند. شب بعد هم باید خودشان قصهی شب گذشته را روایت کنند.
امروز که سری به اتاقشان زدم دیدم تصویری از حضرت ابالفضل با کلاه خودش کشیدند و به دیوار اتاق چسباندند. یاد سخنی از امام زمان افتادم که فرمودند:” هرجا روضهی عمویم عباس خوانده شود من هم آنجا حاضر میشوم”
اما قصهی امشب با شبهای دیگر فرق داشت. ما 40 شبها را پشت سر گذاشتیم تا به امشب برسیم.
قصهی اربعین…
برای گفتن قصهی اربعین باید کودکانهتر با آنها حرف میزدم… از دیدار دوبارهی خواهری که با جگر خونشده به کربلا برگشته است…
همین که فهمیدند حضرت زینب در اربعین با قدخمیده به کربلا برگشته است برایم کافی است… همین که فهمیدند اربعین خیل عظیمی به سمت کربلا رهسپار میشوند کافی است…
همین که در کنار من آرزوی زیارت امام حسین را دارند لذتبخش است.
امشب خیلی دوست داشتم روضه بخوانم؛ قصهگوییام کم از روضه نداشت، با بچهها چند دقیقهای هم سینه زدیم. دخترم دعای فرج خواند و پسرم امنیجیب آخر مجلس را دست و پا شکسته خواند. من هم الهی یا حمید و بحق محمد را گفتم و برای فرج امام زمان دعا کردیم.
میگفتند چرا بچهی 9ماهه را سال 95 در آن سوز سرمای عراق به کربلا بردی؟ سال بعدش گفتند چرا دربارداری با وجود بچه یکسالونیمه خودت را به آب و آتش زدی تا اربعین کربلا باشی؟
حالا جواب همهشان را میدهم:” برای اینکه اگر من زمانی، در تربیتم کم گذاشتم اهل بیت هوایمان را داشته باشند، برای اینکه میخواهم مهر امام حسین از کودکی در وجود بچههایم بنشیند”
میخواهم در آینده فرزندانم راوی شور و حماسه اربعین حسینی باشند.
#به_قلم_خودم
#مسیر_عاشقی