بزرگترین سرمایه
اینم از لوازم تحریر زینب که امسال کلاس اولی شده و فردا جشن شکوفهها داره. قصه از این قراره که من ۱۳روز اول محرم منزل مادرم مداحی میکردم. یه نوحه بود که آخر سینهزنی میخوندم و پایه ثابت هرروزمون بود. در کنارش هرروز با بچهها نوحه اصلی رو گوش میدادیم. خلاصه زینب همزمان با من نوحه رو حفظ شد. روزی که معاون پرورشی تو گروه اعلام کرد هرکس شعر یا نقاشی کشیده داخل گروه بفرسته. خب زینب هم عاشق این بود که با معلمش ارتباط بگیره. گفت مامان ازم فیلم بگیر تا برا خانم رضایی بفرستم.( معاون پرورشی مدرسشون) ازش پرسیدم چی میخوای بخونی؟ گفت: بزرگترین سرمایه رو میخوام بخونم. منم موافقت کردم و اول قرار شد روی مبل بشینه و ازش فیلم بگیرم اما وقتی دید شعرش برای امام حسینه گفت برم جلوی عکسهای شهدا فیلم بگیریم که قشنگ تر بشه.شروع کرد خوندن:
بزرگترین سرمایه با حرمش همسایه…
بهش میگن آقای اباعبدالله…
ولم کنه بیچارم همش میگم با یارم!
که من تو رو دوست دارم اباعبدلله…
آقای عزیز ما آقای اباعبدالله ما دوست داریم…
برای گروه فرستادم و با استقبال معلمشون روبه رو شد و خیلی خوشحال شد. از طرفی هم معلمشون گفت برای جشن شکوفهها حتما امادش کنه و سر صف بخونه، بعدش گفت حتما یه شعر هم برای دفاع مقدس اماده کنه و اگر دوست داشت بخونه. حالا قراده فردا ان شالله به امید خدا سرصف اجراش کنه.
اقای اباعبدالله ما دوست داریم..❤