چیکار کنم بچم تلاش کنه؟
۳سال پیش وقتی داشتیم با دخترک یه چیزایی درست میکردیم دخترک گفت مامان من بلد نیستم چیکار کنم؟ من بهش گفتم تلاش کن تلاش💪 دخترک دستش رو هی به یه مدلی چرخوند و گفت تلاش کردم🤣 گفتم این چه تلاش کردنیه😁 گفت خودت گفتی تلاش کن دیگه منم دارم تلاش “تراش” میکنم😄 بچه فک کرده بود من میگم تراش کن😄 چون هنوز نمیتونست تلفظ کنه فکر کرده بود این تلاش اون تلاشه خودشه😄 خلاصه این روزا که از مدرسه میاد و دو صفحه مشق داره زیاد بهش سخت نمیگرم. فقط یبار بهش میگم هروقت خستگیت در رفت درسات رو بنویس. بهشم میگم درس نوشتن و ننوشتنت ضرری برای من نداره باسواد شدن تلاش هایی میخواد. بعدش از خاطرات مدرسه رفتن خودم میگم. یه جورایی شبیه بچگی های خودمه😄 حالا الان خوبه قدیم وقتی نمره بود و با اعداد سروکار داشتیم مادرا سخت تر بودن اما الان که نمره ای نیست😑 یه مطلب خوندم که جالب بود حتما بخونید👇👇👇👇👇
وقتی کودک ازخودش انتظاربالا داره واطرافیان هم به آن دامن میزنندکه حتما باید در امتحان نمره عالی بگیرد،ایجاد استرس میکند. باید به یقین برسدکه کسی بخاطرنمره،بازخواستش نخواهدکرد.مهم تلاش کودک است .
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
خاطرات کد رهگیری برای وام مسکن قسمت ششم
خاطرات کد رهگیری برای وام مسکن قسمت ششم
کم کم به دخترا عادت کرده بودم. دیگه همه میدونستن اولین کسی که وارد دفتر میشه میراحمدیه. تا میومدن از رو فضولی میپرسیدن چند تا پیش کد زدی؟ اخه یه جور رقابت هم داشتیم. و خب داخل دفتر هم میتونستیم تعداد کد های هم رو ببینیم. کمکم اون بازاریابی که با من کار میکرد با مدیر به مشکل خورد و من دیگه حق نداشتم با اون بازاریاب و شوهرش کار کنم. همه بازاریابا درصدی کار میکردن و سر همین پول دعواشون شده بود. خلاصه منم دیگه باید منتظر میموندم یه بازاریابای دیگه برام تو واتساپ اطلاعات موجر و مستاجر رو بفرسته بعضیا از بس قولنامه هاشون بدخط بود فقط ۱ساعت زمان میبرد بفهمیم تو توضیحات ملکشون چیا نوشته شده😁 اما من کسایی که حضوری میومدن رو بیشتر تمایل داشتم کاراشون رو انجام بدم چون همه اطلاعات رو میخوندن و من ففط تایپ میکردم🤣 بعضی وقتا از بس تایپ میکردم خسته میشد دستام. کمر و پاها هم که دیگه نگم. بچهها از وقتی رژیم گرفتنای من رو دیده بودن تصمیم گرفتن برن باشگاه. منم ۱ماه بود باشگاه نرفته بودم و شور و شوق دخترا باعث شد منم تصمیم بگیرم که برم و ثبت نام کنم. فرداش رفتم باشگاه سر خیابون ثبت نام کردم ۲۰۰ تومن برای ۱۲ جلسه بدنسازی. تازه خودم برنامه هم داشتم. خلاصه روز اول ساعت ۷پاشدم و رفتم سمت باشگاه. لباس هامو عوض کردم دستکش و کتونیم رو پام کردم و رفتم روی تردمیل تا گرم کنم. خودم رو تو آیینه دیدم. انرژیم از ۱۰۰ رو ۲۰ بود. یاد قبل افتادم یاد روزایی که مربی خصوصیم میومد و دستگاه رو حتی برام تنظیم میکرد. یاد باشگاه با وسایلای و جدید و به روزش افتادم. یاد وقتی افتادم که مربیم همش حواسش بهم بود. یاد اون جسارت بالا و اراده قویم افتادم. انگار همهی دستگاهای باشگاه بهم دهن کجی میکردن. شاید باورتون نشه اما از بس ناراحت بودپ که فقط نیم ساعت تونستم با بغض تمرین کنم و دیگه روزای بعد نرفتم… از خیر ۲۰۰ تومن هم گذشتم. لاغر بودم و اصلا نیازی به باشگاه نبود اما میخواستم ورزش کنم تا اون ساعاتی که پشت سیستم نشستم بدنم رو کرخت نکنه. خلاصه دیگه نرفتم و فقط میرفتم سرکار و بر میگشتم. کمکم تعداد هولوگرامهایی که در روز بهمون میدادن کمتر میشد. میگفتن اتحادیه دیگه هولوگرام نمیده. شماره هولوگرام ها مثه طلا با ارزش بود. کار یهو از رونق افتاد. اونم به خاطر بسته شدن سایت بود. سایت بسته بود و ما مجبور بودیم به خاطر اینکه شاید یه ساعتی باز بشه تو دفتر بمونیم. مدیر الکی زور میگفت و با اینکه روز مزد بودیم اجبار میکرد که تو دفتر باید کسی باشه. خیلی سخت بود. بیکاری عذاب اور بود. یادمه چند باری به بچه ها گفتم شما برید و من هستم هروقت باز شد میگم بهتون اونا هم از مدیر اجازه میگرفتن و میرفتن. منم تو دفتر تنهایی مینشستم و از پنجره بیرون و نگاه میکردم.
یبار وقتی تنها بودم مجبور شدم هولوگرام هارو بر حسب عدد بچینم. هولوگرام ها اعداد روش این مدلی بود مثلا 10005679 با هزار بدبختی چیدم اما همش وسطاش قاطی پاطی بود و چون بهم ریخته بود نمیشد استفاده کرد. و فقط اتحادیه از شماره فلان تا فلان رو تایید کرده بود و سایت همخونی پیدا میکرد باهاش. بعضی وقتا مجبور بودیم سایت رو دور بزنیم. همین چیزا باعث شده بود ذوق کار کردن تو اونجا رو از دست بدم…
ادامه داره….
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
یادت باشه، یادم هست
شب که شد نشستم و کارهای این چند روز را با خودم مرور کردم، حسی درونم را قلقلک میداد و از اول هفته انرژی مثبتی دور وبرم را احاطه کرده بود، مطمئن بودم که این انرژی مثبت از همان شنبه همراه من است، از همان ساعتی که صدای آیفون خانه به صدا در آمده بود و آقای پستچی بسته کتابم را از پشت آیفون نشانم داد، این اولین باری بود که از رسیدن کتابم انقدر شور و هیجان داشتم، بسته را باز کردم، پوستر عکس شهید حمید سیاهکالی را برداشتم و نگاهش کردم و روی دیوار روبرویی خانه که نزدیک قران بود گذاشتم و چند قدم به عقب رفتم و قشنگ به عکسش نگاه کردم، یاد حرف همسرم افتادم که قرار بود قسمتی از گوشه خانه را مخصوص شهدا کنیم و قاب عکسی درست کنیم، عکس شهید سیاهکالی مقدمهای شد تا پیشنهاد همسر را عملی کنیم.
هر فرصتی که پیش میآمد به سراغ کتاب می رفتم و پا به پای فرزانه خاطرات را مرور میکردم، هر فصلش گویی یک تلنگری به من می زد، گاهی ساده تلنگر خوردن هم قشنگ است.
سطر به سطرش، کلمه به کلمهاش، گاهی در عین سادگی من را چنان به فکر فرو میبرد که محیط اطرافم دیگر بی صدا جلوی چشمانم میگذشت.
کم کم هر فصلش کنار خندههای ریزم گوشهی چشمانم را هم خیس میکرد، هم شیرین و جذاب بود و هم گاهی از عشق شهید به همسرش و بالعکس اشکم در میآمد..
در کنار این همه عشق، عشق مادر شهید هم زیبا بود، مخصوصا شب آخری که برای خداحافظی خانه مادر بزرگوارشان رفته بودند، اوج عشق مادر به فرزند را دوباره احساس کردم، عشق پدر به پسرش که حالا برای خودش آقایی شده بود و با آخرین نگاه هایش به حمید بغضش را قورت میداد.
کلمه به کلمه دلم هری میریخت، دوست نداشتم به آخر کتاب برسم، به آخرین صبحانه خوردن فرزانه و حمید، به آخرین دست تکاندن های حمید، بغض کردن های قایمکی فرزانه و آخرین خوابی که فرزانه دیده بود.
دردناکترین جملهای که یک زن باوفا میتواند به همسرش بگوید: « عزیزم شهادتت مبارک.»
قلبم آتش گرفت، اشک های چشمانم را پاک کردم و با بغض کتاب را به آخر رساندم، نطقم باز نمیشد، سرتاسر سکوت بودم، سکوتی که نشان دهندهی این بود که معلق ماندهام و نمیدانستم کجای راه قرار دارم، شاید جاماندگی تمام وجودم را به اسارت خود برده بود و این سکوت مثل خورهای به جانم افتاده بود، سکوتی که نشان میداد این کتاب خودش راه هدایت امثالی مثل من است که با نور امید شهیدی به ادامه مسیرشان میاندیشند.
این هفته را لحظه به لحظه با خاطرات شیرین شهید سیاهکالی و همسر بزرگوارش گذراندم، از صبوری کردن های آنها درس هایی گرفتم، از همه نکاتی که به ظاهر کوچک بود اما درونش دریای وسیعی بود که پندها آموختم، دیگر از این به بعد آرزوهایم را هم حسینی خواهم کرد.
من یادم خواهد ماند عشق به ایمان را عشق به فداکاری و مردانگی و ایثار را اما شما هم یادتان باشد که برای من جامانده هم دعا کنید، خوشا به سعادتتان که کنار امام حسین علیه السلام و حضرت زینب سلام الله علیها آرام گرفته اید…
کتاب یادت باشد روایت زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی
به قلم:سیده مهتا میراحمدی
این معرفی کتاب رو در 1397/09/17 نوشته ام
بردنِ نامِ حسیـنبنعلے در هر صبح؟ بَہ بَہ انگار عسل روے لبم مےریزند
صلاللهعلیکیااباعبدالله
بردنِ نامِ حسیـنبنعلے در هر صبح؟
بَہ بَہ انگار عسل روے لبم مےریزند…
صبحتونحسینی
دریافت کد رهگیری برای وام مسکن قسمت پنجم
دریافت کد رهگیری برای وام مسکن قسمت پنجم
تقریبا دیگه دستم راه افتاده بود و جز کسایی بودم که پیشکد رو سریع تحویل میدادن. اما من یه فرقی با بقیه داشتم اونم این بود که همیشه قشنگ چک میکردم که برای تایید نهایی و ویرایش زیاد معطل نشم. هرکدوم با بازریاب خودمون تو واتساپ در ارتباط بودیم. همه بازاریاب ها جز پسر عموی مدیرمون خانم بودن. پسرعموی مدیر مجبور بود بعضی وقتا خودش بلند بشه بیاد برای کد گرفتن چون کسی کدش رو نمیزد برای اینکه دخترا میگفتن حزب اللهیه. من به شدت سرم شلوغ بود تک و توک میتونستم کداش رو بزنم. و اینکه سنش از همه کمتر بود و هیچ کس حرفش رو نمیخوند. من کاری به این چیزا نداشتم برام مهم بود که فقط کد بزنم تا حقوقم بره بالاتر. ما دوبار در ماه تسویه میکردیم یبار ۱۵ برج و یکی اخر ماه. تعداد کدهایی که زده بودیم رو میشمردیم و برای مدیر میفرستادیم و اون با دفتر مطابقت میداد و بعد حقوق رو واریز میکرد. یه چیز جالب هم داشتیم. کد هدیه😅 من اونجا بیشترین کد هدیه رو میگرفتم😜 اگر مدیر از کارمون راضی بود و یا خیلی خوب بودیم و رفتار خوب داشتیم یه کد هدیه بهمون میداد. لحنشم اینطوری بود😊 میراحمدس یه کد برای تو😅🤌 همسر مدیرمون هم بازاریاب بود و بعضی وقتا ما اجارهنامه های اون رو کد میگرفتیم که بفرسته برای املاکا ما وقتی پیش کد ارائه میدادیم اسمای پیش کد هارو مطابق نام بازاریاب و اون شخص مینوشتیم و آخرش هم اول فامیلی خودمون که مشخص بشه کی کد رو گرفته .مثلا من مینوشتم پ. خانم یاوری.اجاره. م اینطوری بود. خلاصه داشتم میگفتم یبار که من پیش کد همسر مدیرمون رو فرستادم مدیر از توی دفتر داد زد میراحمدی یه کد برای تو 😅 حالا همه همکارا شوکه شده بودن 😜خودمم مونده بودم 😅حالا بگو برای چی کد هدیه داده بود؟ برای اینکه من اسم پیش کد رو نوشته بودم. پ.اقاداوود. سوری.م ✋️بعله برای اینکه من حرمت نگه داشته بودم و اسم همسرش رو نوشته بودم اقا داوود اخه بقیه همیشه مینوشتن داوود و من تنها کسی بودم که ادب رو نگه داشته بودم🤣خلاصه از اون به بعد مدیر دیگه بیشتر از قبل به من احترام میذاشت. من با احترامی که گذاشته بودم احترام خودم رو ۱۰۰ برابر کرده بودم. طوری که وقتی برا خودشون اسپرسو میگرفتن برا منم میگرفتن و بقیه حسودی میکردن🤣 بعدش که اعتراض میکردن مدیر میگفت شما که اسپرسو نمیخورید تلخه فقط میراحمدی میخوره. یادش بخیر از بس پچ پچ دوستام بهم دادن و همگی خوردیم رژیم شیرینی نخوردنم شکست🤣 من با قد ۱۶۸ از بس رژیم سختی داشتم ۵۵ کیلو بودم و نمیخواستم حتی یک دره چربی داشته باشم🤣 دوستم میگفت توروخدا یه چیز بخور میمیری😅 میگفت حداقل اب بخور😅
یکی از همکارام پدرش رو از دست داده بود و برای اینکه بتونه جهیزیه بخره کار میکرد اما به قول خودش همش میره رستوران پولاشو میخوره🤣 البته تو بورس هم بودن همشون و هرروز چک میکردن ببینن سود کردن یا ضرر. اونا با خندیدناشون باعث شده بودن من یه خورده از پیلم بیام بیرون و یه ذره حال و هوام بهتر بشه. اما هیشکی از دل من خبر نداشت… ادامش رو بعدا مینویسم.
ادامه داره…
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
جذب ثروت با سوره تکاثر
زمانی که سوره تکاثر رو برای مسابقهی استانی دبستان حفظ کردم. هیچ وقت فکرش رو نمیکردم یه روزی همین سوره باعث بشه خیلی راحت به یه چیز مداومت پیدا کنم و بخونمش. سورهای که باعث بشه روزیمون زیاد بشه. اگر میخوای ثروتمند بشی 👇👇👇👇
🔶️🔶️🔶️
هر کس “سوره تکاثر” راروز دوشنبه یا چهارشنبه ۴۰ بار بخواند مال عظیم یا خیری به او رسدکه در ذهن و تصوّرات او نگنجد
منبع: کشکول افشاری، ص ۱۱
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾
تو تنها نیستی
جایی خوندم یکی از تنهایی نوشته بود، یاد قدیمای خودم افتادم. اما الان میفهمم که من اون سالها اشتباه محض میکردم. تنهایی واقعا یه مسئله پیچیده و جداگانس. بذارید یه جوره دیگه براتون تعریف کنم. شما اگه رفتی بیرون و موقع برگشت زنگ خونتون رو زدی و یکی در رو برات باز کرد یعنی تو تنها نیستی. اگه وقتی خسته و کوفته از بیرون برگشتی و شام و نهارت آماده بود یعنی تو تنها نیستی. اگه رفتی بیرون و یکی بهت زنگ زد یعنی تو تنها نیستی. اگه برای کسی از روزمرت گفتی تنها نیستی. اگه برای کسی غرغر کردی یعنی تو تنها نیستی. اگر شب تا صبح بیرون کار نمیکنی یعنی تو تنها نیستی. اگر صبح از خواب بیدار شدی و خواهر یا برادر و اقوامت بهت پیام دادن یعنی تو تنها نیستی. اگر رفتی بیرون و وقتی برگشتی بچههات دم در از سرو کولت بالا رفتن یعنی تو تنها نیستی. اگر از خواب بیدار شدی و کسی بود که بهش سلام بدی و باهاش صبحانه بخوری یعنی تو تنها نیستی. اگر با دست پُر برگشتی خونه یعنی تو تنها نیستی. اگه شب وقتی سرت رو میذاری رو بالشت وبه یکی شب بخیر گفتی یعنی تو تنها نیستی. اگه نماز صبح بلند شدی و کنارت کسای دیگه هم بودن که نماز بخونن یعنی تو تنها نیستی پس اگه یه درصد از اینایی که گفتمو داری پس تو تنها نیستی. تو فقط یه همدل و همدم نداری. یه کسی که بشینه باهاش حرف بزنی. تنها بودن یعنی بمونی تو یه چهاردیواری و اگه حتی مُردی هم بعد از یه هفته همه بفهمن. تنهایی یعنی اینکه مثل مرد عرق بریزی و کار کنی و باز آخر ماه کم بیاری. تنهایی یعنی شبا تا صبح از گریه ناله بزنی اما کسی نباشه بهت بگه بس کن چرا انقدر گریه میکنی؟ تنهایی یعنی اینکه مجبوری غرغرهای صاحب کارت رو گوش بدی. این رو بدون ما هیچ کدوم تنها نیستیم. تنهایی فقط مخصوص ذات خداس. ما فقط شاید کمتر اطرافمون رو دیدیم. کمتر از داشته هامون از خدا تشکر کردیم و یا شاید کمتر خدارو حس کردیم.
یه روزایی روی دیواری که به آشپز خونه میرسید و منطقه امن من و جایی که دوسش داشتم بود یه یادداشت نوشتم. “خدایا جز تو پناهی ندارم” خسته و کوفته وقتی از سرکار میرسیدم خونه اولین کاری که می کردم این بود میرفتم سمت دیوارو بغلش میکردم و سرم رو روی اون نوشته میذاشتم و از ته دل خدارو احساس میکردم. از اون روز دیگه منم احساس تنهایی نمیکردم. دیگه همه کسم خدا بود. حتی بعضی وقتا سرش غر هم میزدم. سرم رو میگرفتم بالا دستامو پرت میکردم به سمت آسمون و میگفتم خدا چیشد پس؟ کجایی پس؟ خدا همیشه گوش می داد و بعدش اون هالهی نور و امید رو کمکم نشونم میداد طوری که خودمم میگفتم خدایا دمت گرم دست مریزاد.
ما هیچ کدوم تنها نیستیم فقط کمی صبور نیستیم. همه شنیدیم که میگن گر صبر کنی زه غوره حلوا سازیم. تو اول امید رو تو قلبت روشن کن بعدش سر ریسمان رو بده به خدا خودش تورو هدایت میکنه. فقط توکل کن.
امام صادق هم یه حدیث دارند که میفرمایند:
عاقبت صبر و شکیبایی خیر است ، بنابراین صبر کند تا پیروز شوید.
(بحارالانوار، ج71، حدیث 96)
پس دوست عزیز من تو تنها نیستی. همهی ما پناهی جز خدا نداریم.
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
زن، زندگی،آزادی شمارا نمیخواهم
بعضی وقتا مجبوری مجبور باشی… نمیدونم چطور بگم منظورم اینه بعضی وقتا چاره ای جز مجبور بودن نداری. مجبوری یه کاری کنی. مجبوری جایی بری. مجبوری عادت کنی به همه چی و مجبوری غمگین باشی اما بگی که غمگین نیستی. بعضی وقتا انقدر گنگ میشدم که واقعا هیچ چیزی از اطرافم درک نمیکردم و توی ذهن خودم با همه چی کلنجار میرفتم.
این ۳تا گلدون اولین گلدونهایی که هدیه گرفتم. اولیش اون کاکتوسی هستش که خراب شده و مادرم هدیه داده بود. اون دوتا گلدون ها هم یکی از بهترین هدیههایی بود که تو کل زندگیم گرفتم. این دوتا رو شنقل بهم هدیه یاد. شنقل خیلی خوش سلیقه بود. از این دوتا گلدون خیلی مراقبت کردم البته چند ماهی میشه که دیگه خشک شدن و ندارمشون. اما این عکس رو تو گالریم دیدم و یادش کردم. شنقلِ مثلثی من با دیدن تو به معنای زن زندگی آزادیم رسیدم… رها و بی پروا بودم… فهمیدم که زن زندگی آزادی به همین راحتیها به دست نمیاد.
دوست خوب همیشه جاش توی قلب آدمه…
توی قلبمی رفیق ❤️
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
اگر می خواهید کسی با خواسته تان مخالفت نکند این دعا را بخوانید
بعضی وقتا آدم یه جاهایی میره که باید از مسئولی درخواستی داشته باشه. مثلا زمانی که برای اربعین همه رفته بودن سراغ پاسپورتهاشون و خیلی تایم نبود و همه استرس داشتن که ایا میتونن کارشون رو پیش ببرن یا نه. این زمان ها علاوه بر خواست خدا میتونیم با خوندن این دعا به خواستمون برسیم.
👇👇👇👇👇👇👇
چون کسی به کسی حاجتی داشته باشد و خواهد که حاجتش روا شود این آیه را بر دست راست خود سه مرتبه بخواند و دست بهم آورد . چون پیش آن شخص رود و در برابر او دست خود را باز کند مقصودش حاصل گردد
وَيْلٌ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (۷) يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّهِ
تُتْلَى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا
فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ (۸) وَإِذَا عَلِمَ مِنْ آيَاتِنَا شَيْئًا
اتَّخَذَهَا هُزُوًا أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌمُّهِينٌ
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
خاطرات کد رهگیری برای وام مسکن قسمت چهارم
خاطرات کد رهگیری برای وام مسکن قسمت چهارم
روزها با کد گرفتن و پیش نویس ارائه دادن میگذشت. اغلب با مدیرمون تو واتساپ در ارتباط بودیم و تو دفتر ۴تا دختر با هم بودیم. برای اینکه مراسم عقد مدیرمون نزدیک بود و همش درگیر خریداش بود. خیلی هم ذوق داشت و همش میگفت من شوهر کردم من شوهر کردم 😁 اما انقدر سرش گرم شوهرش بود وای فای رو که قطع شده بود وصل نمیکرد ما مجبور بودیم خودمون پیگری کنیم اما موفق نشدیم و هرکدوم با فورجی گوشیهامون به سیستم وصل میشدیم کار میکردیم. اینم بگم توکن بعد از مدتی که از دستگاه میومد بیرون برای اینکه دوباره سایت بالا بیاد باید میزاشتیم تو دستگاه و دوباره وارد کاربری میشدیم. خلاصه هی بهم دیگه میگفتیم توکن دست کیه😁 من بودم و فتحی بغل دست هم و نسترن و فاطمه اون ور تر. نسترن و فاطمه رفیق هم بودن از دبستان و فکر کنم متولد ۷۸ بودن و منو فتحی ۷۵ بودیم. در کل من ازشون بزرگتر بودم اما از نظر قیافه نه😎 دختر خوبه دفتر بودم 😅 اما منم شیطنت های خودمو داشتم 😜 دیگه همه دوست شده بودیم یکبار هم دست جمعی رفتیم گرند برگر و همبرگر خوردیم 🤌 اون اولین بار بود که بعد از ۱سال رژیم سفت و سخت؛ رژیمم رو شکستم و نوشابه و ساندویچ خوردم ✋️ اون باعث شد دیگه کمکم رژیمم رو بشکنم و خودم هی برم تنهایی برگر بخورم😋 اخه هیچی نمیخوردم در روز. روزا هم انقدر دغدغه فکری داشتیم و تایپ دیگه واقعا کم میاوردم. بعضی از املاکی ها اگه مبلغ مبایعهنامه شون بالا بود خودشون حضوری میومدن و کد میگرفتن. پیش کد رو براشون میفرستادیم و حضوری برای ویرایش میومدن. تا در باز میزدن من که همیشه حجاب داشتم میرفتم از چشمی چک میکردم ببینم کیه بعدش اگه مرد بود سریع دستور میدادم دخترا حجاب کنن 😁 تیکه کلامم هم این بود؛ دخترا حجابتون رو رعایت فرمایید😜 بعدش میخندیدیم باهم. کنار هم مدل مانتو انتخاب میکردیم. از خانوادمون میگفتیم. خلاصه جمعمون خیلی خوب بود. اینم بگم صبح تا شب ماسک میزدیم. مدیر هروقت میومد میگفت بزارید اول میراحمدی کداشو بنویسه و بعدش میگفت میراحمدی توروخدا خوش خط بنویس 😅 انقدر تند تند مینوشتم که سریعتر برم خونه بد میشد. اوایل کار زودتر از همه کارم رو تموم میکردم چون من فقط با یه بازاریاب کار میکردم و اون سر تایم خسته نباشید بهم میداد و زودتر از بقیه میومدم و میرفتم. تو راه چون هوا دیگه به سمت خنکی رفته بود قشنگ چادرم تو هوا پرواز میکرد و من هی از اینور و اونور بدنم جمعش میکردم. اونجا بودکه من تازه فهمیدم زن زندگی آزادی یعنی چی… اما این زن، زندگی، آزادگی برام خیلی گرون تموم شده بود…. چون…
ادامش رو بعدا مینویسم
ادامه داره…
تو ۵سالگی به بچه چی یاد بدم؟
این دورو زمونه خیلی سخته تربیت فرزند باید واقعا اول از خدا و بعد از اهل بیت مدد بگیریم. احادیث زیادی دربارهی تربیت فرزند هستش که امروز به یکیش برخوردم. اون هم زمانی که پسرک رو حین حرف با شهدا دیدم. کار همیشگیه اونه میره رو چهارپایه و اسم شهیدارو برای خودش میگه.. قطعا محیط خونه در تربیت فرزند میتونه موثر باشه.
اینم اون حدیث زیبا👇👇
امام علی علیه السلام فرمودند:
بیتردید دل کودک و نوجوان چون زمینی خالی، آماده پذیرش هر بذری است که در آن افکنده شود.
وسائل الشیعه، ج۲۱، ص۴۷۸
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
خاطرات کد رهگیری برای واممسکن قسمت سوم
خاطرات کد رهگیری برای واممسکن قسمت سوم
سلام. بریم سراغ ادامهی خاطراتم. من اون دفتری رو که توش کاش میکردم از دیوار پیدا کردم. خوبیش هم این بود که همه دختر بودیم. روز اول که رفتم مصاحبه گفت بشین و اینی که میگم تایپ کن. منم که تایپم عالی بود و تا نحوه قرارگرفتن دستم رو کیبورد رو دید و یه کلمه تایپ کردم گفت پاشو قبولی. گفت از کی میخوای کار کنی گفتم از همین الان نشستم پشست سیستم و شروع کردم یادگیری با کارکردن سایت ایران املاک و … اون روز همش نگاه کردم و یادداشت کردم. رسما کارم از فرداش شروع شد. اولین پیش کدم رو زدم. تاریخ عقد قرارداد و پایانش رو وارد میکردیم شماره محضر و اطلاعات رو وارد می.گردیم. اگر اجاره نامه بود راحت تر بود کدپستی رو میزدیم تعداد طبقات پلاک و مشخصات ملک رو وارد میکردیم. حالا میرفتیم مشخصات موجر و مستاجر کد ملی هاشون رو وارد میکردیم و ثبت میکردیم و بعدش تازه صفحه اخر برامون باز میشد تا مخصات ریز و مبلغ اجاره و رهن رو وارد کنیم. اینجا دیگه بعد ثبت پیش نویس ارائه میدادیم تا اگر جایی رو اشتباه کردیم به مشکل برنخوریم. حالا اگه کسی خواست کد رهگیری بگیره میگه تایید کنیم و کدش رو بگیریم. دوباره اون صفحه رو باز میکردیم و با پرداخت مبلغی کد رو میگرفتیم. نکتهی سختی که داشت شماره هولوگرام بود. باید حواسمون میموند که موقع تایید شماره هولگرام واقعی رو وارد کنیم ک با اون کد بگیریم. همه اینا رو هم تو فایل ورد میدادیم. همونجا درجا پیرینت میگرفتیم هولوگرام رو میچسوندیم و باید خیلی حواسمون جمع میبود. مهر دفتر رو هممیزدیم و با پیک میفرستادیم به املاکا. روزی ۴۰بار فک کنم پیک میگرفتیم. دیگه زنگ میزدیم خودش میدونست و موتوری میفرستاد. ما یه سره کار میکردیم این وسط یه ۱۰ دقیقه زمان نهار بود که من چون نمیخوردم اون تایم رو نمازم رو میخوندم. جایی نبود و گوشه دفتر جانماز مینداختم و میخوندم. روزام این مدلی میگذشت. اهان اینم بگم ما هرروز بعد کارمون تا ساعت ۷ونیم باید تعداد کد رهگیری هایی که توشته بودیم رو داخل دفتری مینوشتیم تا مدیر چک بکنه من یه روز ۳۲ تا کد زدم اون بیتشرین کدم بود تو ۲ماه و نیمی که اونجا بودم. اما روزای اخر ۵تا با زحمت میزدیم. شبا هم که می اومدم اگر خیلی خوش شانس بودم انتن تلویزیون کار میکرد و سریال روزگار غریب رو میدیدم و میخوابیدم. بقیش برای بعد
ادامه داره
نون و ماست
پریشب داشتم سفرهی شام رو آماده میکردم. دوتا خیار خورد کردم با یه کاسه ماست و بقیه شام و گذاشتم روی سفره. رفتم تا اشپزخونه تا قابلمه برنجرو بیارم و از کنار اوپن یهو چشمم خورد به دبه ماست سون و خیارا… یهو پریدم به سال گذشته، یهو انگار خسته و کوفته بدون نهار خوردن از سرکار برگشتم خونه و جز نون و ماست چیزی منتظرم نبود. برا منی که همه چیزم اصول داشت یهو خیلی سخت بود این همه تنهایی… اون اوایل حتی همهجای خونه نت نداشتم و فقط یه جا نت میومد که همش مجبور بودم اونجا بشینم… غم اومد تو دلم یاده سختیا افتادم… خداروشکر الان خوبم… خوبیم… همه چی با سختیاش قشنگه… گاهی باید بگذری از همه چی تا خدا هم از تو بگذره…
خدایا مرسی که همیشه هوای منو داری…
ای پناه بی پناهان…
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
چیکار کنم شوهرم دوستم داشته باشه؟
یه چیزی که همیشه بهش معتقدم اینه که دعاها و ذکرها باعث میشه هم دلمون آروم بشه و هم چم و خم کارها بیاد دستمون. یه روزایی انقدر مفاتیح دستم بود و ساعتها دعا میخوندم که اینو به چشم دیدم.
حالا اگه میخوای همسرت دوستت داشته باشه و کمتر مشکلات خانوادگی و دعوا داشتی باشی کافیه روی ذکر یا حی یا قیوم مداومت کنی و باهاش عجین بشی.
گاهی هم انقدر مشکلات ریخته سرت و ناراحتی نمیدونی چیکار کنی. مثل این روزا و جریانات مهسا امینی و اغتشاشات اما من میدونم راهکار رهایی از این همه مشکلات و اعصاب خوردیا چیه. حضرت آیت الله بهجت فرموده اند: بهترین ذکر این است که از پیامبر(ص) به ما رسیده که فرمودند:
ایمنی امت من از ناراحتی در ذکر زیر است
لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ إِلّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظیم لا مَلجَأَ وَ لا مَنجا مِنَ اللهِ إِلّا إِلَیه
هيچ دگرگونى و نيرويى مگر به اتّكاى خدا نيست و پناه و گريزى از خدا جز به سوى او نيست
منبع: نکته های ناب،ص7۱
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
خاطرات کار و کد رهگیری برای وام مسکن قسمت دوم
خاطرات کار و کد رهگیری برای وام مسکن قسمت دوم.
سلام. اومدم تا قسمت دوم خاطرات کدرهگیری برای وام مسکن رو تعریف کنم. روزها از ساعت ۸ونیم بیدار میشدم اول صبحانه میخوردم. اون روزا تو رژیم سختی بودم چون تا ۱ماه قبلش به شدت ورزش بدنسازی و سی ایکس حرفهای کار میکردم. صبحانه یه لیوان آب جوش و ارده و خرما میخوردم. طبق معمول نهار هم نمیخوردم چون ترک نهار بودم فقط یه علی کافه یا نسکافه بدون قند. دفترچمو مینداختم توی کیفمو چادر رو سر میکردم و میرفتم به سمت محل کار. خونه به محل کارم نزدیک بود. ۱۰ دقیقه پیاده روی میکردم. یه ساختمان ۴طبقهی اداری با یه نگهبان پیرمرد مهربون. هرروز با سلام کردن بهش یادمون میومد اینجا نگهبانی هم داره. کلید داشتم چون از همه مقرراتی تر بودم و برای اینکه همیشه منتظر بقیه وایمیستادم مدیر بهم کلید داده بود. خلاصه در رو باز میکردم و میرفتم پشت سیستمم و روشنش میکردم. یادش بخیر عاشق سیستمم بودم 😊قدیمی بود اما به شدت خوش دست. منو یاد ۱۵سالگیم مینداخت.
وارد سایت ایران املاک دات آی آر https://www.iranamlaak.ir/ میشدم. حالا نوبت به این بود که وارد پنل کاربری بشیم و یوزر و پسورد لازم بود تو این قسمت نیاز داشتیم به توکن. توکن چیه؟ توکن یه چی مثل فلش هست که وارد دستگاه میکنیم و با داشتن اون یوزر و پسوورد رو وارد میکنیم تا بتونیم وارد پنل کاربری بشیم. توکن به اسم یکی هست که از اتحادیه مجوز داره. دقیقا نمیدونم اما تو همین مایه هاس.. خب وارد که میشدیم دیگه پنل کاربری داشتیم و میتونستیم اجاره نامه جدید یا مبایعه نامه جدید ویرایش یا درست کنیم. و کد رهگیری بگیریم
خب بقیش بره برای بعد..
ادامه داره
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
ترشی مخلوط آسان
دست به کار شدم و امروز یه نصف دبه ترشی مخلوط درست کردم. میدونمکه خوب میشه و بچهها عاشقش میشن. بار اولم بود که درست کردم و تجربهی جالبی بود در کنار بچههام. از دیروز کوثربلاگ و کوثرنت قط بود و من به شدت هوس نوشتن به سرم زده بود. اما صبر کردم و حتی توی نوت گوشیم هم ننوشتم. این روزها هرچیزی رو نگاه میکنم یاد چیزایی میوفتم.
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
کد رهگیری برای وام مسکن
پارسال همین موقعها توی یه دفتری کار میکردم که کد رهگیری برای وام مسکن میگرفتیم. یه دفتر ۸۰ متری با با ۵تا رایانه و ۵تا دختری که از ۱۰صبح تا ۸شب همش در حال دیدن و تایپ جزئیات قولنامهها، اجارهنامهها و مبایعهنامه ها بود. باید کلی پیش نویس ارائه میدادیم تا یکی از املاکها درخواست کد رهگیری کنه. یعنی ما در مثلا روز ۴۰ تا پیش نویس میزدیم و میفرستادیم اما از این ۴۰تا نهایت ۲۰۰تاش کد رهگیری برای وام میخواست. خلاصه اونجا ما روزمزد بودیم و هر کد ۱۰ تومان برامون داشت. مدیر دفتر هم خانم بود و همکارام هم ۴تا دختر بودند که ۴سال ازم کوچیکتر بودن. دغدغشون هم بیکار نبودن تو خونه بود. جز تفریح به چیز خاصی فکر نمیکردن و همش درحال اهنگ گوش دادن بودن. دخترای بدی نبودند با هم چند باری رفتیم بیرون و همبرگر خوردیم.
مدیرمون خیلی غرغرو بود🤣 همش به همکارام میگفت من از میراحمدی خوشم میاد با ادبه😎😜 خلاصه تا ۲۵ابان اونجا کار کردم. به خاطر اینکه جلوی وام هارو گرفته بودن و چون من نیاز مالی داشتم دیگه به صرفه نبود که اونجا کار کنم بعدش واقعا خسته شده بودم از انتظار کشیدن. 🤣 دلم رو زده بود راستیتش.
ادامش رو باز مینویسم
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
امامتت مبارک
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران تا از دل بشویی غم های روزگاران
نهم ربیع الاول ، روز آغاز امامت و ولایت آقا امام حجة ابن الحسن عسگری (عج) را بر ساحت آن امام حمام و تمام شیعیان آن حضرت تبریک عرض می نمائیم.
الهی هیچ مادری مریض نشه
الهی هیج جای دنیا مادری مریض نشه.مادر وقتی مریض میشه همه چی میریزه به هم…
روضهی کودکانه
اشک تو چشمام جمع شده و به خاطر اندکی مریضی توان چینش کلمات را ندارم و میخوام ساده حرف دلم را بزنم. اقاجانم یا صاحب الزمان بهتون تسلیت میگم اقا.. تو این روزا همه دارن دل شما رو میشکنن. اقاجانم قربون قلبت برم تنها کاری که از دستم بر میاد شناساندن شما و اهل بیت به فرزندانم است. تاجایی که در توان بود با این کتاب روضه خوان پدر عزیزتان برایشان بودم.
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام