دریافت کد رهگیری برای وام مسکن قسمت پنجم
دریافت کد رهگیری برای وام مسکن قسمت پنجم
تقریبا دیگه دستم راه افتاده بود و جز کسایی بودم که پیشکد رو سریع تحویل میدادن. اما من یه فرقی با بقیه داشتم اونم این بود که همیشه قشنگ چک میکردم که برای تایید نهایی و ویرایش زیاد معطل نشم. هرکدوم با بازریاب خودمون تو واتساپ در ارتباط بودیم. همه بازاریاب ها جز پسر عموی مدیرمون خانم بودن. پسرعموی مدیر مجبور بود بعضی وقتا خودش بلند بشه بیاد برای کد گرفتن چون کسی کدش رو نمیزد برای اینکه دخترا میگفتن حزب اللهیه. من به شدت سرم شلوغ بود تک و توک میتونستم کداش رو بزنم. و اینکه سنش از همه کمتر بود و هیچ کس حرفش رو نمیخوند. من کاری به این چیزا نداشتم برام مهم بود که فقط کد بزنم تا حقوقم بره بالاتر. ما دوبار در ماه تسویه میکردیم یبار ۱۵ برج و یکی اخر ماه. تعداد کدهایی که زده بودیم رو میشمردیم و برای مدیر میفرستادیم و اون با دفتر مطابقت میداد و بعد حقوق رو واریز میکرد. یه چیز جالب هم داشتیم. کد هدیه😅 من اونجا بیشترین کد هدیه رو میگرفتم😜 اگر مدیر از کارمون راضی بود و یا خیلی خوب بودیم و رفتار خوب داشتیم یه کد هدیه بهمون میداد. لحنشم اینطوری بود😊 میراحمدس یه کد برای تو😅🤌 همسر مدیرمون هم بازاریاب بود و بعضی وقتا ما اجارهنامه های اون رو کد میگرفتیم که بفرسته برای املاکا ما وقتی پیش کد ارائه میدادیم اسمای پیش کد هارو مطابق نام بازاریاب و اون شخص مینوشتیم و آخرش هم اول فامیلی خودمون که مشخص بشه کی کد رو گرفته .مثلا من مینوشتم پ. خانم یاوری.اجاره. م اینطوری بود. خلاصه داشتم میگفتم یبار که من پیش کد همسر مدیرمون رو فرستادم مدیر از توی دفتر داد زد میراحمدی یه کد برای تو 😅 حالا همه همکارا شوکه شده بودن 😜خودمم مونده بودم 😅حالا بگو برای چی کد هدیه داده بود؟ برای اینکه من اسم پیش کد رو نوشته بودم. پ.اقاداوود. سوری.م ✋️بعله برای اینکه من حرمت نگه داشته بودم و اسم همسرش رو نوشته بودم اقا داوود اخه بقیه همیشه مینوشتن داوود و من تنها کسی بودم که ادب رو نگه داشته بودم🤣خلاصه از اون به بعد مدیر دیگه بیشتر از قبل به من احترام میذاشت. من با احترامی که گذاشته بودم احترام خودم رو ۱۰۰ برابر کرده بودم. طوری که وقتی برا خودشون اسپرسو میگرفتن برا منم میگرفتن و بقیه حسودی میکردن🤣 بعدش که اعتراض میکردن مدیر میگفت شما که اسپرسو نمیخورید تلخه فقط میراحمدی میخوره. یادش بخیر از بس پچ پچ دوستام بهم دادن و همگی خوردیم رژیم شیرینی نخوردنم شکست🤣 من با قد ۱۶۸ از بس رژیم سختی داشتم ۵۵ کیلو بودم و نمیخواستم حتی یک دره چربی داشته باشم🤣 دوستم میگفت توروخدا یه چیز بخور میمیری😅 میگفت حداقل اب بخور😅
یکی از همکارام پدرش رو از دست داده بود و برای اینکه بتونه جهیزیه بخره کار میکرد اما به قول خودش همش میره رستوران پولاشو میخوره🤣 البته تو بورس هم بودن همشون و هرروز چک میکردن ببینن سود کردن یا ضرر. اونا با خندیدناشون باعث شده بودن من یه خورده از پیلم بیام بیرون و یه ذره حال و هوام بهتر بشه. اما هیشکی از دل من خبر نداشت… ادامش رو بعدا مینویسم.
ادامه داره…
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام