خاطرات دفتر حقوقی قسمت هشتم
خاطرات دفتر حقوقی قسمت هشتم
سلام به همه اونایی که خاطراتم رو دنبال میکنن. خب رسیدیم به اونجایی که بهم پیام دادن که فردا روز دوشنبه ۲۳ابان ۱۴۰۰ برای یک روز آزمایشی برم دفتر. شب بود سریع رفتم از مانتو پریسا یه دست مانتو اداری خریدم. سورمه ای رنگ بود و یقه انگلیسی بودو ۳تا دکمه طلایی داشت. مانتوی خوب و موقری بود. ۶۰۰هزارتومن خریدمش و اومدم خونه و خوابیدم. فردا صبح راس ساعت ۸ دم دفتر بودم. حالا چه دفتری؟ دفتر حقوقی. چندبار زنگ زدم کسی در رو باز نکرد. همزمان با من یه خانم دیگه هم برای مصاحبه اومده بود. چند بار زنگ زدم و سر آخر در رو باز کردن و رفتیم داخل. رسما روز اول کاری من تو دفتر حقوقی بود. یه دفتر بزرگ با ۲تا اتاق بزرگ و یه اشپزخونه که همون دم ورودی دست راست بود و یه میز کنفرانس بزرگ که رو به روی میز من بود. و منم یه میز قشنگ و شیک داشتم که مسلط بود به میز مدیر یعنی اگه در اتاقش باز میشد میتونست از داخل به بیرون تسلط داشته باشه . آشپزخونش پر بود از مواد غذایی و خوراکی و شیرینجات. یه یخچالم داشت که پر بود. و یه یخچال دیگه هم توی اتاق مهمان بود و توش میوه و … بود تو اتاق مهمان یه مبل راحتی بود و یه بالکن که پر بود از پرتقال. اتاق مدیر هم مبل اداری داشت و یه میز بزرگ برای مدیر دفتر و کارتابلای بزرگ. تو دفتر کنار میز کنفرانس مبل اداری بود برای ارباب رجوع. سرویس بهداشتیشم اندازه یه اتاق بود🤣 خیلی هم قشنگ بود🤣 در کل اون دفتر خیلی خوب بود. ✋️👏از دم میز من تا انتهای میز کنفرانس یه پنجره بود یعنی قشنگ نور میوفتاد تو دفتر و با پرده هم باز نورانی بود تو دفتر. دفتر طبقه ۷ بود و قشنگ شهر زیر پام بود و عالی بود. یه تلویزیون هم روی دیوار نصب بود. حالا اصلا چرا من تو دفتر حقوقی مشغول شدم،؟ خب من تایپ قویای داشتم به امور ویراستاری آشنا بودم و به رایانه خیلی مسلط بودم. برای همین اینجا مصاحبه دادم و واردش شدم. خلاصه تا رفتم داخل نشستم تا اون خانوم مصاحبش تموم بشه. دروغ که ندارم خیلی دعا کردم که قبولش نکنه🤣✋️ به جز من ۳تا اقای دیگه و خانوم بودن که اونجا کار میکردن. مدیر اول از همه میزم رو بهم داد و رایانه رو رمزش بهم گفت و رفتیم داخل اشپزخونه و کمدارو نشونم داد. خب من انگار تایید شده بودم. بعد از نشون دادن وسایل نشستم پشت میزم و فایل های اداری و حقوقی رو بهم گفت کجاست و قراردادنامه هارو نشونم داد. دفتر یه جورایی شبیه به این عکس بود. با این تفاوت که پشت سر من اشپزخونه بود. خب ادامش رو فردا مینویسم…
ادامه داره