دختر غمگین
خب یه ذره غمگینم چون با وجود پیامرسانها و کانال ها و … دیگه کسی نمیاد تو وبلاگا و مطالب رو بخونه. اینو به خاطر وبلاگ جدیدی که درست کردم میگم.
https://shohadayeorazan.kowsarblog.ir/
خلاصه چند سالی هست وبلاگهای قبلی با این اسم رو همه چیش رو گم کردم و الان نمیتونم حذفشون کنم خلاصه باید کلی روش وقت بذارم تا بیاد تو موتور جست و جوگر قبلا بهتر بود.نمیدونم چرا الان سختتر شده.
خلاصه اونجا هم سر بزنید تا زودتر بره تو موتور جست و جو
_- سلیمانا از این خرمن فقط یڪ خوشه میخواهم . . - زگوشه گوشهی ِدنیا فقط ششگوشه میخواهم
سلیمانا از این خرمن فقط یڪ خوشه میخواهم
زگوشه گوشهی ِدنیا فقط ششگوشه میخواهم
صلیاللهعلیكیااباعبدالله♥️
همدردی با دوستان افغانم
اولینبار بود که با چند نفر که اهل افغانستان بودند ارتباط داشتم. هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم یک دوست صمیمی داشته باشم که انقدر همدل و همراز هم باشیم. اولینبار که در نیلز دیدمش ناخداگاه به دلم نشست و از آن روز همدم و همدل یکدیگر شدیم. ساعتها کنار هم کار میکردیم و هربار با صورت خسته و بیحال همدیگر را نگاه میکردیم با لبخند به هم قوت قلب میدادیم. همیشه از سختیهای زندگی و نداشتن شناسنامهی درست و حسابیاش ناراحت بود. این روزها درگیر ثبتنام مدرسهی دخترش است اما هنوز موفق نشده تا دخترش را در مدرسه ثبتنام کند. همهی آنروزهایی که هردو یک غم مشترک داشتیم به یکدیگر امید میدادیم. هروقت ناراحت بود دستی به روی شانههایش میگذاشتم و میگفتم:<<خدا پشت ماست هوای مارو داره غصه نخور دختر>> لبخندی میزد و به نشانهی تاکید سری تکان میداد.
ماه رمضان که شد، هیچ کس تو نیلز روزه نبود. من و ۲نفر از همکاران افغانم کنار یکدیگر افطار میکردیم و به قول آنها خوجول (بامیه) میخوردیم. جز ادب و احترام چیزی از آنها ندیدم. از ۲۰تیر که فهمید دیگر قرار نیست من را در محل کار ببیند غصهاش گرفت. من آنجا همهی داشتههایش بودم. چون به غیر از من هیچ کس حامیاش نبود.ما هردو فقط خدارا داشتیم. محکم بغلم کرد و بغضش گرفت. همهی روزهای سختی که داشتیم، همه شوخیها به یادمان آمد. اما هردو خوشحال بودیم چون دوستیمان محکم شده بود. حالا به خاطر این حس دوستانه حتما باید برایشان چند خطی مینوشتم تا بدانند که غم آنها غم من هم است و میخواهم احساس همدردیام را نشان دهم. دختران افغان گناهی نداشتند و پی درس و دانش بودند اما سایهی شوم داعش آنها را از ادامهی زندگی محروم کرد.
شِنقِل بهت تسلیت میگم.
آ با کلاه یا بدون کلاه؟
سلام صبح روز یکشنبه بخیر✋️ امروز معلم دخترک جلسه گذاشته بود تو مدرسه. یه سر رفتیم و حرفاشو زد و تمام. معلم خوبیه. تاکید داشت بچهها مسئولیتپذیر تر بشن. خداروشکر زینب تو اون ۱سال قشنگ فهمید مسئولیت چیه.. خلاصه معلم حرف زد. مدیر حرف زد و التماس دعا داشت🤣 معاون پرورشی هم که داشت استعداد بچهها رو کشف میکرد.😄 هنوزم که هنوزه دوست دارم برم سر صف قران بخونم. یادش بخیر تنها کسی که همیشه صداش میزدن من بودم. سال سوم دبیرستان که نهایی بود امتحانات تو مدرسهی دیگه امتحان میدادیم. اونجا هم داوطلب شدم قبل شروع امتحان قران بخونم. اکثرا سورهی واقعه رو میخوندم(جز ۳۰رو از ۹سالگی با کمک مادرم حفظ کردم) هرروز ایاتی از سوره واقعه رو با صوت میخوندم. مدیر مدرسه خیلی خوشش میومد و همین شد بهم یه شال هدیه داد. یادش بخیر. هرروز که بیشتر با زینب میرم مدرسه و میام بیشتر خاطراتم زنده میشه.
داشتم از مسئولیت میگفتم از بحث اصلی دورنشیم 🤭👇👇👇
اگر از کودک خود خواسته اید کاری را انجام دهد، بگذارید خودش آن کار را تمام کند.
حتی اگر در مقایسه با مدت زمانی که شما می توانید آن کار را انجام دهید، به دو برابر آن زمان یا مقدار بیشتری وقت نیاز داشته باشد.
حتی اگر جمع کردن لباس خواب برای او پنج دقیقه هم طول می کشد، بگذارید که او خودش این کار را انجام دهد. مگر اینکه واقعا عجله داشته باشید.
در این حالت، وقتی خودش کار را تمام میکند در مقایسه با زمانی که شما کار او را تمام کنید، او احساس موفقیت و اعتماد به نفس بیشتری تجربه خواهد کرد.
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
پاییز با طعم کاپوچینو
عصر همتون بخیر. دیگه پاییز شده و روزها کوتاه و شبها بلنده. ظهرا وقتی نهار بچههارو میدم و خیالم از بابت ظرفا راحت میشه. سریع شیر رو داغ میکنم. فنجونم رو آماده میکنمو پودر کاپوچینو رو داخلش خالی میکنم. تا شیر جوش بیاد فکر میکنم خب کجا بشینم بخورمش که خستگیم در بره🤭 ترجیح میدم بشینم رو به روی مبلی که مستقیم به تلویزیون میخوره و پامو میندازم رو پام و کاپوچینو رو تا ته میخورم😋 اطرافیان به علاقهی من به کاپوچینو خبر دارن🤣یادمه وقتی میرفتم نیلز به دوستم میگفتم هرچی خواست بگیره برام فقط نسکافه یا کاپوچینو بگیره چون خیلی خوشحالم میکنه. خلاصه جاتون خالی خوردم و جزوه بارگزاری کردم تو اون یکی وبلاگم. الانم یه دس فوتبال با بچهها بازی کردم🤭 من بیشتر از بچهها بچم🤣 چون به این نتیجه رسیدم👇👇👇
اگر قرار بود یک بار دیگر فرزندم را بزرگ کنم، کمتر خودم را جدی می گرفتم، اما جدی تر با او بازی می کردم
دشت های بیشتری با او می پیمودم و ستارگان بیشتری را با او تماشا می کردم.
کمتر او را می کشیدم که تندتر راه برود و بیشتر او را در آغوش می کشیدم.
رفتار خشک و سخت گیرانه ام را کمتر به کار می بردم و در عوض بیشتر حمایتش می کردم.
به جای فکر کردن به ساختن خانه، اعتماد به نفس او را بهتر می ساختم.
خلاصه که بعله روزای ما اینجوری میگذره
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
دعای چهار حمد رو میشناسی؟
سلام✋️ دعای چهار حمد رو تا حالا خوندید؟یادمه ۷مهر سال ۹۹ یه مفاتیح بزرگ خریدم با جلد چرمی. هرروز فهرستش رو نگاه میکردم و دعاهای جدید یاد میگرفتم. یادمه وقتی به این دعا رسیدم معنیش رو خیلی دوست داشتم و کلی با معنیش گریه کردم از بس زیباس معنیش.
۱_ستایش خدا را که خود را به من شناساند و مرا کوردل نگذاشت.
2 – ستایش خدا را که مرا از امت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله قرار داد.
3 – ستایش خدا را که روزیم را در دست خودش قرار داد و آن را در دست مردم ننهاد.
4 – ستایش خدا را که گناهانم وعیوبم را پوشاند و مرا در میان مردم رسوا نکرد.
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
کدو حلوایی میقولی؟
از ساعت ۱۰ شب به بعد دیگه برای خودم زندگی میکنم. بچهها میخوابن و منم میام پای وبلاگ و وقت میگذرونم. دوست دارم این تایم رو چون بدون دغدغم و راحت بدون استرس میشینم و خوراکی های یواشکیمو میخورم🤣 امشب کدو حلوایی درست کردم😋 خوب بود اما بدون علی نچسبید😄 به قول علی کدو حلوایی مزه بهشت میداد😂 پختنش کاری نداره با شکر میزاری بپزه اخر سر در قابلمه رو برمیداری تا شکرش غلیظ بشه همین😁 حالا بگو ببینم کدو حلوایی میقولی؟
کرب و بلا ای کاش من مسافرت بودم
دیروز عجیب حال و هوای این مداحی زده بود به سرم… مداحی قشنگیه خیلی دوسش دارم.
کرب و بلا ای کاش من مسافرت بودم
محرمی کاش میشد که زائرت بودم
مسافرت بودم
ذکر حسین این شب ها شده گل آهنگم
از حرم اربابم نگو که دل تنگم
دوباره دل تنگم
من موج فراتم که همش در تب و تابم
من موج فراتم که همش در تب و تابم
من موج فراتم که همش در تب و تابم
از کرب و بلا برام نگین خیلی خرابم
دل تنگ حسینه
بین الحرمینه
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
کرب و بلا میدونی چقدر گرفتارم
کبوتر زخمی صحن علمدارم
سگ علمدارم
صحن چشام ابری بارون الماسه
روح و دل و جون من تو کف العباسه
دل پیش عباسه
کاشکی به زیارتش بشیم دوباره نائل
دل پر میزنه تا که میگن یاابوفاضل
ساقی مؤدب
ای حامی زینب
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
دانلود مداحی کرب و بلا ای کاش من مسافرت بودم جواد مقدم
انار صبح جمعه رو خوردی؟
صبح روز جمعه انار که یادتون نرفت؟ من هروقت انار داشته باشیم حتما جمعهها انار میخوریم.
اینم روایتی از خوردن انار ناشتا روز جمعه
از امام موسی بن جعفر(علیهالسلام) روایت شده: هرکه در روز جمعه وقتیکه ناشتاست یک انار بخورد تا چهل روز دل او را نورانی گرداند؛ و اگر دو انار بخورد تا هشتاد روز و اگر سه انار تا صدوبیست روز، وسوسه شیطان را از او دور کند؛ و هرکس وسوسه شیطان از او دور شود نافرمانی خدا نکند و هرکه نافرمانی خدا نکند وارد بهشت شود.
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
دخترم تاج سرم
سلام سلام. امروز کلا سرم شلوغ بود رفتیم آتلیه تا عکسای بچهها رو بگیرم و بعدش رفتیم خونه مادرم که گردوهامونو بگیریم و خلاصه تا ۴ موندیم اونجا. بعدش اومدیم خونه و کارای خونه رو کردم و شام و…. همین یه ربع پیش ظرفارو با دخترک شستیم و باهم شروع کردیماز مدرسه حرف زدن من خاطره گفتم و اونم از مدرسه حرف زد از مبصرشون که مسابقهی سکوت میذاره و از خوابشون زنگ تفریح.. کلی یاد قدیم افتادم. چقدر خوبه الان دخترم با من صحبت میکنه. و واقعا دخترداشتن بهترین حسه دنیاست.
عصری یه ذره دلم گرفته بود اما یه خورده با امام حسن حرف زدم و حالم اومد سرجاش…
امام حسن خیلی دوست دارم.
قربون غریبیت بشم اقا
من دیگه مدرسه نمیرم
باید اعتراف کنمکه مسئولیتم از قبل بیشتر شده. زینب رو صبح میبرم مدرسه و برمیگردم و ساعت ۱۲ دوباره میرم دنبالش. از همهی اینا سخت تر ساعت ۷بیدار شدنه. از بی خوابی سردرد میگیرم و خلاصه که مامان بودن اسون نیس. 😁
وقتی خودم مدرسه میرفتم اولین کسی بودم که از در مدرسه می رفت بیرون و انقدر تند راه میرفتم معروف شده بودم 😄 حالا زینب تا زنگ میخوره اول از همه دم در مدرسه ظاهر میشه 😁 یاد خودم افتادم😄 تازه من تا پیشدانشگاهی هم اول از همه از کلاس جیم میشدم😅 وااااییی تو حوزه هم از همه زودتر میرفتم بیرون 😛😑
عجولم عجول
کی میاد تبادل لینک کنیم؟
من از سال ۹۰ به طور رسمی وارد حوزه وبلاگ نویسی شدم. اولین وبلاگم رو تو ۱۵سالگی توی پرشین بلاگ ساختم. وبلاگی که ادرسش شهید بی سر بود و عنوانش عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام. شعرها و مداحی های به روز و گلچین رو انتخاب میکردم و داخل وبلاگ با عکس های زیبا بارگذاری میکردم. یادش بخیر توی هیئتها همزمان با مداح اشعار را یادداشت میکردم که بذارم تو وبلاگ و اونایی که مثل من دنبال مداحیهای ناب میگشتن پیداش کنن. برای وبلاگم خیلی وقت میذاشتم. خلاصه یه روزی یه بشری وبلاگم رو هککرد و دیگه بهش دسترسی نداشتم و بعد چند وقت فهمدیم وبلاگم رو حذف کرده. ناامید نشدم و به یه سرویس وبلاگدهی دیگه که میشناختم رفتم. اونجا جایی نبود جز بلاگفا. اونجا با نام اوارهی حسین ادرس وبلاگم رو ساختم و فعالیتم رو از نو شروع کردم. بیشتر فعال شدم. حتی گاهی زنگ اخر مدرسه رو میپیچوندم تا بیام و نظرات وبلاگم رو چک کنم. ( انقدر درونگرا بودم که تنها جایی که حرف دلم رو میزدم وبلاگم بود و روش حساس بودم) خلاصه سر همین پیچوندنا یبار به فنا رفتم و مدیر مادرم رو خواست😄 خلاصه بگم اونجا کلی دوست داشتم و میومدن و سر میزدن بهم و منم میرفتم وبلاگشون و تبادل لینک میکردیم. اون روزا میگفتن سلام من آپم یه سر بیا وبلاگم و از این پیاما.. خلاصه بگم که کوثربلاگ با اینکه اکثر وبلاگارو میشناسم اما نمیدونم چرا مثل قبل کسی نمیاد برای تبادل لینک و کلا نظرات رو هم که خاک گرفته انگار 🤣 برای من مهم نیس کسی پیام بده یا نه درهرصورت من کارمو میکنم 😎 فقط خواستم بگم که یاده قدیما بخیر…
کی میاد تبادل لینک کنیم و هرروز به هم سر بزنیم تو پیوند وبلاگمون اسم وبلاگ هامون رو ببینیم؟؟؟ هرکی هس دستا بالا🙋♀️
چطور فیش غذای تبرکی حرم امام رضا بگیریم؟
سوم مرداد بود که بعد از یکسال دوباره با بچههای عزیزتر ازجانم به زیارت اقا علی بن موسی الرضا رفتیم. مثل همیشه با دیدهی تر به زیارت آقا رفتیم و سبک بال شدیم. داخل صحن آزادی نشسته بودیم. من در حال دعا خواندن بودم و بچهها با دوستی که پیدا کرده بودند دور صحن بازی میکردند. سرم را از روی کتاب بلند کردم تا گنبد آقا را ببینم که دیدم خادمی به سمت ما میآید. با مهربانی پرسید: از کدام شهر هستید؟ گفتم کرج. چیزی یادداشت کرد و این فیش غذای تبرکی حرم را به دستم داد.
خوشحال شدم و از آقا تشکر کردم و به خاطر همه مهربانیهایش اشک شوق ریختم.
علی کوچولو
علی از دیروز مریض شده و تب کرده و استفراغ. این علی اقای ما خیلی شیطونه حالا که مجبوره استراحت کنه هی میگه مامان من کی خوب میشم؟ خلاصه دیشب چون نمیتونست شام بخوره و شام هم تن ماهی با برنج داشتیم و غذای مورد اقای پسرک بود. دلم براش کباب شد. 😅 گفتم اگر میخوای بیا بخور اما خودش گفت نه حالم بهم میخوره.بهش قول دادم وقتی خوب شد تن ماهی براش درست کنم🤭
الان دیدم پست بزرگترین سرمایم پربازدید شده. راستش خوشحال شدم 😆انگیزم دوبرابر شد. حالا تو پست بعدی میام غرغر میکنم
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
خاله بازی
نشستیم و با دخترک بساط خاله بازی راه انداختیم و وسط حال وارد دنیای بچگی شدیم. چقدر قشنگه بچهها با کوچیکترین وسایل تخیل میکنن و به بازی هیجان میدن. منموقتی بچه بودم عاشق خاله بازی بودم.
شما چی؟
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
پیتزا نیلز
یه روزایی اینجا برام بهترین مکان بود چون برام آرامش داشت. رسما شده بود همه چیزم.صبح تا شب کنار آدمایی بودم که نمیشناختمشون اما همکارم بودن و تمام روز در کنارشون بودم. چقدر تو این محیط یاد گرفتم و برای خودم یه زن قوی شدم. بعضی وقتا واقعا تحملم کم میشد اما همیشه زیر لب میگفتم میگذره این روزا دختر صبر کن. خدا کریمه. یه روزایی وقتی دلگیر بودم دم غروب آفتاب به بهانه سرویس رفتن میرفتم و سرمو میگرفتم بالا و از خدا کمک میخواستم. آخر خدا جوابمو داد.
نمیدونم الان اونجا کسی یادم میکنه یا نه. اما من همیشه یادشون میکنم. چون مثل خانوادم بودن و بهشون ارادت دارم.
یادش بخیر چقدر جعبه درست میکردیم و با همکارم پچپچ میکردیم. این عکس رو میذارم اینجا تا یادم باشه روزای سخت رو چطوری با امید زندگی کردم.
دیشب با بچهها از سایت سفارش دادیم و یه نیلزچانو دونفره و یه هاتداگ مستر خوردیم. مثل همیشه عالی بود و بچهها عاشقش شدن😋
دعوتید به روضهی امام حسن علیه السلام
صبح که بیدار شدم یه حالی بودم. دلم گرفته بود. فرصتی پیش اومد و نشستم گوشهای و چند دقیقه روضه امام حسن گوش دادم. به دلم نشست اینجا میذارم تا مهمان آقا باشید.
تا خدا هست و خدایی میکند مجتبی مشکلگشایی میکند
روز پرکاری رو داشتیم. از صبح خستگی تو جونم مونده. الانم که چند ساعت همسر کمر درد شدید گرفته و تا الان داشتم ازشون مراقب می کردم. علی انقدر خسته بود ساعت ۸ رو مبل ولو شد و خوابش برد. فردا احتمالا باز کله صبح بیدار بشه و همه رو زابه راه کنه. شب شهادت امام حسنه…یه چند خط روضه بخونم براتون.
از کوچه گفتن دردسر داره، کی از حال حسن خبر داره… شبا با گریه زیر لب میگفت: ای وای بمیرم مادر دلش خوش بود پسر داره😔 شرمندگی قدم رو خم کرده،این حال و روزش بدترم کرده… چطور به بابا بگم اون نامرد به روی مادر قد علم کرده…
السلام علیک یا حسن مجتبی علیه السلام
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
وبلاگ عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
بابا.مادر.آزاده.امین
یادتان میآید آزاده را؟؟ درس اول کلاس اول…امروز بچه ها الف رو تمرین کردن. هنوز الف کامل نه ها.همون خط عمودی تا دستاشون راه بیوفته… زمان ما شعر <با این دو دست کوچکم دست میبرم پیش خدا> اخر کتاب بود اما الان درس اوله و باید حفظش کنن…😄 من یکی از شعرایی که دوسش داشتم این بود..
کریم اما غریب
میخواهم اینبار برای شما بنویسم.قشنگ است که کلمات کنار نام مبارک شما مزین میشود. فکر میکنم تا بهحال انقدر جدی برایتان قلم نزدم. حیف؛ چه نالایق و بی برکت بوده دستانم که نتوانستم برایتان بنویسم. آقاجان نمیدانم این ارتباط از کجا شروع شد، اما میدانم عمقش زمانی بود که با هزاران درد و غم دم اذان مغرب توی بالکنی که همه جایش را با حصیر پوشانده بودند مینشستم و از لابهلای حصیرها همان اندک نوری که از غروب آفتاب باقی میماند را تماشا میکردم. تکیه میدادم به شیشهای که به آشپزخانه منتهی میشد. آنروزها با خودم میگفتم این بالکن مثل زندانی میماند که من داخلش حبس شدم و چقدر ثانیه به ثانیهاش سخت بود. آیپَد را بر میداشتم. مثل هرروز مداحی “کاش بودی کرببلا کنار حرمم حرم داشتی حسن” را گوش میدادم و به یاد غریبی شما در مدینه میگریستم. ضریح جدید حرم خواهرتان حضرت زینب را دیدهاید؟ آقای من، آخر یک روز شیعه برایت حرم میسازد…
آنروزها خیلی به شما وابسته شدم. یک جوری ته دلم به شما ارادت خاصی پیدا کردم. اقای من، آقای مهربان و کریم من. توی همهی سختیها به شما پناه آوردم و شما از بس کریمانه جواب من را دادید که شرمندهی این همه لطف شما تا به ابد هستم و دیگر به چشم دیدم که تا خدا هست و خدایی میکندمجتبی مشکلگشایی میکند.
السلام علیک یا حسن بن علی علیه السلام
پ ن: دارم کمکم مثل قبل عکاسی رو شروع میکنما حواستون هست به تصاویر پستام؟ آهان اینم بگم یه چندتایی لوگو جدید برای خودم طراحی کردم پس هرجا لوگویی به اسم مَه دخت دیدین یعنی منم ☺ . حتما حدس بزنید با چه وسایلی این عکس رو گرفتم میدونید که خلاقیت تو عکاسی خیلی کاربرد داره.