نون و ماست
15 مهر 1401
پریشب داشتم سفرهی شام رو آماده میکردم. دوتا خیار خورد کردم با یه کاسه ماست و بقیه شام و گذاشتم روی سفره. رفتم تا اشپزخونه تا قابلمه برنجرو بیارم و از کنار اوپن یهو چشمم خورد به دبه ماست سون و خیارا… یهو پریدم به سال گذشته، یهو انگار خسته و کوفته بدون نهار خوردن از سرکار برگشتم خونه و جز نون و ماست چیزی منتظرم نبود. برا منی که همه چیزم اصول داشت یهو خیلی سخت بود این همه تنهایی… اون اوایل حتی همهجای خونه نت نداشتم و فقط یه جا نت میومد که همش مجبور بودم اونجا بشینم… غم اومد تو دلم یاده سختیا افتادم… خداروشکر الان خوبم… خوبیم… همه چی با سختیاش قشنگه… گاهی باید بگذری از همه چی تا خدا هم از تو بگذره…
خدایا مرسی که همیشه هوای منو داری…
ای پناه بی پناهان…
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام