خاطرات کد رهگیری برای وام مسکن قسمت چهارم
خاطرات کد رهگیری برای وام مسکن قسمت چهارم
روزها با کد گرفتن و پیش نویس ارائه دادن میگذشت. اغلب با مدیرمون تو واتساپ در ارتباط بودیم و تو دفتر ۴تا دختر با هم بودیم. برای اینکه مراسم عقد مدیرمون نزدیک بود و همش درگیر خریداش بود. خیلی هم ذوق داشت و همش میگفت من شوهر کردم من شوهر کردم 😁 اما انقدر سرش گرم شوهرش بود وای فای رو که قطع شده بود وصل نمیکرد ما مجبور بودیم خودمون پیگری کنیم اما موفق نشدیم و هرکدوم با فورجی گوشیهامون به سیستم وصل میشدیم کار میکردیم. اینم بگم توکن بعد از مدتی که از دستگاه میومد بیرون برای اینکه دوباره سایت بالا بیاد باید میزاشتیم تو دستگاه و دوباره وارد کاربری میشدیم. خلاصه هی بهم دیگه میگفتیم توکن دست کیه😁 من بودم و فتحی بغل دست هم و نسترن و فاطمه اون ور تر. نسترن و فاطمه رفیق هم بودن از دبستان و فکر کنم متولد ۷۸ بودن و منو فتحی ۷۵ بودیم. در کل من ازشون بزرگتر بودم اما از نظر قیافه نه😎 دختر خوبه دفتر بودم 😅 اما منم شیطنت های خودمو داشتم 😜 دیگه همه دوست شده بودیم یکبار هم دست جمعی رفتیم گرند برگر و همبرگر خوردیم 🤌 اون اولین بار بود که بعد از ۱سال رژیم سفت و سخت؛ رژیمم رو شکستم و نوشابه و ساندویچ خوردم ✋️ اون باعث شد دیگه کمکم رژیمم رو بشکنم و خودم هی برم تنهایی برگر بخورم😋 اخه هیچی نمیخوردم در روز. روزا هم انقدر دغدغه فکری داشتیم و تایپ دیگه واقعا کم میاوردم. بعضی از املاکی ها اگه مبلغ مبایعهنامه شون بالا بود خودشون حضوری میومدن و کد میگرفتن. پیش کد رو براشون میفرستادیم و حضوری برای ویرایش میومدن. تا در باز میزدن من که همیشه حجاب داشتم میرفتم از چشمی چک میکردم ببینم کیه بعدش اگه مرد بود سریع دستور میدادم دخترا حجاب کنن 😁 تیکه کلامم هم این بود؛ دخترا حجابتون رو رعایت فرمایید😜 بعدش میخندیدیم باهم. کنار هم مدل مانتو انتخاب میکردیم. از خانوادمون میگفتیم. خلاصه جمعمون خیلی خوب بود. اینم بگم صبح تا شب ماسک میزدیم. مدیر هروقت میومد میگفت بزارید اول میراحمدی کداشو بنویسه و بعدش میگفت میراحمدی توروخدا خوش خط بنویس 😅 انقدر تند تند مینوشتم که سریعتر برم خونه بد میشد. اوایل کار زودتر از همه کارم رو تموم میکردم چون من فقط با یه بازاریاب کار میکردم و اون سر تایم خسته نباشید بهم میداد و زودتر از بقیه میومدم و میرفتم. تو راه چون هوا دیگه به سمت خنکی رفته بود قشنگ چادرم تو هوا پرواز میکرد و من هی از اینور و اونور بدنم جمعش میکردم. اونجا بودکه من تازه فهمیدم زن زندگی آزادی یعنی چی… اما این زن، زندگی، آزادگی برام خیلی گرون تموم شده بود…. چون…
ادامش رو بعدا مینویسم
ادامه داره…