معرفی کتاب شنود
این 45 روز شبهاتی زیادی در فضای مجازی مطرح شد. با حمله تروریستی به حرم شاهچراغ جوی توی اینستاگرام به وجود آمد که نیروهای امنیتی چرا شخص داعشی را شناسایی نکردند و… تا جایی که در توانم بود جواب میدادم. اما امروز که درحال گشتن توی طاقچه بودم تا یک ساعت زمان فراغتم را مطالعه کنم به کتاب شنود برخوردم. باز اگر از من بپرسید میگویم این هم رزق من بود تا بخوانمش. این کتاب زندگی یک نیروی امنیتی را روایت میکند که در ده روز بیهوشیهای پی در پی شگفتیهای آن دنیا را میبیند و بازگو میکند. به نظرم از کتاب آن سوی مرگ و سه دقیقه تا قیامت قشنگتر بود. شاید نوع روایتش جالبترش کرده بود. یکی از نکات این کتاب خیلی ذهنم را درگیر کرد. جایی بود که راوی از اینکه چرا خدا به فریاد مظلومین نمیرسد و انتقامشان را نمیگیرد میگفت. کامل توضیح نمیدم تا بروید و کتاب را بخوانید، اما تا جایی که میتوانم مختصر برایتان میگویم.
ایشان ولی عصر امام زمان عج الله را همراه فرشتگانی میبینند که با سلاح منتظر حمایت از مظلومان هستند. اما زمانی این کمک انجام میگیرد که جهاد حتما برای رضای خدا باشد و وقتی کم میآورند و دستشان خالیست به خدا توسل کنند و از او یاری بخواهند. در این صورت فرشتگان به کمکشان میآیند. بی درنگ یاد روضههای توی جبههها افتادم. رزمنده ها شبهای عملیات از خدا و اهل بیت مدد میگرفتند.
شاید ما هم در این 45 روز باید از خدا کمک میگرفتیم و کم کاری کردیم. اصلا چرا خود من به شخصه یک چله درست و حسابی برای رهایی از این اغتشاشات نگرفتم؟ افسوس که دیر با این کتاب آشنا شدم. خداروشکر رزقم را از این کتاب گرفتم.
قیمت کتاب در طاقچه 5000 تومان است که با تخفیف بنده 3000 تومان دانلودش کردم.
حتما بخوانید.
وایتکس کلمات
دلم میخواهد یک وایتکس بزرگ بردارم و لک همهی کلمات و هشتگهایی که باعث ریخته شدن خون هم وطنهای بیگناهم شد از همه جا محو کنم. شاید وایتکس تعبیر زیاد جالبی نباشد. اما حس میکنم فوری لکههای زمخت و زشت راپاک میکند. شاید دل خوش کنک باشد، اما کاش میشد.
جایی خواندم که “هر آنچه درون توست زیباست؛ حتی تلاش های ناموفقت برای پنهان کردن غم هایت”
خودم را با این کلمات دلگرم میکنم تا بتوانم با روزمرهی زندگی کنار بیایم. همین که خدا را کنارمان جس کنیم و او یار زندگیمان باشد، دشمن هزارتا هم باشد چیزی نیست.
این روزها دلگرم خدایم… خدایی که از رگ گردن به ما نزدیکتر است.
معرفی کتاب آن سوی مرگ
گاهی مطالعه یک کتاب، زندگی دوبارهای را به ما میببخشد. مثل شخصیتهای کتاب آن سوی مرگ، که برای مدتی به کما رفتند و خداوند فرصت دیگری را در اختیارشان گذاشت و آنها دوباره به زندگی برگشتند تا خطاهای گذشته را جبران کنند.
روایت این کتاب، از زبان سه شخصیت بازگو میشود که بر اثر حادثهای به کما میروند و برای مدتی روح از بدنشان خارج میشود و با جسم اثیریشان راهی آن دنیا میشوند.
صحنههایی از بهشت، جهنم و برزخ را میبینند و با اعمالشان رو به رو میشوند.
با خواندن یادداشت نویسنده کتاب، به طور شگفتانگیزی جذب کتاب شدم و از هیجان صدای گروپگروپ ضربان قلبم را شنیدم.
خواندنش دلهرهای درونم به پا کرد که دلیلش فقط خودم و اعمالم بودم.
گاهی آنقدر از خودمان و اعمالمان غافلیم که از یاد میبریم که دنیا فانی است و ما هم یک روزی از این دنیا میرویم.
با خواندن این کتاب، به یاد کلاسهای عقاید افتادم، انگار خط به خط کتاب عقاید را دوباره مرور کردم.
مطالعه این کتاب میتواند برای ایام ماه رمضان بسیار مفید باشد، توصیه میکنم حتما بخوانید.
قیمت کتاب: 30 هزار تومان
نشر معارف
تعداد صفحات 345
کف خیابون
این روزها از شجاعت نیروهای انتظامی و نیروهای امنیتی در فضای مجازی مطالب گسترده ای میبینیم. حتی در این چند روز که در حرم شاهچراغ حمله تروریستی رخ داد بعضیها شاید به دلشان شک افتاد که پس کجا بودن ماموران امنیتی و …
یاد کتاب کف خیابان افتادم. این کتاب را در 9فروردین 98 خواندم و معرفیاش را هم گذاشتم. اما دوباره لازم دیدم که در اینجا منتشرش کنم تا بیشتر به فداکاریهای های ماموران امنیتی کشور افتخار کنیم. 👇
بعضی کتابها مثل آهنربا میمانند. با خواندن چند صفحهشان، طوری جذب میشوی که قید ِ استراحت را میزنی و مینشینی و یک نفس آن را میخوانی.
کتاب «کف خیابون » مستند داستانی است که از خودکشی نوجوانی به نام افشین، در گوشه گاراژ مکانیکی شروع میشود، اما روند پرونده از قاچاق دختران، در ایران و پاکستان سر در میآورد و در آخر به ماجرای کودتا و فتنه 88 ختم میشود.
این کتاب جزئیات کوچکی از زندگی آن دسته از ماموران گمنام امنیتی را نشان میدهد که شبانه روز به دنبال پرده برداری از کارهای کثیف امثال عفتها، زهره ها، تاجزادهها و ندا ها هستند.
در این کتاب شاهد فداکاری های دو زن به نام عبداللهی و مامور 233 هستیم که تا آخر عملیات با جان و دل، پای کار هستند و لحظه به لحظه با جان خودشان بازی میکنند.
مامور 233 ای که در فتنه 88 در حملهای غافل گیرانه، لحظه آخر خواهرانه از ماموری دیگر محافظت میکند و جانش را نجات میدهد، اما خودش شهید میشود. عبداللهی با شجاعت تمام به دنبال تکمیل سرنخهای پرونده میرود و همراه شورشی ها خودش را تحویل به نیروهای انتظامی میدهد تا بتواند در چند قدمی جاسوسها، با دست پُر پرونده را کامل کند و خون ریخته شده 233 را پایمال نکند.
و در آخر، سلام به آن ماموران گمنامی که حتی سنگ مزارشان مخفیست، چه برسد به خبر شهادتشان برای در و همسایه و فامیلهایشان… این کتاب را حتما بخوانید و با گوشهای از اغتشاشات و فتنه 88 آشنا شوید.
کتاب کف خیابون؛ نویسنده محمدرضا حدادپور
کی غیبتشان را موجه میکند؟
امروز باید آرشام، علی اصغر، محمدرضا به مدرسه میرفتند. اما نبودند تا با کیف و کتابهایشان سر کلاس حاضر شوند و هنگام حاضر غایب معلم دستشان را بالا ببرند و اعلام حضور کنند. آنها امروز تشییع شدند و جای خالیشان در مدرسه نمایان بود.
حالا امروز چه غریبانه سر کلاس دوستانشان، معلمشان، بغضهایشان را قورت دادند. هیچ کدام از آنها فکرشم را نمیکرد که دیگر دوستشان را نبینند…
عجیب جایتان خالیست…
به قول یکی از کوثرنتی ها که نوشته بود: چه کسی غیبتشان را موجه میکند؟ من میگویم قطعا امام زمان غیبتشان را موجه میکند…
😔
برای بی مادری آرتین
من یک مادرم. بچه وقتی مریض میشود یا حتی یک خراش کوچک روی دستش نمایان میشود به آغوش مادرش پناه میبرد. دنبال آغوشی میگردد تا مرهم زخمش شود. حال آرتین روی تخت سرش را جمع کرده و کز کرده و بیرمق نگاه میکند.
چرا؟ چرا باید به جای آغوش مادر حالا آرتین تنها توی بیمارستان این همه مصیبت را تاب بیاورد؟ او حتی تعداد تیرهایی هایی که به مادر و پدرش و برادرش زدند را به خاطر دارد… به چه جرمی؟؟؟
چگونه خواب به چشمانتان میآید؟ آی فاطمه معتمدآریا؟ کجایی؟؟؟ تا چند وقت پیش خود را مادر سارینا و نیکا میخواندی؟ حالا آرتین چه شد؟؟؟
ننگ بر شما…
برای آرتین
#برای_آرتین
نمیدانم این دوشب خواب به چشمانت آمده یا نه. اصلا شاید خوابیدی و با کابوس تیر و تفنگ و جیغهای ممتد از خواب پریدی. میدانم درون آن قلب کوچکت چیزهایی نهفته است که حتی ما آدم بزرگها هم تاب و تحملش را نداریم چه برسد به تو که کودکی بی آزار هستی و با چشمان غمگینت به تماشای شهادت عزیزترینهایت نشستی ..این روزها دوست دارم فقط برای آرتین بنویسم، چون تنها کاری که میتوانم انجام دهم همین دست به قلم شدن است.
شنیدهام خواهرت هفته ی دیگر عروسیاش بود، حالا فقط تو ماندی و خواهری که رخت عروسیش به عزا تبدیل شد. دلم برای تو و خواهرت عجیب گرفته…
خدا لعنت کند همهی کسانی را که در این حمله ی تروریستی نقشی داشتند. از خدا برای تو و خواهرت صبر طلب میکنم…
جوجه عروس هلندی
تو این روزا که غرق غم و مصیبتیم تنها چیزی که باعث خوشحالیم شد از تخم در اومدن این فسقلی بود. این جوجه عروس هلندی هستش. 3روزشه. هنوز چشماش کامل نشده و فقط نوک میزنه تا یه چی بخوره…
اینو گذاشم اینجا تا یادمون نره امید داشته باشیم… همه روزای سخت و ناراحت کننده میگذره این ما هستیم که نباید بذاریم مصیبت مارو از پا در بیاره…
توکل به خدا ❤ ✋
آغوش رایگان بفرمایید
مگر آغوش رایگان نمیخواستید؟ بفرما این هم آغوش رایگان. اما ببخشید آغوشش دیگر گرم نیست. نگذاشتند گرم بماند. یعنی همهی آن هایی که این 40 روز دم از آزادی زدند و فریاد زن زندگی ازادی را سر دادند و هشتگ مهسا امینی را ترند کردند آغوش گرم این پسر را سرد کردند. بشکند دستی که این گلخانه را ویران کرد.
بخواب پسر ایران که آغوشت آغوش خداست
از خون جوانان حرم لاله دمیده…
چشم هارا نمی شود شست
چشمهارا باید شست، جور دیگر باید دید؟! نه چشم هارا باید کور کرد ، دیگر نمیخواهم لحظهای هم ببینم. این روزها خیلی دیدیم و خون به جگر شدیم. حس میکنم باید چشمهایم را از کاسه در بیاورم و تقدیم موزه عبرت کنم.
گاهی باید بی رحم باشی. نه با دوست و نه دشمن بلکه با خودت. چرایش تنها یک دلیل دارد. آن هم فقط این است که بزرگت میکند. آن سیلی که خودت به خودت میزنی و صورتت را سرخ نگه میداری.
حالا ای وطن فروش به خواب غفلت رفتهی نادان، آنقدر سیلی نزن تا به رگبار بسته شوی. انقدر در خواب عمیقت بمان تا تک تک استخوانهایت بپوسد. همچون مغز پوسیدهات. انقدر توی دروغ دست و پا بزن و کتمان کن که در باتلاقی که برای خودت ساختی بوی لجن بگیری. انقدر راهی که بیگانه میخواهد را ادامه بده که مثل کبک راه رفتن خودت را هم یادت برود.
بس است…
تمامش کنید…
چه بگویم نگفته ام پیداست
غم دل مگر یکی و دوتاست
خوشا به سعادت آنان که در وقت عبادت به سوی دوست پرکشیدند. بیچاره ما که ماندیم باید ببینیم و درد بکشیم. این زخم ها هیچگاه ترمیم نمیشود بلکه کهنه و کهنه میشود.
دیگر تنها گریه حالم را میداند …
تسلیت شیراز 😔
من اسارت را میپسندم
در این 40 روز خیلی دیدیم و شنیدیم و دوست و دشمن را تشخیص دادیم. اگر هستند کسانی که آزادی را در دست به دامان شدن دشمنان چندصد سالهی این مملکت میبینند، من اسارت را میپسندم و هیچ وقت رختهای کثیف خود را در حیاط همسایه نخواهم شست.
اگر آزادی این است که به بچهی بی گناهی که بغل مادرش است و چیزی از این اعتراضات نمیداند اسیب برسانند و چادر را سر از ناموس مسلمین بکشند قطعا*من اسارت رامیپسندم.*
اگرآزادی موجب تفرقه افتادن حتی برای یک چشم به هم گذاشتن باشد من اسارت را می پسندم.
اگر آزادی برای شما با آتش زدن قرآن و پرچمی که رنگ سرخش نشان از صدها هزار شهید گلگون کفن دارد، من اسارت را می پسندم.
اگر پیش نیاز آزادی فرار از مملکت و هم پیمان شدن با دشمنان و تحریمهایی علیه ایران باشد. من اسارت را می پسندم.
اگر صاحبِ شعارِ آزادیتان"زن زندگی آزادی"گروهکِ خونخوار کومله باشد، من اسارت را می پسندم.
اگر آزادی این است که شما با بریدن سر یک جوان حافظ امنیت از پیلهی خود بیرون میآیید من اسارات را میپسندم
اگر آزادی این است من تا ابد به آزادی تو کافر خواهم ماند.
اگر آزادی این است که تو میگویی من با اسارتی که در آن هستم زندگی میکنم.
به قلم سیده مهتا میراحمدی
توسل به امام جواد برای ازدواج
برای امر ازدواج چه خوب است که از خدا یاری بطلبیم. ادم دوست دارد برای ادامهی زندگیاش شریکی هم کف خودش پیدا کند. دعاهایی در این مورد وجود دارد که از از ائمه برای ما به جا مانده است. من خودم به یاد دارم که در حرم امام رضا نماز جعفر طیار خواندم و در مسجد جمکران نماز استغاثه به امام زمان عج خواندم.
توسل مجرب به امام جواد برای امر ازدواج
از امور مجربه توسل به امام جواد علیه السلام می باشد.برای رسیدن به حوائج ذکر را ۱۴ مرتبه در ۹ روز بخوانید.
خصوصا برای فروش منزل و ازدواج کردن مجرب است.
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِ وَلِيِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ إِلَّا جُدْتَ بِهِ عَلَيَّ مِنْ فَضْلِكَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَى مَنْ وَسِعَكَ وَ وَسَّعْتَ عَلَيَّ رِزْقَكَ وَ أَغْنَيْتَنِي عَمَّنْ سِوَاكَ وَ جَعَلْتَ حَاجَتِي إِلَيْكَ وَ قَضَاهَا عَلَيْكَ إِنَّكَ لِمَا تَشَاءُ قَدِيرٌ
منبع : تحفة الرضویة ص ۲۱۵ و ۲۱۶
🔶️🔶️🔶️🔶️🔶️👇👇👇👇
سوره احزاب برای بخت گشایی
سوره احزاب یکی از معتبرترین توصیه ها براساس روایات متعدد از زبان پیامبر صل الله علیه و آله و امام صادق علیه السلام جهت بخت گشایی و ازدواج است.
برای بخت گشایی بسیار معروف و مجرب است و مطابق سخن صریح ائمه در چگونگی و طریقه نوشتن سوره احزاب برای بخت گشایی و دعا برای ازدواج آمده است که بایستی روی پوست آهو نوشته شود (مَن کَتَبَها فی رِقّ غَزالٍ)
طبق حدیث این سوره باعث افزایش خواستگاران دختری که خواستگار ندارد می شود (کَثُرَت اِلَیهِ الخُطّاب) و همچنین این سوره باعث افزایش میل و رغبت آقایان به آنها می گردد (رَغِبَ اِلَیهِم کُلّ واحِد). این سوره روایات عجیبی داشته و در تاکید تاثیرگذاری آن برای بخت گشایی دختران مطالب جالبی گفته شده است؛ برای مثال در یکی از روایات پیامبر (ص) میفرمایند این سوره حتی در صورتی که فقیر و درمانده باشند کاملا اثرگذار است (وَلَو کان صُعلوکاً فَقیرا). سوره احزاب نه تنها برای یک دختر بلکه برای تمام دختران مجرد همان خانه که خواستگار ندارند نیز موثر بوده و خاصیت جذب خواستگار و میل و رغبت آقایان به آن ها را دارد (طلب مِنهُ التَّزویج لِبناتِهِ و اِخواتِهِ وسائِرِ اَقرِبائِه)
مطابق روایات باید در یک ظرف درب بسته (مانند کوزه یا ظرف شیشه ای) قرار داده شده و در خانه نگهداری شود و نیازی به همراه داشتن آن نیست.
دمنوش نعنا
یک دسته نعنا از زیر سبزیها به امید اینکه پسرک دمنوش بخورد، بیرون میکشم. از توی آشپزخانه با صدای بلندی که به گوشش برسد میگویم: نخوابییییی دارم برات دمنوش درست میکنم. چشمانش را باز میکند. با یک اخم کشدار بهم میفهماند که نمیخورد. پوفی میکشم و دست به کار میشوم. بخورد یا نخورد من قطعا برایش درست میکنم. حداقل بویش توی خانه میپیچد و یا با یک خورده ناز کشیدن چند قاشقی میخورد.
مادر شدن دنیایی دارد. توانت چندین برابر میشود. قدرتمند میشی…
به لطف خدای مهربانم پس از گذر از همهی پستی بلندی های زندگیام دانستم که هیچ چاره ای جز قوی بودن وجود ندارد خدایا از تو ممنونم که در کنار هستی… تا تکیه ام به توست غمی ندارم.
در انتها مهمان یک حدیث باشید 👇
امام صادق (ع) فرمود: همانا خداوند متعال نسبت به شخصی که نسبت به فرزند خود محبت بسیار دارد رحمت و عنایت میکند.
«مکارم الاخلاق، ص 113
معرفی کتاب دعبل و زلفا
کتاب دعبل و زلفا، روایت شاعری بهنام دعبل خزاعی ست که هجویات، عاشقانهها و شکوههایش از کوچه پس کوچههای بغداد گذر میکند و از قصر بنی عباس سر در میآورد. در سفرش به بغداد عاشق دختری زیبا بهنام زلفا میشود که به جرم رافضی بودن و کشته شدن پدرش، موصلی مربی مغنیان و خوانندگان اورا به کنیزی میگیرد. موصلی قصد داشت، زلفا را مثل مغنیان و رقاصان تربیت کند و برای مجالس بزم هارون آماده کند، اما زلفا پاکدامنی پیشه میکند و تن به نوازندگی نمیدهد و در اتاقی زندانی میشود. دعبل که یک دل نه صد دل عاشق زلفا شده بود، به هر دری میزند تا زلفا را برای لحظهای ببیند و دلتنگیاش بر طرف شود. از این رو اشعاری عاشقانه، در وصف زلفا میسُراید و آنرا در مجلس بزم هارون میخواند و همه را شگفتزده میکند و همه انگشت به دهان خیره میمانند. پاداش شعرش هم، ملاقاتی کوتاه با زلفا میشود. زلفا که از اشعار عاشقانه دعبل ناراضی بود، به دعبل شکایت میکند و با ترشرویی، اورا به بی وفایی محکوممیکند، که چرا خودش را در بند عشق دنیایی چون او اسیر کرده است و از امام غریبش که در زندان محبوس است غافل مانده است. دعبل یکه میخورد و به فکر فرو میرود و از بزم هارون فرار میکند… ابن قطین، دعبل را با حال زار پیدا میکند، سر و سامانش میدهد و با زرنگی زلفا را از چنگ موصلی بیرونمیکشد و اورا به عقد دعبل در میآورد. نسیم وجود زلفا، چون شبنمی، روح و طبع لطیف شعر دعبل را میآراید و غنچههای نو ظهور اشعار دعبل دوباره شکوفا میشوند. از این رو در وصف مظلومیت اهلبیت و افشاگری ظلمهای حکومت، اشعاری آتشین میسُراید و ولولهای در بغداد راه میاندازد. هارون به خون دعبل تشنه میشود. دعبل، ناگزیر یک شبه بار و بنهاش را جمع میکند و همراه خانوادهاش از بغداد خارج میشود. امام موسی کاظم علیهالسلام در زندان هارون به شهادت میرسد و امام رضا با تهدید و اصرار مامون به مرو میرود. دعبل 100 بیت شعر می سُراید و نیت میکند که بار اول شعر را برای امام رضا بخواند، به همین دلیل، زلفای مریض احوال را با چشمان بیمارش تنها میگذارد و راهی مرو میشود. به سختی اجازه ملاقات با امام رضا را به او میدهند. دعبل با صدای واضح و زیبا اشعارش را برای امامش میخواند و اشک از صورت نازنین مولایش سرازیر میشود و جبهی حضرت و کیسهای سکه را به عنوان پاداش میگیرد. در آخر جبه متبرک امام، چشمان بیمار زلفا را شفا میدهد و دیگر اثری از بیماری در چشمان زلفا باقی نمیماند. کتاب دعبل و زلفا؛ نویسنده: مظفر سالاری
به قلم:سیده مهتا میراحمدی
این معرفی کتاب ۱۳۹۷/۱۱/۲۷ نوشته شده
نتیجه زن زندگی آزادی غربیها. قسمت دوم
سلام به دوستان عزیزم. ✋ اومدم با مبحث دوم از نتیجه زن ، زندگی، آزادی غربیها .
این مبحث را با چگونگی جدا کردن فرد از واقعیت و وارد کردن آن به دنیای خیالی آغاز میکنم.
هدف ام کی اولترا یا کنترل ذهن جداکردن فرد از واقعیت و وارد کردن آن به دنیاییست که سازمان میخواهد آن سلبریتی در آن جایگاه به موفقیت برسد.
شاید در ابتدا برایتان سوال پیش بیاید که این جداکردن به چه صورت اتفاق میافتد. جداکردن افراد از واقعیت به وسیلهی آسیب زدن به جسم و روح آن شخص ایجاد میشود. حالا چگونه؟ از طریق شوک الکتریکی، شکنجه، شست و شوی مغز، قرص و…صورت میگیرد.
این آسیبهای روحی و جسمی باعث یک ریست فکتوری میشود. ریست فکتوری چیست؟ بخواهم به صورت ساده برایتان بگویم همان برگشتن به تنظیمات اولیه ست که بعد از آن هر تغییری که بخواهند به شخصیت وارد میکنند.
بعد از جدا شدن فرد از واقعیت حالا نوبت به کنترلکننده میرسد تا شخصیت جدید را شکل دهد و برنامهنویسی را روی آن فرد اجرا کند.
در این مرحله شخصیت جدید بوجود میآید و اولین پله و مهم ترین مرحله را پشت سر میگذارد.
یکی از سمبلهایی که به این مورد اشاره میکند، سمبل تلفن است. سمبل تلفن استعاره از این دارد که هیچ کسی پاسخگو نیست و فرد نمیتواند با واقعیت ارتباط برقرار کند. لیدی گاگا در یکی از موزیکهایش به این سمبل اشاره کرده است.
در مبحثهای بعدی دوباره برایتان بیشتر مینویسم. همراهیم کنید.
🔶️
در انتها بگویم که اگر یک سرچ کوتاه در نت هم داشته باشید با این پروژه اشنا میشوید. اما سمبلها اکثرشان تحلیل بنده و آنچه خواندم و اکثر مبحثها را چندین ماه قبل با مقایسه و چک کردن عکس های قدیم و جدید و مطابقت دادن تایید کردم. این را هم اضافه کنم دربحثهای بعدی بیشتر ردپای فراماسونها مشاهده میشود. پس نتیجه میگیریم که اغلب با ورود به این پروژه فرد روحش را به شیطان میفروشد.
پاییز با گل رز هلویی
پاییز که میشود؛ نیمه دیگر احساسم از کالبدم بیرون میآید. هوا ابریست خورشید انگار آخرین نفسهایش را از لابه لای ساختمانهای بلند به پنجرهی وسط هال میکوبد. زور سرمای ریزی که از لایه پنجره عبور میکند و به نوک پایم میخورد آرامشم را دوچندان میکند. با آمدن دخترم و انارهای توی دستش یادم میآید که چقدر انار دون کردن برایش را دوست دارم.
پاییزهای قبل را اصلا دوست نداشتم. پاییز های آن روزها مرا یاد خزانهای خشک برگهای عمرم میانداخت، اما حالا پاییز را دوست دارم. دوست دارم بنشینم و ساعتها کنار عزیزانم کم و زیاد شدن نور خورشید را به تماشا بنشینم. شما پاییز زندگیتان را دوست دارید؟
پ ن: درباره گل رز هلویی بگم. این رو همسرم چند شب پیش برام گرفت و سرچ کردم دیدم گل رز هلویی به معنای فروتنی ، اصالت ، اخلاص و قدردانی می باشد.
نماز فرزند برای والدین
وقتی توی این دنیا زندگی میکنیم و مشغول خودمان هستیم. شاید کمتر دست نیاز به سوی دیگران و فرزندان خود دراز کنیم. ترجیح میدهیم از کسی کمکی نخواهیم تا یک وقت فرزندانمان به زحمت نیوفتند. قطعا همهی این احتیاط ها از روی علاقه و محبت ما نسبت به خانواده است. اما آن دنیا دیگر مسئله فرق میکند. هرچه داشتی و نداشتی روی کفه ترازو محاسبه میشود. خوشا به سعادت آنانی هرچه در این دنیا کاشتند آن دنیا به خوبی برداشت کردند. اما همیشه چشم اموات به این دنیا و خیراتی ست که برایشان انجام میدهیم. به همین دلیل این نماز را برایتان در ادامه میگذارم تا ثوابش را هدیه به روح اموات کنید.👇👇👇👇👇
نمازی که والدین فوت شده آرزو می کنند زنده شوند و پای فرزندشان را ببوسند
این نماز دو رکعت است:
در رکعت اول :👇
بعد از حمد به جای خواندن سوره ,10 مرتبه آیه 41 سوره ابراهیم خوانده می شود، یعنی آیه زیر:
” رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ “
پروردگارا، مرا و بر پدر و مادرم و همه مومنان را ببخشاى در روزى كه حساب برپا مىشود.
در رکعت دوم:👇
بعد از خواندن سوره حمد 10 مرتبه آیه 28 سوره نوح خوانده می شود، یعنی آیه زیر:
” رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِمَن دَخَلَ بَیْتِیَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ “
پروردگارا بر من و پدر و مادرم و هر مؤمنى كه در سرایم درآید و بر مردان و زنان با ایمان ببخشاى.
پس از سلام نماز بدون تغییر حالت نماز , 10 مرتبه آیه 24 سوره اسرا خوانده می شود:
” رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً “
پروردگارا: همچنان که پدر و مادر مرا به مهربانی از کودکی پرورش دادند. تو نیز در حق آنها مهربانی نموده و رحمت خود را شامل حالش بفرما
منبع: بحارالانوار، جلد 88، صفحه 220.
تنها گریه کن
تا جایی که به خاطر دارم نزدیک یک سال و نیم بود که دستم به ورقههای نازک کتاب نخورده بود. خیلی مشتاق بودم که هرچه زودتر به خانه بروم و هدیه ی خواهرم را زودتر بخوانم. بسم الله گفتم و از مقدمه شروع کردم. از همان ابتدا گویی سمبادهای نَرم نرمَک روحم را صیقل میداد. بُرادهی های آزاردهندهای که این مدت به روحم چسبیده بودند، آهسته آهسته از من جدا میشد. سبک شدن را احساس میکردم. کلمات رفته رفته به درونم نفوذ کرد. جوانههای حروف کنار هم چیده میشدند و غنچهی کلمات رایحهی خوشبویی را در جانم پُر کرد. انگار دوباره متولد شدم. چقدر دلتنگ این حال و احوالم بودم. کتاب در دست بگیرم و از این دنیا رخت ببندم و توی خاطرات پرواز کنم.
میدانم که کتابها قبل از آنکه به سراغشان برویم آنها مارا فرا میخوانند. به زباندیگر شاید رزقمان باشد. چه رزق خوبی نصیبم شده بود. کتاب تنها گریه کن خاطرات مادر شهید محمد معماریان از صفحهی اول تا صفحات آخر که عکسهای خانوادگیشان بود لذت بردم. شیرزنی با ایمان که تا جایی که توان داشت برای رضای خدا و اسلام تلاش میکرد. دوست ندارم با گفتن مختصری از کتاب شیرینی خواندنش را از مخاطب بگیرم و داستان را لو بدهم؛ فقط همین را میگویم که این کتاب از توکل واقعی یک زن ایرانی به خدا مینویسد که معنای واقعی زن زندگی، آزادی را چشیده است. 100 درصد پیشنهاد میکنم مطالعهاش کنید و لذت ببرید و بخندید و گریه کنید.
خاطرات دفتر حقوقی قسمت نهم
خب روز اول کاری زیاد سخت نبود و با چم و خم کار اشنا شدم. اون روز چون روز اول بودم فکر کنم ساعت ۲ مرخصم کردن. خب منم از خدام بود…چون میتونستم عصر یه چرخی بزنم و یه بادی به کلم بخوره… اون روز گذشت و فردا ساعت ۷بیدار شدم. صبحانه خوردم و رفتم دفتر. اکثرا نون خراسانی میگرفتم و میبردم دفتر که تایمی گرسنه شدیم. یه چیزی بخورم. با این حال یخچال دفتر پره پره بود. خب من باید قبل ۸ دفتر میبودم تا در رو باز کنم. کلید اونجا دست من بود. در رو باز میکردم. اولین کاری که میکردم میرفتم سر میزنم کیفم رو میذاشتم زیر میز کنار کشوها. بعدش میرفتم سماور رو پر آب میکردم و زیرش رو روشن میکردم تا یه چای تازه دم بخوریم با همکارا.. بعدش لاپها رو روشن میکردم. در اتاق مدیر رو باز میذاشتم. اتاق مهمان رو یه نگاهی مینداختم. و تا سماور جوش بیاد دفترم رو برمیداشتم و شکرگزاری مینوشتم. در این حین ساعت که ۸ میشد باید تلویزیون رو روشن میکردم و میزدم کانال خبر تا اخبار روز رو دنبال کنیم. ساعت ۸ بقیه هم میرسیدن.. و دونه به دونه میومدن. خب روز دومی بود که اونجا بودم دقیقا هنوز نمیدونستم باید چیکار کنم. بیشتر ارباب رجوع و مهمونهای مدیر میومدن و میرفتن و زیاد کار خاصی نداشتم جز رفتن به سامانه قضایی و دیدن پروندههای وکلا و…. کپی گرفتن از مدارک املاکها برای فروش و … و تایپ کردن اگهی های تبلیغانی برای کارواش مدیر.. انگار یه کارواش هم داشت. خلاصه بیشتر کارام با ورد بود. مینشستم و تایپ میکردم. اکثر کارم نشستن روی میز بود😑 هرکس کارش رو میکرد و میرفت دادگاه و یا شهرداری برای انجام کارها و مجوز گرفتنها. همیشه خدا تنها بودم تو دفتر.. گاهی هم که تنها نبودم مدیر مهمانهای مهم کاری داشت و ساعتها صدای بحثهاشون رو باید گوش میدادم و مخم میترکید 😄 این وسط خب تلویزیون هم بود تلویزیون هم تماشا میکردم. مهمون های مدیر که میومدن همشون همیشه دست پر میومدن و شیرینی میاوردن😑✋️ اگر هم نمیاوردن مدیر همیشه صبح که میومد خرید میکرد و من تو کمدا میذاشتمشون. بهم میگفت خانم میراحمدی اینجا هرکی هرچی خواست اجازه داره بخوره و تعارف نکنید. من خیلی ادم مقرراتی بودم و سعی میکردم تا جایی که امکان داره از اونجا چیزی نخورم. حتی صاحب کار دید که صبحها نون میگیرم تا اگر کسی صبحانه نخورده بخوره مبلغ خرید نون رو هم بهم میداد. خب سخت بود بیکاری تو دفتر تایپ کردن هم زیاد وقت نمیگیره. منمزود کارامو میکردم و کاری دیگه نمیموند انجام بدم. میرفتم کنار پنجره مینشستمو بیرون رو نگاه میکردم. کارم از ۸صبح تا ۴ عصر بود. دوست داشتم یه کار دومی هم داشته باشم برای همین رفتم تو اگهی های استخدام دیوار که دوباره دنبال کار برای شیفت عصر بگردم. یهو چشمم دوباره به اگهی همین دفتری که کار میکردم افتاد. خیلی ناراحت شدم فکر کردم که از من راضی نیستن و میخان کس دیگه رو بیارن. هرروز هم چند نفری برای مصاحبه میومدن. یه روز که دیگه زده بود به سرم رفتم در اتاق مدیر رو زدم و رفتم داخل و گفتم اگر از من راضی نیستین و قراره دیگه نیام بهم بگین که من زودتر برم دنبال کار جدید. صاحب کار تعجب کرد گفت نه این حرفا چیه ما یک نفر دیگه رو هم میخوایم برای کارهای بیرون دفتر… انگار یه پارچ اب یخ ریختن روم😄زایع شده بودم بد😄 خلاصه دیگه خیالم جمع شده بود. و سرم گرم کارم بود.
اینم بگم از اونجا دیگه کامل رژیم شیرینیجاتم بعد از یک سال شکست😑✋️ پاهام از بس که مشسته بودم و عادت نداشتم باد میکرد. انقدر که کفشم پام نمیرفت و هیچ وقت هم تا زمانی که اونجا کار میکردم پاهام عادت نکرد. انقدر باد کرد که مجبور شدم اخر کتونی بپوشم…روز دوم کارم به چند جای دیگه رزومه فرستادم تا بعد از دفتر حقوقی برم اونجا برای کار. خلاصه ۳جا رفتم مصاحبه. مدیر وقتی فهمید میخوام جای دیگه هم کار کنم گف خب شیفت عصر همین دفتر رو بمون و چون از بیکاری خسته بودم مخالفت کردم. اینم بگم حقوقی که از دفتر حقوقی میگرفتم ۴میلیون بود. خلاصه روز ۲۶ابان ۱۴۰۰ ساعت ۵عصر رفتم نیلز برای مصاحبه. با سرپرست نیلز حرف زدم و قرار شد از فردا ساعت ۵ تا ۱۲ شب ازمایشی برم و کار کنم. خب نیلز کجاس؟ بقیش رو فردا میگم بهتون…
ادامه داره…
کمپوت سیب
چند روزیه بچهها و همسر سرماخوردن و من هم همش در حال سوپ پختن و شلغم و دمنوش اویشنم. انقدر سوپ درست کردم کلا از سوپ فراریم😄 صبحها براشون شیر و نشاسته برای نرم شدن گلوشون میدم با تخم مرغ عسلی و دمنوش.. استاد تخم مرع عسلیم😎 این وسط مسطا هم کمپوت اناناس که خیلی گرون شده🤣 و کمپوت گیلاس که علی عاشقشه میدم میخورن. از آب سیب غافل نشید که تب بر قوی هستش. یبار هم آش اوماج درست کردم که فوق العاده بود اما دخترک دوس نداشت اما بقیه خوردن.
داشتم میچرخیدم تو نت یه مطلب دیدم که قشنگ بود میذارم تا بخونیدش👇👇👇👇
کودکِ بیمار و سرما خورده ، درمان میشود
کودک ،با حوصله از شیر گرفته میشود
کودکِ گرسنه غذا می خورد
ولی…
ولی کودکی که پدر و مادر پریشان و عصبی دارد آسیب خواهد خورد و تا آخر عمر اسیر این آسیب خواهد ماند...
اینم کمپوت سیبی که براشون درست کردم تا قوت بگیرن