خانم کاپوچینو یا خانم بادمجانی؟
خانم کاپوچینو بیخ گلویم را میگیرد. با اصرار تلاش میکند که من را روی مبل بنشاند. مقاومت میکنم. حوصلهی نصیحتهایش را ندارم. نمیخواهم اینبار به حرفش گوش بدهم و مغلوبش شوم.
با دستان سفیدش، سیلیای به صورتم میزند. جا خوردهام. با فریاد بلندی که گوشهایم را کر میکند میگوید:” مگه با تو نیستم؟ بس کن” مثل بچهها گوشهی مبل کز میکنم. زانوهایم را توی شکمم جمع میکنم و میگویم:” خب خستم. خیلی خسته” از اینکه صدایش را برایم بلند کرده کمی ناراحت است. نزدیکم میشود. شال بلندی را روی پاهایم میاندازد. نگاهش نمیکنم. ترجیح میدهم به رنگ جیغ خردلی مبل خیره شوم. دستانش را زیر چانهام میگذارد و سرم را بالا میآورد و میگوید:” صبور باش دختر. تو چت شده؟” چشمانم را از حدقهی چشمان مشکیاش میدزدم. میدانم که اگر مثل همیشه محو چشمانش شوم بازی را باختهام. حرفش را تکرار میکند. اما من انگار گوشی برای شنیدن حرفهایش ندارم. شاید به خاطر آن جیغ بلندش کر شدهام. عصبانی میشود. به سمت آشپزخانه، برقآسا میرود و با یک لیوان آب یخ بر میگردد. فکر میکنم که میخواهد لیوان آب را به دستم بدهد. دستم را به سمتش دراز میکنم که یکهو همهی آب را توی صورتم خالی میکند. میخندد و میگوید:” آخیش دلم خنک شد. تا تو باشی حرص مرا در نیاوری” باز او توانست مرا مجذوب خودش کند.
نگاه معنا داری حوالهاش میکنم. خنده توی صورتش غیب میشود و انگار چیزی یادش آمده باشد با شرمندگی میگوید:” ای وای شرمنده، یادم رفت برات کاپوچینو بخرم اما به جاش برایت قیمه بادمجان درست کردهام.” میخندم. اگر روزی بخواهم اسم خانم کاپوچینو را عوض کنم قطعا اسمش را به خانم بادمجانی تغییر میدهم.