وقتی دخترک نق می زند
از صبح که بیدار شدم، دخترک نق نق کنان توی خونه این طرف و آن طرف می کرد، کفش هایش را پا کرد و به سمت در رفت تا مثلا به زبان خودش در در برود…
سرش را با کتاب شعر و اسباب بازی هایش گرم کردم، اما هی بهانه گیری می کرد، دلم برایش خیلی سوخت، اول تابستانی دوست دارد با بچه های هم سن و سالش بازی کند اما به خاطر من باید توی خونه بماند و با داداش کوچولویش سرو کله بزند.
دخترک رفت و در بالکن را باز کرد و خیره شد به بیرون، گه گاهی صدای خانم خانم گفتنش نیشم را تا بناگوش باز میکرد، خودش را توی بالکن سرم گرم کرد، خداروشکر حفاظ برای آنجا گذاشتیم، دیگر دلشوره نمیگیرم.
ان شالله چند ماهه بعد با داداش کوچولیش بازی می کند.
خفقانارزو هایم
#به_قلم_خودم
خفقان آرزو هایم
همه دختر ها، به یک سنی که می رسند، برای خودشان شب تا صبح خیال بافی می کنند، سرشان روی بالشت کوچولوی گل گلی شان است اما خودشان را غرق در آرزو هایی می کنند که بیا و ببین، مثلاخودشان را بالای برجی از طلا می بینند و یا شاید استاد دانشگاهی توی یک شهر بزرگ و یا حتی خودشان را در یک لباس عروس تصور می کنند، من خودم وقتی 6ساله بودم با آرزو هایم ساعت ها بازی میکردم، هرچه دم دستم پیدا می کردم، بهانه ای می شد تا بیشتر به آرزوهایم فکر کنم، دختربچه بودم، اما آرزو هایم مثل آرزو های آدم بزرگ های توی کتاب قصه بود. وقتی بزرگتر شدم چون دختر کوچک خانواده بودم اجازه دفاع از حقم را نداشتم و فقط باید حرف پدر مادرم را اطاعت می کردم، از آنجایی که دختر سربه زیری بودم، حرمت پدر و مادرم را نگه می داشتم و چیزی نمی گفتم تا دلگیر نشوند، حتی برای کوچک ترین مساله باید با هزار نفر مشورت می کردم، مشورت کردن را دوست داشتم اما نه مشورت هایی که فقط سمبل کردن بود و باز عاقبت، نظر خودشان را زور زورکی تحمیلم می کردند، اوج جوانی ام خفقانی بود، که سال ها عذابم می داد، از دور دختری لطیف و آرام واز نزدیک، درونم آتشی بود که هر لحظه امکان داشت گر بگیرد و شعله های خفقانیم خودشان را از آن زندان تنگ و تاریک، نجات دهند، اما همیشه کاسه صبرم آبی روی آن شعله های خشن میریخت و آهی می کشید که دل سنگ را آب می کرد.
من لبه ی پرتگاهی بودم که به یک تار مو بند بود، اگر حرف خانواده را گوش می کردم و از روی آن تار مو عبور می کردم باید قید آرزو های چندین و چند ساله ام را می زدم و زندگی را هرطور که روزگار برای خودش می چید می گذراندم، و اگر به آن پرتگاه پشت می کردم، باید تا آخر عمر سرزنش خانواده ام را روی شانه هایم این طرف و آن طرف می بردم، حالا اصلا معلوم نبود آرزوهایم سرانجام خوبی داشت یا نه اما من حتی زیر بار ریسکش نرفتم، و از روی اجبار، از همه آرزوهای شیرینم گذشتم و سرم را برگرداندم و برای بدرقه شان دستی تکان دادم و آهی کشیدم، حتی فرصتی نداشتم تا یک خداحافظی درست و درمانی با خیال هایم داشته باشم و تنها چیزی که از آرزو هایم ماند، بغضی است که سالها بیخ گلویم را چنگمی زند و کاری از دستم بر نمی آید.
بعضی از آرزو ها، آینده ی مارا با خودشان می کشند و وقتی از موعدش بگذرد دیگر دست نیافتنی می شوند، مثل همه آرزوهای من، که مثل یک قاصدک پر پر، توی هوا برای خودش چرخ زد و چرخ زد و چرخ زد و هزاران کیلومتر از من دور شد… من فهمیدم که برای عبور از همه چاله چولههای زندگی باید جنگید، نه اینکه سکوت کرد، شاید اگر من کمی پای خواسته هایم بیشتر پافشاری می کردم حالا حسرتشان را نمی خوردم، البته تقصیری نداشتم، دختری هفده ساله بودم و پر از احساس، که اصلا کسی پای صحبت های دخترانه ام نمی نشست .
تنها شانسی که آوردم، این بود که در خلوت شبانه ام یک نفر را داشتم که ساعت ها پای درد و دل هایم می نشست و دلداری ام می داد، هروقت پاهایم می لرزید، دستی روی شانه هایم می کشید تا دوباره قدرت بگیرم و یک مشت محکم به نفس اماره ام بزنم، من اگر معبودم را نداشتم همان ابتدای ازدواج، پاهایم می لرزید و شاید جدایی و طلاق را انتخاب می کردم، اما خدا، ریسمان بین من و خودش را رها نکرد و حتی بیشتر از قبل محکمش کرد، شاید زندگی من با زندگی هزاران دختر سرزمینم شباهت داشته باشد، اما اگر هرکدام از ما لحظه ای از خدا غافل شویم شاید دیگر نتوانیم چیزی را جبران کنیم و پشیمان شویم.
من نباید بگذارم خطاهایم را فرزندانم تجربه کنند، بلکه دوست دارم از خوشی هایش درس بگیرند و از تلخی هایش عبرت، و حتی می خواهم از همان کودکی پا به پای آرزو های آنها قدم بردارم و کنار خوشی هایشان خودم را ببینم و یک دل سیر ساعت ها کنار درد و دل هایشان بنشینم. حالا سرم را بالا می گیرم و به تنها کسی که توی همه سختی ها، پشت و در مقابلم ایستاد بگویم :خدایا تو را به آنچه دادی و ندادی هزاران بار شکر، فقط نگاهت را لحظه ای از ما دریغ نکن…
به قلم: سیده مهتا میراحمدی
چطور لذت نماز خوندن را به بچه منتقل کنیم؟
#نماز
چطور لذت نماز خوندن را به بچه منتقل کنیم؟
نمازمون را که خوندیم بیاییم بنشینیم با بچمون صحبت کنیم که چقدر احساس آرامش می کنم وقتی با خدای خودم حرف میزنم. اتکا به قدرت برتر آرامش میاره خدایی هست که قدرتش از همه بالاتره و من هرجایی که مشکلی دارم به اون واگذار میکنم و این باعث میشه آروم بشم وهرجایی که خیلی خوشحال میشم از او تشکر میکنم این تشکر کردن و این راز و نیاز کردن را در نماز به بچمون آموزش میدیم ونشون میدیم که بعد از نماز ما چه مادر بهتری میشیم.
این باعث میشه بچه تاثیر نماز را تو زندگیمون ببینه. اگه این تاثیر را دید اونوقت ما یادش میدیم چطوری با نمازش زندگی کنه.
حال و هوای حرم امام رضا(ع) در شب میلاد حضرت ابالفضل العباس(ع)
حال و هوای حرم امام رضا(ع) در شب میلاد حضرت ابالفضل العباس(ع)
باز #حــیــدر آمده؛ این بار بر ام البنین...!
#السلامعلیکیابنامیرالمؤمنین
.
.
گر ترڪ بردارد امشب
#ڪعبه جا دارد ، بلی
باز #حــیــدر آمده؛
این بار بر ام البنین…!
.
.
#اهلعالمبرحسینبنعلےیارآمد
ایرانگردی البرز: طالقان
#ایرانگردی_البرز
ایرانگردی البرز: طالقان
طالقان یکی از شهرستان های استان البرز است، اصالت من هم به آنجا بر می گردد، روستای اورازان، یکی از روستاهای طالقان است که آب و هوای کوهستانی و بکر دارد و پر است از درخت های گردو، آلبالو و آلو، تمام ساکنین روستا سادات هستند، تمام اوقات فراغت کودکی من هم در اورازان سپری شد، وقتی پنج ساله بودم پدرم در بالا محله روستا، خانه ای با حیاط بزرگی ساخت که از حیاطش تمام روستا زیر پایمان بود، روبروی خانه مان هم خانه قدیمی جلال آل احمد بود، جلال آل احمد نویسنده معروف، یک کتاب به نام اورازان دارد و تمام رسم و رسوم و حتی لهجه هارا هم در آن به خوبی نوشته است، زیبایی این روستا به خاطر بکر بودن و امام زاده اش است، امام زاده سید علا الدین و سید شرف الدین که این دو بزرگوار از نوادگان امام محمد باقر علیه السلام هستند. می توانید برای اطلاعات بیشتر درباره روستا و شهدای روستا به ادرس زیر مراجعه کنید.
shohadayeorazan.persianblog.ir
ایرانگردی البرز: طالقان
#ایرانگردی_البرز
ایرانگردی البرز: طالقان
طالقان یکی از شهرستان های استان البرز است، اصالت من هم به آنجا بر می گردد، روستای اورازان، یکی از روستاهای طالقان است که آب و هوای کوهستانی و بکر دارد و پر است از درخت های گردو، آلبالو و آلو، تمام ساکنین روستا سادات هستند، تمام اوقات فراغت کودکی من هم در اورازان سپری شد، وقتی پنج ساله بودم پدرم در بالا محله روستا، خانه ای با حیاط بزرگی ساخت که از حیاطش تمام روستا زیر پایمان بود، روبروی خانه مان هم خانه قدیمی جلال آل احمد بود، جلال آل احمد نویسنده معروف، یک کتاب به نام اورازان دارد و تمام رسم و رسوم و حتی لهجه هارا هم در آن به خوبی نوشته است، زیبایی این روستا به خاطر بکر بودن و امام زاده اش است، امام زاده سید علا الدین و سید شرف الدین که این دو بزرگوار از نوادگان امام محمد باقر علیه السلام هستند. می توانید برای اطلاعات بیشتر درباره روستا و شهدای روستا به ادرس زیر مراجعه کنید.
shohadayeorazan.persianblog.ir
کربلا در کربلا می ماند اکر از زینب نبود
#جبل_الصبر
جان فدای شاعری که اینچنین زیبا سرود
*"کربلا در کربلا می ماند اگر “زینب” نبود”
حرمت اشک را نگه می دارم
#صلےالله_علیک_یابنٺ_الحیدر
ما ابر بهارےِ پر از رگباریم
گلزار و چمنزار ڪہ نہ ؛ نےزاریم
امروز اگر چہ همہ شادند ، ولـے
ما #حُرمٺ اشڪ را نگہ مےداریم
#یا_زینب_ڪبرے_س
ایرانگردی البرز
#ایرانگردی_کرج
#ایرانگردی_البرز
#به_قلم_خودم
خانه پدری ام نزدیک رودخانه ای ست که بر روی آن یک پل قدیمی به نام پل دختر کرج یا پل شاه عباسی قرار داد، این پل از سازه های دوره صفویه است، وقتی کوچک بودم، همیشه ارزو داشتم از روی پل به آن سوی پل بروم،اما چون کمی قدیمی بود و کنارش ایستگاه تاکسی بود مادرم اجازه نمی داد، امسال بعد از سال ها، پل قدیمی نو نوارشد و یک محوطه زیبا دور و اطرافش درست کردند و رودخانه زیر پل، برای خودش نمایی پیدا کرد، حالا هروقت دلم بخواهد می توانم از رویش بگذرم و حتی برای دیدن رودخانه به زیر پل بروم.
ديگر اسفند هم از پس دلم بر نمي آيد...
<<وااااااااااي يعني هفته ديگه عيده؟؟؟؟
شما خونه تكوني كردين؟؟؟
كم كم شكوفه هاي بهاري هم پيداشون ميشه، بيايم اين اخر سالي دلمون رو هم، خونه تكوني كنيم و گرد و خاكش رو از بين ببريم>>
اينها جمله هايي ست كه اين روزها بيشتر به گوشم مي خورد، هركس با تعبيري از عيد دلش را خوش مي كند، همين خانه تكاني دل، خودش داستان مفصلي ست، اصلا چرا هميشه بايد خودمان دل خودمان را بتكانيم و غم وغصه هايش را يك دفعه اخر سال بريزيم دور و يك خاك هم رويش بريزيم و ديگر به سراغش نرويم؟ چرا با هم خانه دل را نتكانيم؟
بعضي دل ها انقدر پر، شكننده و وصله پينه هستند كه اسفند هم، از پس تكاندنش بر نمي آيد.
دستي دستي دل هايمان را دفن مي كنيم و خريد خرت و پرت براي خانه را بولد، كاش به جاي اينها روبروي هم مي ايستاديم و از خطاهايمان صحبت مي كرديم.
من مي خواهم امسال خانه دلم را اينگونه بتكانم، اگر كسي را آزرده خاطر كرده ام، دوباره خوشحالش مي كنم و از دلش درمياورم تا ديگر او نخواهد اخر سالي غم هايش را زير پاهايش چال كند، و اگر كسي مرا از خود رنجانده، روبرويش مي ايستم و از غمي كه توي چهره ام نشانده صحبت مي كنم، شايد دوباره به خودش بيايد و دلم را به دست آورد. شايد با اين كار، اين عيد و سال جديدي كه پيش رويم است از عيد هاي سال هاي پيش ام خوش يمن تر باشد.
به قلم سيده مهتا ميراحمدي
نمایشنامه طنز چهارشنبه سوری نویسنده : محمد عزیزی (نسیم)
نمایشنامه طنز چهارشنبه سوری
نویسنده : محمد عزیزی (نسیم)
پیش من نام خودت را ببری میبینی مثل ِیک مادر ِغمدیده بهم میریزم
پیش من نام خودت را ببری میبینی
مثل ِیک مادر ِغمدیده بهم میریزم
گریه کن های ِشما مثل ِشما محترمند
تا می آیند ، من از دور به پا میخیزم
ازبوسیدن دوجا انسان به عرش میرسه
ازبوسیدن دوجا انسان به عرش میرسه
بوسیدن دست پدر
بوسیدن پای مادر
نیڪی به پدر ومادر داستانی است
ڪه تو آن را مینویسی وسالها بعد فرزندانت آن را برایت حکایت میکنند!
پس خوب بنویس
جزوه آموزش جذب
#بسیار_ویژه
جزوه آموزش #جذب
سرفصل ها:
تعریف جذب
اهداف جذب
ضرورت جذب
فواید جذب
مخاطبین جذب
مراحل جذب
جزوه آموزش جذب
تعریف جذب
اهداف جذب
ضرورت جذب
فواید جذب
مخاطبین جذب
مراحل جذب
سخنان رهبرعزیز درموردوحدت اسلامی
سخنان رهبرعزیز درموردوحدت اسلامی
سخنان رهبرعزیز درموردوحدت اسلامی
#السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا بانویی کنج صحن حرم درد مادر شدن به دل دارد آمده اشک های حسرت را به امام رئوف بسپارد گفته مادرش حاجت گرفته هر کس که به جوادت تورا قسم داده
#السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
بانویی کنج صحن حرم
درد مادر شدن به دل دارد
آمده اشک های حسرت را
به امام رئوف بسپارد
گفته مادرش حاجت گرفته
هر کس که به جوادت تورا قسم داده
تا که در سایهی امن حــــرمت همه غمهای دلم را خالی بکنم
#دلنوشته
دل من سخـــتــــ هوای حـــرمت را دارد؛
که بگیرم تسبیح …
بنشینم یک گوشه دنج حـــرم
بشمارم یکیک …
و بگویم از دلـــــ …
من همان عاشق دلخستهی خونین جگرم
من همان بندهی بیلایق آشفته سرم
دل من یک سجاده از عطر خدا میخواهد …
که بیندازد در صحــن حــــرم
دو رکعت عشق بخوانم آقــا
دل من میخواهد …
دست در دست ضریح …
گره اندازم و از عمق وجود …
اشکهایم را جاری بکنم
تا که در سایهی امن حــــرمت
همه غمهای دلم را خالی بکنم
:سوگنامه امام علی علیه السلام درفراق پیامبرصلی الله علیه وآله
پاورپوینت
#مناسبتی
موضوع:سوگنامه امام علی علیه السلام درفراق پیامبرصلی الله علیه وآله