بهار من تو کجایی
امشب، مادربزرگم همه فرزندان و نوه هایش را برای شام دعوت کرده بود، قبل شام نفری یکی دوتا تسبیح به هرکداممان داد و به نیت امام زمان صلوات فرستادیم و خود به خود سفره صلواتی پهن شد..
عمه هم ایده جالبی داشت، جزهای قران را روی کاغذ های کوچک نوشت و در دلش فلان جز را نیت کرد و هرکس ان جز به قرعه اش می افتاد 10 تومان شارژ گوشی نصیبش می شد،
دست کردم توی کاسه و قرعه ام را برداشتم و جز 8 سهم من شد…
یک نگاه کردم و شب نیمه شعبان یاد مشهد و حرم امام رضا افتادم.
امشب هم دور هم بودیم، هم صلوات فرستادیم و هم هر کدام یک جز قران برای سلامتی امام زمان خواندیم.
بعد از شام هم عمو برایمان مولودی خواند و بچه ها با شور و هیجان نشسته بودند و کیف می کردند و شکلات هارا مال خود می کردند
این روز ها زود می گذرد، انقدر زود که بعد ها حسرتشان را می خوریم، خداروشکر این مناسبت ها زندگی مان را پربرکت می کنند.
بهار می رسد اما بهار من! تو کجایی؟
السلام علیک یا صاحب الزمان
پ ن: امشب یه تولد کوچیک هم برای خواهر مادربزرگ گرفتیم.. و این عکس مرتبط با امشب است.