دخترم تاج سرم
07 مهر 1401
سلام سلام. امروز کلا سرم شلوغ بود رفتیم آتلیه تا عکسای بچهها رو بگیرم و بعدش رفتیم خونه مادرم که گردوهامونو بگیریم و خلاصه تا ۴ موندیم اونجا. بعدش اومدیم خونه و کارای خونه رو کردم و شام و…. همین یه ربع پیش ظرفارو با دخترک شستیم و باهم شروع کردیماز مدرسه حرف زدن من خاطره گفتم و اونم از مدرسه حرف زد از مبصرشون که مسابقهی سکوت میذاره و از خوابشون زنگ تفریح.. کلی یاد قدیم افتادم. چقدر خوبه الان دخترم با من صحبت میکنه. و واقعا دخترداشتن بهترین حسه دنیاست.
عصری یه ذره دلم گرفته بود اما یه خورده با امام حسن حرف زدم و حالم اومد سرجاش…
امام حسن خیلی دوست دارم.
قربون غریبیت بشم اقا