خاطرات نیلز قسمت چهارم
24 آبان 1401
مدیر که همه آقای مهندس صداش میزدیم روی یکی از میزهای توی سالن که فضای باز بود نشسته بود. آخر شب بود حدودا ساعت ۱۱وربع. با استرس در رو باز کردم و رفتم توی سالن. اقای مهندس گفت بشین خانم میراحمدی. با کمی نگرانی نشستم و سرم پایین بود. که شروع کردن به… بیشتر »
1 نظر
خاطرات دفتر حقوقی قسمت هشتم
26 مهر 1401
خاطرات دفتر حقوقی قسمت هشتم سلام به همه اونایی که خاطراتم رو دنبال میکنن. خب رسیدیم به اونجایی که بهم پیام دادن که فردا روز دوشنبه ۲۳ابان ۱۴۰۰ برای یک روز آزمایشی برم دفتر. شب بود سریع رفتم از مانتو پریسا یه دست مانتو اداری خریدم. سورمه ای رنگ بود و… بیشتر »