خاطرات تبلیغ ماه رمضان
1️⃣ قسمت اول
🔸️پیش از ازدواج با سید، من اکثر شهرهای ایران را دیده بودم. آنهم بهخاطر اینکه پدرم رانندهی ماشین سنگین بود. هروقت که پیش میآمد مارا با خود به شهرهای مختلف میبرد.
اولین سفری را که با کامیون سبز پدرم رفتیم هیچوقت از یاد نمیبرم. باروبندیل سفر را پشت کامیون ریختیم و مثل کامیون ارسطو در سریال پایتخت؛ یک سوئیت سیار درست کردیم. هروقت خسته میشدم از سوراخسمبههای روی در کامیون بیرون را تماشا میکردم.
من بهسفر کردن در شرایط سخت عادت داشتم. اما این سفر برای سید اولین سفر سخت زندگیاش بود.
یکسال بعد از اینکه ازدواج کردیم سید مُلبس شد. باید برای هر ماه رمضان و محرم بهیک منطقه سفر میکردیم. خردادماه سال ۹۳ یکماه قبل ماه رمضان وقتی که خبر داد باید به یکی از روستاهای اطراف تبریز برویم گل از گلم شکفت. اما یادم آمد که در این یکسال که عروس آذریها بودم هنوز نمیتوانستم یک کلام ترکی صحبت کنم. برای همین دست به کار شدم تا این یک ماه باقیمانده را هرطور که شده ترکی یاد بگیرم…
ادامه دارد…😊
✍️ خودم