بیکس و تنها
27 اسفند 1401
گاهی واقعا نمیدونم درد دلم رو به کی بگم…
از اطرافیان که نمیتونم به کسی چیزی بگم…
همسر هم همینطور…
بچهها هم که نباید باهاشون در اینباره حرفی زد…
تو این موقع میشینم جلوی آینه و خیره به صورت خانم کاپوچینو گریه میکنم…
دهنم حتی باز نمیشه که بد و بی راه هم بگم تا سبک بشم…
غم رو قورت میدم… اشک فقط سنگینی چشمام رو کم میکنه…
چون وقتی ناراحت میشم. از حالت چشمام پیدا میشه…
زندگی یه دروغه بزرگه…
خار تو گلومه اما باید یه عمر صبوری کنم… خیلی سخته… هیچ کس نمیتونه درک کنه…