قسمت هشتم خاطرات تبلیغ
11 فروردین 1402
8️⃣ قسمت هشتم تا رسیدیم دم در خانه اقا مجتبی پسرانش از در بیرون آمدند و تا سید را با عبا و عمامه دیدند گفتند:《جواد خودت کم بودی حالا رفتی یه آخوند هم برداشتی آوردی که چی بشه؟》 تا حرفش قطع شد، آقا مجتبی هم توی چهارچوب در قرار گرفت. هیکلش آنقدر بزرگ بود… بیشتر »
نظر دهید »
قسمت چهارم خاطرات تبلیغ
06 فروردین 1402
4️⃣ قسمت چهارم کیفم از روی دوشم سُر خورد و افتاد کنار پام. سیدرضا که از قیافهی وا رفتهی من به حال و روزم پی برده بود. پنکه رو مستقیم گرفت طرفم. دستی توی ریشهای قهوهایاش کشید و گفت:” چیشد خانومم؟ مگه دوست نداشتی زودتر بریم؟” تا قبل از… بیشتر »
بیکس و تنها
27 اسفند 1401
گاهی واقعا نمیدونم درد دلم رو به کی بگم… از اطرافیان که نمیتونم به کسی چیزی بگم… همسر هم همینطور… بچهها هم که نباید باهاشون در اینباره حرفی زد… تو این موقع میشینم جلوی آینه و خیره به صورت خانم کاپوچینو گریه میکنم… دهنم… بیشتر »
وایتکس کلمات
08 آبان 1401
دلم میخواهد یک وایتکس بزرگ بردارم و لک همهی کلمات و هشتگهایی که باعث ریخته شدن خون هم وطنهای بیگناهم شد از همه جا محو کنم. شاید وایتکس تعبیر زیاد جالبی نباشد. اما حس میکنم فوری لکههای زمخت و زشت راپاک میکند. شاید دل خوش کنک باشد، اما کاش میشد.… بیشتر »
خاطرات کد رهگیری برای واممسکن قسمت سوم
16 مهر 1401
خاطرات کد رهگیری برای واممسکن قسمت سوم سلام. بریم سراغ ادامهی خاطراتم. من اون دفتری رو که توش کاش میکردم از دیوار پیدا کردم. خوبیش هم این بود که همه دختر بودیم. روز اول که رفتم مصاحبه گفت بشین و اینی که میگم تایپ کن. منم که تایپم عالی بود و تا نحوه… بیشتر »
کد رهگیری برای وام مسکن
14 مهر 1401
پارسال همین موقعها توی یه دفتری کار میکردم که کد رهگیری برای وام مسکن میگرفتیم. یه دفتر ۸۰ متری با با ۵تا رایانه و ۵تا دختری که از ۱۰صبح تا ۸شب همش در حال دیدن و تایپ جزئیات قولنامهها، اجارهنامهها و مبایعهنامه ها بود. باید کلی پیش نویس ارائه… بیشتر »
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
23 شهریور 1401
عاشق این خونه قدیمی هایی هستم که دم محرم پرچم به در و دیوارشون وصل میکنن. خیلی قشنگه. حس و حالش… قشنگ ادمرو میبره به قدیم. این پرچم های رنگ و رو رفته به ادممیفهمونه که عشق به امام حسین تمومی نداره و ادم در هرلحظه میتونه اینو حس کنه که چقدر… بیشتر »