بهار من تو کجایی
01 اردیبهشت 1398
امشب، مادربزرگم همه فرزندان و نوه هایش را برای شام دعوت کرده بود، قبل شام نفری یکی دوتا تسبیح به هرکداممان داد و به نیت امام زمان صلوات فرستادیم و خود به خود سفره صلواتی پهن شد.. عمه هم ایده جالبی داشت، جزهای قران را روی کاغذ های کوچک نوشت و در دلش فلان… بیشتر »
1 نظر
نیمه شعبان های قدیم
31 فروردین 1398
نیمه شعبان های قدیم را خیلی دوست داشتم، پدرم ماشین را بنزین می زد و بعد از نماز صبح راهی قم و جمکران می شدیم. آن روزها دختر بچه بودم و 8 سال داشتم و چادری نبودم، اما وقتی که قرار بود به زیارت برویم ذوق می کردم و چادر گل گلی ام را توی کیف مادرم می… بیشتر »