اولین مادر شهید ژاپنی
درحال جمع کردن سفرهی شام بودم که با تیزر معرفی کتابی سرم به سمت تلویزیون برگشت. یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران در این روزها که بعضی انساننماها خون آدم را در شیشه میکنند دیدند این معرفی کتاب برایم نور ایمان بود. آنقدر شیفتهی این مادر شدم که همسرم تا لبخند رضایت را روی لبهایم دید گفت:< خانم معطل چی هستی بگیر و بخونش> درجا موبایلم را برداشتم و از طاقچه دانلودش کردم.
برایم هیجانانگیز بود که بخواهم خاطرات خانم کونیکو یامامورا مطالعه کنم. این کتاب از ابتدای تولد این خانم که حالا به نام سبا بابایی شناخته میشود شروع میشود تا به شهادت رسیدن پسرش و کارهای فرهنگیاش ختم میشود. فکر کن یک روزی یک جایی یک مردی را ببینی که علاوه بر زندگی همه چیزت را برای رسیدن به نور حقیقی مهیا سازد. چقدر این ایمان واقعی دلنشین است. ایمانی که به زبان نیست و تنها کسانی لذتش را میچشند که حق و باطل را از هم تشخیص میدهند. پیشنهاد میکنم حتما این کتاب را تهیه کنید و بخوانید.
بزرگترین سرمایه
اینم از لوازم تحریر زینب که امسال کلاس اولی شده و فردا جشن شکوفهها داره. قصه از این قراره که من ۱۳روز اول محرم منزل مادرم مداحی میکردم. یه نوحه بود که آخر سینهزنی میخوندم و پایه ثابت هرروزمون بود. در کنارش هرروز با بچهها نوحه اصلی رو گوش میدادیم. خلاصه زینب همزمان با من نوحه رو حفظ شد. روزی که معاون پرورشی تو گروه اعلام کرد هرکس شعر یا نقاشی کشیده داخل گروه بفرسته. خب زینب هم عاشق این بود که با معلمش ارتباط بگیره. گفت مامان ازم فیلم بگیر تا برا خانم رضایی بفرستم.( معاون پرورشی مدرسشون) ازش پرسیدم چی میخوای بخونی؟ گفت: بزرگترین سرمایه رو میخوام بخونم. منم موافقت کردم و اول قرار شد روی مبل بشینه و ازش فیلم بگیرم اما وقتی دید شعرش برای امام حسینه گفت برم جلوی عکسهای شهدا فیلم بگیریم که قشنگ تر بشه.شروع کرد خوندن:
بزرگترین سرمایه با حرمش همسایه…
بهش میگن آقای اباعبدالله…
ولم کنه بیچارم همش میگم با یارم!
که من تو رو دوست دارم اباعبدلله…
آقای عزیز ما آقای اباعبدالله ما دوست داریم…
برای گروه فرستادم و با استقبال معلمشون روبه رو شد و خیلی خوشحال شد. از طرفی هم معلمشون گفت برای جشن شکوفهها حتما امادش کنه و سر صف بخونه، بعدش گفت حتما یه شعر هم برای دفاع مقدس اماده کنه و اگر دوست داشت بخونه. حالا قراده فردا ان شالله به امید خدا سرصف اجراش کنه.
اقای اباعبدالله ما دوست داریم..❤
خمیردندون خاطرات
شده تا حالا از کسی چیزی هدیه بگیرین که اون با تمام وجود و مهربونیش اون رو برات تهیه کرده. حس خیلی قشنگیه که اون با تمام چیزی که در توانشه کمکت میکنه و حسش رو بهت میگه. مهربونی حتی با چیزهایی کوچیک لذتش دوچندان میشه. هروقت از این خمیردندون استفاده میکردم یادش میوفتادم و براش دعای خیر میکردم. گرچه دلتنگشم … و حالا دیگه چیزی ازش نمونده. من اهل خاطره بازی هستم و دوس دارم چیزایی که برام خاطره ساخته نگه دارم. اما واقعا اینو دیگه نمیشه نگه داشت😄 برای همین عکسشو میذارم تا یادم باشه مهتا روزهایی رو گذروندی که کسی کنارت نبود و تو بودی و ادمهای کمی که باعث شدن پرقدرت بشی و روپای خودت بایستی… مثلثی مرسی که همیشه کمکم کردی…
رزق یه جامونده
دیروز پدر و مادرم از سفر کربلا برگشتند. سرتاسر صحبتهایشان چیزی جز زیبایی نبود. خسته بودند، اما در عینحال یک شوق و رضایتی داشتند. قشنگ مشخص بود که این سفر به همه سختیهایش میارزید. خوشبه سعادت همهی کسانی که امسال پا توی این مسیر گذاشتند و رزق محرم و صفرشان را گرفتند. حیف که من جامانده این لیاقت نصیبم نشد که دستانم به شش گوشه گره بخورد. قبل سفر به مادرم گفتم که تسبیحام را حتما به ششگوشه که پایین پای حضرت است تبرک کند چون دوست دارم با هرلحظه گرفتنش یاد حضرت علی اکبر باشم. مادرم گفت احتمال دارد که شلوغ باشد و نتواند داخل صف به سمت شش گوشه هدایت شود، اما من از همان ابتدا گفتم که میدانم و میشود. حالا تسبیحی دارم که رزق منه جامانده است. متبرک به شش گوشه، سرداب حضرت عباس و ضریح امیرالمومنین. راضی هستم و دعا میکنم من و همهی کسانی که مشتاق زیارت هستند به زودی دستشان به ضریح آق برسد.
کربلایی ها برگشتن
اومدم خونه مامانم اینا که دارن از کربلا بر میگردن. چشمم به ساعتم افتاد… یادمه اولین بار که دوباره دیدمش یه بغض سنگینی نشست تو گلوم… یهو یاده همهی اون ثانیه ها افتادم که خودم بودم و خودم. دقیقا یکسال پیش خریدمش ۹۰ تومن. چقدر حسرت توی این ساعت برام حک شده… اما دیگه حسرت نیس
جاماندم
جاماندم و حوصلهی شرح قصه نیست…
پیام خواهرم از کربلا…
خواهرت اومده پاشو داداش بی سرم...
متن روضه امام زمان «حسینیت کجاست آقا ای صاحب عزا» محمود کریمی
سلام من به تو، ای معنی سلام
ایشالله با شما امشب راهی کربلام
حسینه ات کجاست آقا، ای صاحب عزا
بیا یا فارس الحجاز
ببر ما رو به کربلا
آقابیا بیا آقا جان
یا صاحب الزمان
دل تنگ تو شدم، تو شام اربعین
یه سر بیا آقا پیشم، حال منو ببین
باید ببینمت آخه تو صاحب منی
تویی که هر کجا باشم خودت مراقب منی
حسینه ات کجاست، آقا ای صاحب عزا
بیا یا فارس الحجاز ببر
ما رو به کربلا
دوباره اومدم تموم شد این سفر
محاله این دفعه موندن دیگه منم ببر
حسین ، خواهرت اومده پاشو داداش بی سرم
حسین ، حالا پاشو ببین چقدر شبیه مادرم
موهام سفید شده پاهام پر آبله ست
فکر میکنم هنوز دستام میون سلسله ست
قده منم خمید داداش سر منم شکست
حسین با تازیونه ها همه بال و پرم شکست
خواهرت اومده پاشو داداش بی سرم
حسین ، حالا پاشو ببین چقدر شبیه مادرم
دانلود مداحی خواهرت اومده پاشو داداش بی سرم.
اعمال اربعین
اعمال اربعین.
اینفوگرافیک
پارسال اربعین کجا بودی؟
پارسال اربعین مشهد بودم. چه مشهدی… چه عظمتی… خیلی اون مشهد عالی بود. خیلی خیلی باعث شد جون تازه ای بگیرم. یادش بخیر نماز صبح ها تو صحن گوهرشاد اقای پویانفر روضه میخوند. حرم خیلی شلوغ بود. صف زیارت هم زیاد.
این هم فیلمی به یادگار اربعین پارسال مشهد
حسبی الله
و چقدر بده آدم بعضی وقتا یاد بدترین خاطرات زندگیش میوفته، همون لحظاتی که هزار بار از خدا مرگتو خواستی. یهو مثل برق و باد جلو چشمت ظاهر میشه… تحملش سخته. الان میفهمم گریه از ته دل یعنی چی؟ یه نوع گریس که حس میکنی از عمق جونت داری اشک میریزی. یه حفره ای هست پایین تر از قفه سینه قشنگ گریه از اونجا میجوشه و از چشم سرازیر میشه. و فقط با نفس عمیق اروم میشه…امیدوارم هیچ کس هیچ وقت از ته دلش گریه نکنه
تنفر
تنفر هیچ وقت از بین نمیره… هیچ وقت.. فقط تو بعد یه مدت فراموشش میکنی…
قصهی پُر غصه
عادت دارم شب ها قبل خواب برای بچهها قصه بخوانم. امشب از اپلیکشن طاقچه کتاب بچههای عاشورا را دانلود کردم و برایشان خواندم. چقدر این کتاب همراه تصاویرش بچههارا جذب کرد. خیلی زیبا با زبانی روان شهادت حضرت علیاکبر را بیان کرد. برایم خیلی این قصه خواندن عجیب بود. اولینباری بود که هنگام قصهخواندن چشمانم بارید. علی نگاهی کرد و گفت: مامان چرا گریه میکنی؟ لبخندی زدم و اشکهایم را پاک کردم و دستی به سرش کشیدم و گفتم: آخه خیلی قصه قشنگیست. سری تکان داد و حرفم را تایید کرد. هردوتایشان مجذوب کتاب شده بودند. طوری که با اصرار قسمت دیگری از کتاب را که درباره شهادت حضرت قاسم بود برایشان خواندم. واقعا حس کردم اتاق کوچک بچهها برای دقایقی مجلس روضهای شد و چه زیبا امام حسین شب جمعه مارا حضرت علیاکبری کرد.
آخر هم از بچهها چند تا سوال پرسیدم و فهمیدم که قشنگ به قصه گوش دادند. امشب واقعا قصهی ما به سر رسید 😔
اخر سر هم صلواتی فرستادیم و عجیب به من و بچهها چسبید.
پ ن: نمایی از صفحات این کتاب
هر چه داریم از شهدا داریم
هرچه داریم از شهدا داریم
این روزها که پیر و جوان راهی پیاده روی عظیم اربعین شدهاند من را یاده شهدا میاندازد که تا آخرین قطرهی خونشان در راه اسلام جنگیدند. حاج قاسم تو رفتی اما اسمت، یادت همیشه در قلب همهی ما خواهد بود.
حاج قاسم امروز شاهد بودم که پسرم علی عکست را روی دیوار به دوستش نشان میداد و با لحن کودکانه اسمت را به او گفت، حتی اسم تکتک شهدای این تصویر را هم دونه به دونه به دوستش یاد داد. از همه ی اینها جالبتر تلفظ اسم شهید سیاهکالی بود. برای یه کودک تلفظ اسم این شهید سخت است اما انقدر قشنگ اسم شهید را به دوستش یاد داد که من خودم تعجب کردم. شهدا ما تا ابد مدیون خون شماییم. امسال دخترم زینب کلاس اولیست عکس و پیکسل حاج قاسم را به کیفش چسباندم تا بداند این آرامش را از خون شهدا دارد. چقدر خودش هم استقبال کرد.
خدایا شکرت به خاطر همه چی…
پ ن: عکس تولیدی
شب جمعه یادت نکنم میمیرم
شب جمعهست. یادمه سال۹۵ که کربلا بودم. زینب ۱سال و نیمش بود و علی رو ۵ماهه باردار بودم. حرم خیلی شلوغ بود. مادر و خواهرم رفتن توی صف که برن زیارت امام حسین. تقریبا ۱ساعت و نیم زمان میبرد تا برن و برگردن. شب جمعه بود دلم خیلی میخواست برم زیارت. زینب رو خوابوندم و گذاشتمش پیش مادرم و رفتم سمت حرم. به خاطر بارداری امکان زیارت رو نداشتم چون صف شلوغ بود. از دور شش گوشه رو دیدم. من عاشق حضرت علی اکبرم چون امام حسین خیلی دوسش داره. اصلا اسم پسرم رو هم به خاطر همین علی گذاشتم. شب جمعه های حرم خیلی با صفاست. تا نری نمیفهمی… قشنگ حال معنوی رو میتونی درک کنی.
خوشبختی یعنی تو زندگیت امام حسین داری یه عکس تو بین الحرمین داری خوشحالی…❤
این صدای دخترمه بعد از کربلا یادش دادم.
بزرگترین سرمایه
یکی از دلخوشی هام اینه که وقتی میریم مراسمی و من قراره روضه بخونم زینب قشنگ رفتارم رو زیر نظر میگیره و حتی مدل خوندنم رو هم تقلید میکنه. اوج و فرودم توی نوحه خوندن. و حالا قراره اونم روز جشن شکوفه ها یعنی همون اولین روز مدرسش این نوحه رو بخونه. اولین بار که نوحه یاد گرفت ۲ سالش بود.خودش دوست داره و من هم همراهیش میکنم و مشوقش هستم. اکثرا دوس داره شعرای مذهبی رو. زودتر هم حفظ میشه. من خودم توی شعرای کودکانه شعر صلوات شبکه پویا رو خیلی دوست دارم. اونی که میگه ( زنبور جوابش داد تا نام تومیگویم گل میکند از نامت صد عنچه به کندویم. طعم عسل از من نیست طعم صلوات است آن)
خلاصه این شعر انقدر حال و هوای من رو عوض میکنه که اشکم در میاد. قشنگ مضمون داره. اینکه ما هرچی داریم از ائمه داریم.
انگشتر قلبی از جنس مثلثی
بعضی وقتا نمیشه از گریه کردن فرار کرد.نمیدونی چته. اما حس میکنی یه بغضی تهگلوت رو گرفته و ول نمیکنه. میگن اونایی کهگریه میکنن قوی هستن. نمیدونم قویام یا نه اما اینو میدونم که هروقت بغضم بگیره ترجیحمیدم گریه کنم تا سبک بشم و روحم ارامشبگیره. ترجیح میدم یه نوحه یا روضه ای که بهدلم مینشینه و دوسش دارم گوش بدم.چیزی که این روزا گوش میدم اینه…
آه از دوری.. هرشب هستم حرم تو ولی میبینم که دوباره خوابم انگار وای از تکرار من میترسم بمیرم نبینم حرمت رو از این غم میمیرم. بی تو ارباب. خواب میدیدم که کنار ضریح تو اشکای نم نم بارون میشه… من تو رویام میبینم که دلم توی صحن تو اقا مهمون میشه( حسین طاهری)
این انگشتر تایم قشنگی دستم بود.دوستش دارم جز خاطرات خیلی خیلی خیلی خوبمه.
اعصاب داغون
بعضی وقتا میگم. اونایی که بی ادبی بی احترامی میکنن همیشه هستن کسایی که باز برنسمتشون. اما وقتی کسی عذرخواهی میکنه.همیشه حق رو میده به بقیه و سعی می کنه بی احترامی نکنه همیشه باید سرافکنده باشه.این چه وضعشه؟ چرا همیشه بعضیا حق به جانب تشریف دارن؟ ول کنید خواهشا…من که دیگه نمیخوام مثل قبل باشم. من هرطورکه عقلم بگه و ارامش داشته باشم زندگی می کنم. هرکس خواست قبول کنه هرکس هم نخواست دخالتی نکنه. تو این دور و زمونه فقط و فقط ارامش مهمه.. بعضی ها هم الکی توقع زیادی از ما دارن. از دیشب به شدت اعصابم سر این موارد داغون بود. اما یه فیلم دیدم و سعی کردم به خودم مسلط باشم و چهرم تغییر نکنه.اما به شدت فکرمو درگیر خودش کرد.گاهی اوقات باید پرو بود. تا بقیه حساب کار دستشون بیاد چقدر خوبی کنیم ؟ چقدر جواب بی ادبی رو ندیم؟ ادم یه جایی واقعا میره رومخش. به قول پسرم علی😄 اصلا دلم خواست…
اره والا دلم خواس🤨
دلخوشیم ابرو مثلثی
بعضی چیزا، بعضی از افراد تو یه برهه ای از
زندگیت میان تا بهت ثابت کنن که
خیلی قوی هستیبعضی از ادما هستن که
به عمق و جون ادم نفوذ پیدا میکنن اسم این
ادما رو باید گذاشتفرشته. فرشته ی نجاتی که
ادم رو به زندگیامیدوار میکنه…
یکی مثله ابرو مثلثی…
ابرو مثلثی خیلی تو روزای سخت کمکم کرد…
هروقت بهش فکر میکنم هم لبخند میزنم هم
غصم میگیره. دوستان خوب همیشه جاشون
توی قلب میمونه… جات اینجاس رفیق🤛❤
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام
عاشق این خونه قدیمی هایی هستم که دم
محرم پرچم به در و دیوارشون وصل میکنن.
خیلی قشنگه. حس و حالش… قشنگ ادمرو
میبره به قدیم. این پرچم های رنگ و رو رفته
به ادممیفهمونه که عشق به امام حسین تمومی
نداره و ادم در هرلحظه میتونه اینو حس کنه که
چقدر امام حسین کنارمونه.. هوامون رو داره…
دیروز داشتم غذای همسر رو براش میبردم مغازه
که دیدم این خونه رو و ازش عکس انداختم…
این اولین عکس رسمی من بعد از مدت ها دوری
از عکاسی با موبایل بود.
امروز ۲۳ شهریور.. و من هنوز دارم با گذشته سر
و کله میزنم..
شیرینی دو سوته با بچه ها
دوستای زینب اومدن خونمون دارن بازی می
کنند. من اجازه میدم که بچه ها با دوستاشون
بازی کنن. چون میدونم خیلی لذت بخشه ادم با
دوستاش وقت بگذرونه. من خودم وقتی بچه
بودم دوستام همش میگفتن بیا خونمون بازی
اما مادر اکثر مواقع نمیذاشت و من والا الانم
دلیلش رو نفهمیدم😄 ازشم پرسیدم خودشم
نمیدونست. خلاصه با بچه ها شیرینی خونگی
درست کردیم و نوش جان کردیم.
خدایا شکرت که معجزت رو دیدم…