قصه ننه علی
رفتم سمت پریز برق تا گوشیام را بردارم که ننهعلی صدایمزد. بیخیال گوشی شدم و به سمت قفسهی کتابها راهم را کج کردم.
مدتها بود که منتظر بودم تا خود کتاب صدایم بزند.
عقیده دارم تا نخواهند نمیتوانی سر از زندگیشان دربیاوری و لابهلای خاطراتشان نفس بکشی.
کتاب را که باز کردم و مقدمه را خواندم، فهمیدم با یک زندگی جدید و شگفتانگیز روبهرو هستم.
زندگینامهای که از زبان مادر شهیدان امیر و علی شاهآبادی روایت شده است. سرنوشت مادری که برای عاقیت بخیری فرزندانش مارا مبهوت و حیرتزده میکند.
من که میخکوب کتاب شده بودم و 2ساعته کتاب را به اتمام رساندم.
پیشنهاد میکنم حتما مطالعه بفرمایید.
کتاب قصهی ننه علی
نویسنده: مرتضی اسدی
انتشارات: حماسه یاران
#به_قلم_خودم
#تولیدی
#معرفی_کتاب
#کتاب
#کتاب_خوب_بخوانیم
مسافر جمعه
این کتاب زندگی پسری به نام رسول را به قلم میآورد که یکییک دانه مادرش است و در روستای فتح آباد زندگی میکند. پسری که آرزوهای بزرگی در سر دارد، اما یک شبه با یک عجولی و سر به هوایی، تمام آرزوهایش را تبدیل به یک کابوس میکند.
یک شبه کولهبارش را به دوش میگیرد و همراه مادرش خاتون، راهی قم میشود تا به بهانه خواستگاری دختر خالهاش رضیه، قضیه دعوا با یکی از پیشکارهای خان روستا را ماست مالی کند.
شوهرخالهاش حبیب با ازدواجش مخالفت میکند، اما از ترس برگشت به روستا و پاسبانها، مادرش را به تنهایی به روستا میفرستد و خودش در قم به بهانهی کار میماند.
با یک تیر دو نشان زد، هم توانست از آن مهلکه خلاص شود و هم از سوی دیگر، مردانگیاش را به حبیب ثابت کرد. این وسط هم، فرصت خوبی پیدا کرد، تا مهرش را به رضیه نشان دهد و دل حبیب را برای ازدواج با دخترش نرم کند.
در این داستان، حوادث جالب و خطرناکی برایش اتفاق میافتد که این داستان را با فراز و نشیبهایی همراه میکند.
این کتاب با قلم روان نویسنده، ذوق و نقطه قوتش برای جذب مخاطب، ارزش خواندن دارد. اگر مثل من به اینگونه داستانها علاقه دارید، کتاب را تهیه کنید و لذت ببرید.
کتاب مسافر جمعه
نویسنده: سمیه عالمی
ناشر: کتابستان
تعداد صفحات:234 صفحه.
اسم تو مصطفی ست
کتاب «اسم تو مصطفاست» راخواندم. حس و حال این کتاب را با کتابهای دیگر عوض نمیکنم. چقدر آرامش، لابهلای ورقههای این کتاب، روح و روانم را نوازش داد. خاطرات سمیه، همسر شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده عمق جانم را طراوت داد. کتابی که تمام خاطرات و وابستگی یک زن را به همسرش نشان میدهد. لحظه به لحظه، دلهره و دلتنگی را میتوان از خاطرات سمیه لمس کرد.
بعد از به دنیا آمدن دخترشان فاطمه، این دلتنگی و وابستگی دوچندان شد. بیقراری های فاطمه هم، به بیقراریهای سمیه اضافه شد. تاب و توان سمیه در هربار سفر مصطفی به سوریه، کمتر میشد. جانش به جان مصطفی بند بود. فاطمه بابایی بود و در نبود پدر، دلتنگی امانش را میبرید و مثل تبی در جان کوچکش نمایان میشد. اما هیچیک از اینها نتوانست مصطفی را از ایمان و اهدافش دور کند.
عاشق خانوادهاش بود، اما دغدغهاش بزرگتر از این حرفها بود. همیشه میگفت: مرد باید کارهای بزرگ و مردانه کند. سمیه هم به خاطر علاقهای که به او داشت، هیچ وقت مانع پیشرفتش نشد.
فرزند دومشان در راه بود، پزشکان گفتند که مشکل ذهنی خواهد داشت. مصطفی خوابی میبیند و به سمیه میگوید: خیالت راحت؛ پسرمان محمد علی سالم به دنیا میآید، اما باید یک روزی در راه خدا فدایش کنی.
روزها گذشت و ماموریتهای مصطفی گاهی به 70روز میرسید. 70 روز بیخبری برای سمیه کم نبود. بار آخر به مصطفی تشویقی دادند. او هم با خوشحالی دست زن و بچهاش را گرفت و راهی سوریه شدند. این سفر پر از خاطرات خوب و شیرین برایشان بود. فرماندهان مصطفی از او بسیار تعریف و تمجید میکردند و همینطور از صبوری سمیه تقدیر کردند و هدیهای به او دادند. این سفر باعث شد که دل سمیه بعد از مدتها نرم شود.
در حرم، هنگام زیارت نتوانست از حضرت زینب بخواهد که مصطفی را سالم برگرداند، خجالت کشید و چیزی از حضرت نخواست. این شد که برای بار اول و آخر سمیه کولهبار مصطفی را آماده کرد و مصطفی، راهی منطقه شد.
مصطفی میگفت؛ سمیه، تا تو راضی نباشی من شهید نمیشوم. اما این سفر آخر، گویی سمیه راضی شده بود. و مصطفی در حلب سوریه به فیض شهادت نائل شد.
دلتنگی لحظهای آنها را رها نمیکرد، اما سمیه دیگر صبورتر از قبل شده بود. روزی انقدر دلش میگیرد که از توی ماشین نگاهی به سنگ قبر مصطفی میکند و میگوید: مصطفی از امروز به بعد کارهای مردانهی تو به دوش من است اما تربیت فاطمه و محمدعلی با خودت، من از پس این کار بر نمیآیم. قطره اشکی از روی گونههایش سر خورد و گفت: مصطفی، اگر هنوز حواست به ما هست، اگر هنوز کنارمان هستی، به خواب من که نمیآیی! لااقل به خوابی یکی برو و این را به من بگو. بعد از آن چند نفر خواب مصطفی را میبینند؛ هرکدام مصطفی را در حال انجام کاری میبینند که قبل از شهادتش، آن کارها را میکرده است. وقتی که خانه بود و با بچهها بازی میکرد و یا وقتی که به خانه پدرزنش میرفت و با برادرزنهایش مشغول خوش و بش میشد.
و اینگونه شد که مصطفی وجودش را به سمیه ثابت کرد و دل سمیه آرام گرفت.
کتاب اسم تو مصطفاست.
نویسنده: راضیه تجار
تعداد صفحات:272
نشر: روایت فتح
دیدار پس از غروب
دیدار پس از غروب، روایتی ساده و دلنشین، از زبان همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی است.
در این کتاب، از مردانگیهایی گفته میشود که فقط در جنگ و میدان نبرد خلاصه نمیشود بلکه همه مردانگی در مرکز خانواده مشاهده میشود. مردی که سایه به سایه همسر خود تکیهگاه اوست و نمیگذارد آب در دل خانوادهاش تکان بخورد. مردی که همسرش را از عشق لبریز میکند و متقابلا همسرش جانش برای او در میرود و در کنارش، همهی سختیها و دوریها را تحمل میکند و برای شهادت همسرش دعا میکند.
شهید مهدی نوروزی عاشق کربلا بود. اینگونه شد که به سامرا رفت و مدافع حرم شد و در بیستم دی سال 93 به فیض شهادت نائل شد.
وقتی اسم سامرا را میشنوم، خود به خود منقلب میشوم و یاد گنبد و ضریحی که در حال بازسازی بود میافتم. خانههای متروکهای که دیگر ساکنانی نداشت و خاک سرتاسر شهر را پوشانده بود و تنها زیبایی شهر همان گنبد طلایی بود که با داربست درحال بازسازی بود.
این کتاب عاشقانههای زیبایی را در لابهلای شجاعت و ایثار به خورد ما میدهد. حجم کتاب کم است و ارزش خواندن دارد.
کتاب دیدار پس از غروب
نویسنده: منصوره قنادیان
تعداد صفحات: 112
راض بابا
اینبار کتاب 100 صفحهای را در دست گرفتم که دلم از این رو به آن رو شد. کتاب شخصیتِ دختر جوانی را روایت میکند که همیشه در تلاش بود تا بهترینهارا برای خودش رقم بزند.
کتاب راضِ بابا خاطراتی از شهیده راضیه کشاورز را روایت میکند.
در این کتاب خاطرات از زبان چند نفر بازگو شده است و خاطرات در گذشته و حال در رفت و آمد است. این کتاب بسیار گیراست و خواندش احساسات را برمیانگیزد.
راضیه دختر پاک و معصومی که 16ساله بود، اما بزرگترین اتفاق زندگیاش را در همان 16سالگیاش تجربه کرد. طوری که اگر زندگی قبل از شهادتش را با الانش در یک ترازو میگذاشتند با هم برابری میکرد. همهی کارهایش بوی خدا میداد. نسبت به همکلاسیهایش احساس مسئولیت میکرد. علاقهی زیادی داشت تا اسمش در قرعهکشی سفر حج، از طرف مدرسه دربیاید، اما در لحظات آخر اسم دوستش را هم در قرعهکشی میاندازد و از خدا میخواهد تا دوستش را بطلبد و به مکه برود و زندگیاش، بوی خدا را به خود بگیرد. و همانگونه هم میشود.
راضیه کشاورز در سال 87 در کانون رهپویان وصال، حسینیهی سیدالشهدا شیراز به شهادت رسید.
این کتاب ارزش خواندن دارد مخصوصا برای دختران.
راضیه جان برایم افتخاری بود که با تو اشنا شدم. برایم دعا کن.
کتاب راضِ بابا
نویسنده:طاهره کوهکن
ناشر: نشر شهید کاظمی
بادیگارد
یک سالی میشود که نیمی از کتابخانه خانهمان را کتابهای شهدای مدافعحرم نشر روایت فتح، پر کرده است. راستش را بخواهید هرچقدر هم این کتابها را بخوانم باز برایم جذابیت دارد. زندگی هر یک از این شهدا برایم درسی ست که دریای معرفت را به رویم گشوده است.
شاید همه شما اسم شهید عبدلله باقری
یا همان بادیگارد جناب اقای احمدینژاد را شنیده باشید که در سوریه شهید شده است. اما شناختن این شهید بزرگوار با همین یک خط کافی نیست. کتاب بادیگارد روایتی از حرفها و خاطرات ریز و درشت نشنیده از این شهید بزرگوار است که از زبان مادر، همسر، برادر و دوستان این شهید روایت شده است تا ما با شخصیت و زندگانی این شهید از نزدیک آشنا شویم.
بخواهم به طور کلی برایتان از این کتاب بگویم همین یک جمله کافی ست، عبدالله خود خود واقعیش بود. سعی داشت فقط و فقط خدا از او راضی باشد. سعی داشت اگر مسئولیتی را برعهده میگیرد به بهترین شکل از پس آن بر بیاید تا خدا از او راضی باشد .
شهید عبدلله باقری به خاطر عقاید و ایمانش از همسر و دخترانش گذشت تا محافظ حرم شود.
کاش میشد همه ما در هر پست و مقامی که هستیم و یا همین خانواده، مسئولیتهایمان را به درستی انجام بدهیم.
انشالله همهما پیرو راه شهدا باشیم.
بیست سال و سه روز بعد
کتابی بسیار خواندنی و گیرا که دغدغههای یک جوان دهه هفتادی را بازگو میکند. این کتاب از آرمانهای جوانی به نام سید مصطفی موسوی میگوید که سه روز بعد از تولد20 سالگیاش به شهادت میرسد.
مطالعه این کتاب خالی از لطف نیست.
کتاب بیست سال و سه روز بعد
نویسنده: سمانه خاکبازان
نشر: روایت فتح
کتاب زیباتر از نسرین
کتاب زیباتر از نسرین کتابی با قلمی ساده، روان و دلنشین است. این کتاب، زندگی دختری را روایت میکند که خدا اورا بعد از فوت چهار فرزند، به پدر و مادرش هدیه میدهد. به برکت وجود رقیه زندگی خانواده روز به روز بهتر میشود. رقیه تهتغاری و عزیزدردانهی همه بود. باهوش، زرنگ و درسخوان. از همان ابتدا زیبایی و هوش سرشارش به چشم همه آمده بود . دوره دبستان و راهنمایی را با معدل 20 گذراند. با ورود به دبیرستان، عقاید رقیه هم کمکم به سمت تعلیم امور دینی سوق پیدا کرد. دیگر علاقهای به دانشگاه و کنکور نداشت. همه اورا در لباس پزشکی تصور میکردند، اما او یکباره تصمیمش را عوض کرد. با راضی کردن خانوادهاش به حوزهعلمیه وارد شد و زندگیاش رنگ و روی دیگری به خود گرفت.
در این بین رقیه تصمیماتی برای زندگیاش میگیرد که قابل پیشبینی نیست. پس پیشنهاد میکنم که این کتاب را مطالعه کنید و لذتش را ببرید.
کتاب زیباتر از نسرین، زندگینامه داستانی شهیده رقیه رضایی لایه
نویسنده: سهیلا علویزاده
نشر: روایت فقح
کتاب حیفا
کتاب حیفا داستان زندگی دختری را روایت میکند که جاسوس ادارهی متساوای سازمان موساد است. او همراه با سه خواهر دیگرش دست به جنایتهایی میزند که از طرف رژیم صهیونیستی مامور به انجام آنها هستند. در این کتاب نویسنده وقایعهایی را شرح داده که بعضی مستند و بعضی با ذوق قلم نویسنده اضافه شده است.
همانطور که میدانید،کتابهای اقای پورجهرمی همه جذاب هستند و یکی از یکی بهتر. کتاب حیفا هم از آن دسته کتابیست که زمین نمیگذاریش.
پس بخرید و مطالعش کنید.
کتاب حیفا
نویسنده: محمدرضا جهرمیپور
نشر:معارف
ادواردور
در بخشی از کتاب میخوانیم
«ادواردو یک مرد عادی نبود. او یک قدیس بود. شبها از اتاقش صدای آواز زیبایی میآمد. بهخصوص نیمهشبها. بعضی شبها که از دست کارلو دلخور بودم، میرفتم مینشستم پشت در اتاقش. به آوازش گوش میدادم. نمیفهمیدم چه میخواند. فقط دلم میخواست بنشینم و به آوازش گوش بدهم. یک شب که روزش از کارلو کتک خورده بودم، موقع آواز ادواردو گریهام گرفت. یکموقع دیدم کنارم نشسته. پرسید که چرا گریه میکنم. فکر کردم بفهمد به آوازش گوش میکردهام عصبانب میشود. زبانم بند آمده بود. دستم را گرفت و من را برد توی اتاقش. فقظ چندتا شمع روشن بود. یک کتاب هم روی تختش بود. برایش از کارلو گفتم. از اینکه خرج من و بچهمان را نمیدهد. فقط میرود اینقدر میخورد که مست میافتد یک گوشه. تازه این بهترین حالتش است. چون اگر مست بیاید خانه، من را زیر کتک میگیرد. برایش گفتم که تنها دلخوشیام همین است که شبها بیایم و به اوازش گوش بدهم.» کتاب ادواردو
نویسنده: بهزاد دانشگر
نشر: بهنشر
احتمالا گمشدهام
دیدی وقتی بعد از کلی دوندگی و کار و مشغلههای روزمره آخر شب یک لیوان چای داغ میخوری چقدر به جانت میچسبد. من هم دیشب بعد از کلی خستگی وقتی به پیشنهاد یکی از دوستان این کتاب را دانلود کردم و خواندم گل از گلم شکفت.
خیلی دوستش داشتم. کتاب مارا با خودش بهدنیای خیالات میبرد.شخصیت اصلی مدام با خودش کلنجار ذهنی دارد و من بهشدت این سبک نوشتن نویسنده را دوست داشتم و لذت بردم.
کتاب پرکششی بود و این برایم جذابیت داشت.
اولینبار بود این سبک کتاب میخواندم…
10 از 10 بهخاطر قلم خوب نویسنده. بهجز در نظر گرفتن بعضی از کلمات که باز هم آمدنش در کتاب بهنظرم بهجا بود…
قطعا یک دور دیگه میخونمش..
خیلی همزادپنداری کردم با شخصیت کتاب…
معرفی کتاب کاش برگردی
نمیدوانم همه مثل من موقع کتاب خواندن غرق کتاب میشوند یا نه! اما من زمانی به خودم آمدم که همراه ننه رقیه با فرغون دبههای آب را به سختی به خانه میآوردم. مثل او پسرم را به پشتم بستم و مشغول بافتن قالی میشوم.
ننه رقیه مادر جوان و مهربان، زمانی که همسرش به جبهه رفته بود، تک و تنها بچههای قدونیم قدش را بزرگ کرد. از همان کودکی حلال و حرام را با زبان کودکی به آنها آموخت.
زمانی که بچهها نیاز به لباسگرم داشتند از انگشتر طلایی که موقع نامزدی هدیه گرفته بود میگذرد تا فرزندانش با لباس مناسب به مدرسه بروند. همین کار بزرگ به ظاهر کوچک نکتهی مهمی در تربیت پسر بزرگش داشت.
میخواهم از کتابی برایتان بگویم که نمونهی تربیت یک مادر ایرانی و مقید را نشان میدهد. مادری که در تمام زندگی بااخلاق خوب باعث عاقبت بخیری پسرش میشود.
کتاب کاش برگردی روایتی از خاطرات مادر شهید زکریا شیری است که با قلم عالی و تاثیرگذار مارا با یک مادر مهربان آشنا میکند. خاطرات این مادر شهید آنقدر زیبا در این کتاب آورده شده که آدم تلنگر میخورد و احساس زیبایی بعد از خواندن این کتاب در وجودش نمایان میشود.
این مادر شهید حتی بعد از شهادت پسرش به فکر نوه و عروسش هم است و احساس تکلیف میکند و آنهارا سروسامان میدهد.
هرچقدر از خوبی این کتاب بگویم کم است.
نمره 10 از 10 را به این کتاب میدهم.
اگر نخواندید حتما بخوانید.
یار مهربانم
همیشه به سالهای نوجوانی مادرم فکر میکنم. آن روزهایی که خودش تعریف میکرد که 9ساله بوده و همراه مادرش به تظاهرات میرفته است. کاش آن روزها میتوانست، روزنوشت بنویسد، تا من با ورق زدن آنها حالهوای خودم را با دختران آن زمان مقایسه میکردم و دغدغهشان را میفهمیدم.
میگویند دوستی انتخاب کن که تو را بزرگ کند. دوستی که حرفهای خوب میزند و کتاب میخواند و دیگران را به خواندن کتاب سفارش میکند. نمیدانم شاید مادرم فرصتی برای خواندن و نوشتن نداشت. اما چرا من هم تجربهی مادرم را تکرار کنم؟ پس باید بیشتر بخوانم و بنویسیم و با دوستان کتابخوانم معاشرت کنم.
این مدت که سهکتاب از دوستم قرض گرفته بودم با کلی خاطرات روبهرو شدم.
اولین کتاب، کتاب سوران سرد بود.
کتابی که نگاه تازهای به جنگ ایران و عراق و دفاع مردم ایران در هشت سال جنگ داشت. برخلاف بقیه من زیاد این کتاب را دوست نداشتم.
دومین کتابی که خواندم، کتاب شنام بود. خاطرات یک پسری که به دست کومله ها اسیر میشود و عاشق دختری شد که به کوملهها پناه آورده بود. اما با پایانی غمانگیز. این کتاب را از همه بیشتر دوست داشتم و با قلم نویسنده بیشتر ارتباط گرفتم.
سومین کتاب هم، کتاب بابانظر بود.خاطرات یک رزمندهی جانباز که در نهایت به دوستان شهیدش میپیوندد. به طور کلی قلم نویسنده برایم جذاب نبود و فقط یک خاطره را روایت کرده بود. به نظرم میتوانست با ترفندهای نویسندگی، بیشتر خلاقیت به خرج دهد و مخاطب را دنبال ادامهی داستان بکشد.
خلاصهی دنیای خاطرات دنیای بزرگ و عجیبیست که مارا از روزمرگیهای روزانه دور میکند. دنیای خاطرات را دوست دارم. خاطرات مرا با تجربههای سخت و شیرین مردم آشنا میکند.
معرفی کتاب رویای بیداری
دیشب که داستان یکی از شهدای مدافع حرم را از تلویزیون دیدم دلم خواست تا بیشتر با زندگی این شهید آشنا بشوم. اشکهایم را از روی صورتم پاک کردم و شروع کردم به دانلود کتاب.
کتاب بسیار قشنگی بود که با خاطرات همسر شهید مصطفی عارفی روایت شده است. کتاب قلم بسیار خوب، روان و تاثیرگذاری داشت.
این کتاب از دغدغههای یک دختر شانزدهساله مینویسد که برای خوشبختیاش به امام رضا متوسل میشود. او با صبر و علاقه به همسرش زندگی ساده و دور از تجملاتش را شروع کرد و به طعنهها اهمیتی نداد. او با عشق و ایمان وارد زندگیاش شد.
یکی از نکات بسیار قشنگی که مرا متحول کرد این بود که نصف مهریهاش را به خاطر امام رضا بخشیده بود و بعد از شهادت همسرش نصف دیگر مهریهاش را به خاطر حضرت زینب بخشید تا دینی گردن همسرش باقی نماند و حتی نفقهاش را هم به خاطر حضرت زهرا بخشید.
واقعا زندگی شهدا خاص بوده است. همسران شهدا هم از خیلی چیزها گذشتند تا همسر شهید شدند. کتاب بسیار خوبی بود. کاش همهی ما زندگیمان مثل زندگی شهدا ساده و قشنگ بود. زندگیهایی بدون ریا و سراسر آرامش و معنویت.
خلاصه که بخوانید..
کتاب : رویای بیداری
نویسنده: نسرین پرک
نشر: ستارهها
رهنمای طریق
صفحهی اول کتاب را باز کردم. بعد از بسمالله دستخط رهبری را خواندم. ایشان بخشعمدهی کتاب را خوانده بودند و توصیه کردند که جوانان هم این کتاب را مطالعه کنند.
بخش اول کتاب درباره زندگی استاد محمدعلی جاودان نوشته شده است که به نظرم برای شروع کتاب بسیار خوب بود. بخشهای دیگر کتاب شامل پرسش و پاسخهایی است که همهی ما برای زندگی بهتر به آن نیاز داریم.
به نظرم همهی ما باید این کتاب را بخوانیم و گاهی بهش سرک بکشیم. چون این کتاب از آن کتابهاییست که جواب اکثر سوالات ما و یا دیگران را میدهد.
کتاب خوبی بود. مخصوصا برای کسانی که اهل تبلیغ هستند و ایام شهادت و مناسبتها پای منبر میروند.
خلاصه بخوانید اگر دغدغهی پاسخ دارید.
#عکس_تولیدی
دفتر خاطرات فضه
در این دقایق پایانی آخرین روز پاییز برایتان از کتابی بگویم که حال و هوای قشنگی را درونم ایجاد کرد.
با کتاب دفترخاطرات فضه به خانهی حضرت زهرا رفتم و با فضه آشنا شدم.
او کنیز حضرت زهرا بود تا زمان امام حسین هم نیز به اهل بیت خدمت میکرد.
کتاب حجم کمی داشت اما خط به خطش روضهی مصور بود.
چقدر با این کتاب حالم خوب شد.
در خانهی اهل بیت حتی کنیزها هم بزرگی میکنند.
برایم جالب بود که فضه بعد از شهادت امام حسین 20 سال فقط با قرآن تکلم میکرد و این برایم یکی از نکات جالبی از شخصیت ایشان بود.
کتاب عالیست. بخوانید.
علی بیخیال
آخرین روز پاییز را با کتاب علی بیخیال به پایان رساندم. شهیدی که عطر نمیزد و هروقت میخواست عطرفضا عوض شود، یا حسین میگفت.
جوان 19 سالهای که از کودکی روی رفتار و اخلاقش تمرکز کرده بود و به نفس خویش تسلط داشت. خودرا با لذتهای دنیا خوش نمیکرد، تا طعم لذت با خدایش را بچشد. عاشق شیرینی تر بود. یکبار پدرش شیرینی خریده بود و به او داد. برای اینکه از شیرینی لذت نبرد رویش نمک ریخت تا به نفسش غلبه کند. این شهید بزرگوار خطاط بود و تمثال شهدا را میکشید و بسیار هنرمند بود.
کتاب قشنگی است.
خاطرات از خواهر، برادر، دوستان و همرزمان شهید علی حیدری جمعآوری شده است.
اگر علاقه به کتاب شهدا دارید حتما مطالعهکنید.
کتاب علی بیخیال
انتشارات: ابراهیم هادی
کتابخانه نیمه شب
کتابخانه نیمهشب برایتان از دختر جوانی میگوید که دچار افسردگی شده است. در بازههای زمانی مختلف در موقعیتهایی قرار گرفته است که یا خودش تصمیم گرفته و یا اینکه خانوادهاش برای زندگیاش تعیین و تکلیف کردهاند.
شخصیت اصلی که نورا نام دارد. در یک روز از زندگی به طور کلی ناامید میشود و وارد کتابخانهای در نیمهشب میشود که باعث میشود دیدش به زندگی به طور کامل تغییر کند. تازه متوجه میشود که از بین بردن پشیمانیها و حسرتها راهی برای پیوستن به آرزوهایش است.
کتاب خوبی بود. البته از نیمههای کتاب کمی برای من کسل کننده بود. چون زیادی بعضی قسمتها کشدار شده بود مخصوصا دیالوگها. اما در کل کتاب خوبی بود. پیشنهاد میکنم کسانی که همیشه نیمهی خالی لیوان را میبینند، این کتاب را مطالعه کنند.
از 10 نمره نمره 9 میدم به این کتاب.
روزنه هایی از عالم غیب
روزنههایی از عالم غیب، وقتی دیدم که این کتاب را همسرم برایم خریده، گفتم حتما با یک کتاب روبهرو هستم مثل برنامهی پس از زندگی شبکه چهار که در ماه رمضان پخش میشود. اما اینطور نبود. کتاب چند بخش داشت. بخش اول کرامات امام زمان بود. بخش بعدی مربوط به عنایات امام رضا علیه السلام و بخشهای بعدی هم درباره بزرگان دین و کمی هم درباره عالم اجنه، غیب و رویدادها بود.
کلیت بخواهم بگویم خوب بود. اما چون در کتاب مفصلی که درباره کرامات امام زمان خواندم، قسمتی از کتاب برایم تکراری بود. اینگونه کتابها به درد کسانی میخورد که ممبری هستند و میتوانند در سخنرانیهایشان از اینگونه کرامتها استفاده کنند.
از 10نمره 7نمره به این کتاب میدهم.
معرفی کتاب شاهرخ حر انقلاب
در ۱۳ قرن پس از عاشورا، حر دیگری متولد شد.حری به نام شاهرخ ضرغام. شاهرخ جوان با ابهت و چهارشانه که همه از او میترسیدند. کسی جرات نمیکرد به او بگوید بالای چشمت ابروست.
مرداد سال ۱۳۵۸ کردستان به اشوب کشیده شد امامخمینی در یکی از سخنرانیهایش میگوید:”
به یاری رزمندگان به کردستان بروید” شاهرخی که محافظ یک کاباره بود به ندای امام لبیک میگوید و خود را میدان جنگ میرساند. شاهرخ یک شبه از این رو به آن رو میشود. به مشهد میرود و توبه میکند. از آن به بعد جز بهترین فرماندهان جبههی جنگ آبادان شد.
اغلب همراهانش هم دوستانش بودند که مثل خودش لوتیمنش بودند. آدمهایی که قبلا اهل مشروب و … بودند اما با نشستو برخاست با شاهرخ سر به راه شده بودند و توبه کرده بودند.
او با اخلاقش همه را جذب خود میکرد.
بعد از مدتها جنگیدن اسمش که میآمد ترس به جان دشمن میافتاد. اما امامحسین اورا مثل حر پذیرفت. او شهید شد اما شهید گمنام. حتی نخواست چیزی از او باقی بماند او همهی گذشتهاش را با گمنامیاش با خود برد.
شاهرخ که بعد از شهادتش مادرش ابوالفضل صدایش میکرد همهی این سعادت را از دعای خیر مادرش داشت.
حتما بخوانید این کتاب را عالیست
کتاب شاهرخ حر انقلاب اسلامی.
نشر: ابراهیم هادی