یار مهربانم
همیشه به سالهای نوجوانی مادرم فکر میکنم. آن روزهایی که خودش تعریف میکرد که 9ساله بوده و همراه مادرش به تظاهرات میرفته است. کاش آن روزها میتوانست، روزنوشت بنویسد، تا من با ورق زدن آنها حالهوای خودم را با دختران آن زمان مقایسه میکردم و دغدغهشان را میفهمیدم.
میگویند دوستی انتخاب کن که تو را بزرگ کند. دوستی که حرفهای خوب میزند و کتاب میخواند و دیگران را به خواندن کتاب سفارش میکند. نمیدانم شاید مادرم فرصتی برای خواندن و نوشتن نداشت. اما چرا من هم تجربهی مادرم را تکرار کنم؟ پس باید بیشتر بخوانم و بنویسیم و با دوستان کتابخوانم معاشرت کنم.
این مدت که سهکتاب از دوستم قرض گرفته بودم با کلی خاطرات روبهرو شدم.
اولین کتاب، کتاب سوران سرد بود.
کتابی که نگاه تازهای به جنگ ایران و عراق و دفاع مردم ایران در هشت سال جنگ داشت. برخلاف بقیه من زیاد این کتاب را دوست نداشتم.
دومین کتابی که خواندم، کتاب شنام بود. خاطرات یک پسری که به دست کومله ها اسیر میشود و عاشق دختری شد که به کوملهها پناه آورده بود. اما با پایانی غمانگیز. این کتاب را از همه بیشتر دوست داشتم و با قلم نویسنده بیشتر ارتباط گرفتم.
سومین کتاب هم، کتاب بابانظر بود.خاطرات یک رزمندهی جانباز که در نهایت به دوستان شهیدش میپیوندد. به طور کلی قلم نویسنده برایم جذاب نبود و فقط یک خاطره را روایت کرده بود. به نظرم میتوانست با ترفندهای نویسندگی، بیشتر خلاقیت به خرج دهد و مخاطب را دنبال ادامهی داستان بکشد.
خلاصهی دنیای خاطرات دنیای بزرگ و عجیبیست که مارا از روزمرگیهای روزانه دور میکند. دنیای خاطرات را دوست دارم. خاطرات مرا با تجربههای سخت و شیرین مردم آشنا میکند.