قسمت چهارم خاطرات همایش یزد
4️⃣ قسمت چهارم خاطرات همایش یزد
در پست قبل از کوچهپسکوچههای یزد نوشتم. دقیقا همین عکس. این کوچه پشتی امامزاده جعفر علیهالسلام بود. از بیرون لوسترهای امامزاده مشخص بود و دمدمای غروب حس و حال معنوی دوچندانی را را روانهی قلبم کرد.
سریع همسر و بچههارا از کوچه رد کردم و گفتم:” برید که میخوام عکس بگیرم” گوشی مدام دستم بود تا با برگزیدگان در ارتباط باشم. برای همین سریع چند عکس گرفتم و شروع کردم توی دلم درددل کردن.
امقدر از حالوهوای خانههای یزد خوشمامده بود که به همسرم گفتم:” کاش یه خونه تو یزد داشتیم”
در همان دوروز که یزد بودیم بدجور از این شهر خوشمامده بود. مخصوصا حجاب خانمها، اصلا هیچبیحجابی ندیدم.
همین باعث شده بود علاقهای به این شهر پیدا کنم.
به ورودی امامزاده که رسیدم چشم چرخاندم تا ببینم پدر این امامزاده کیست. از زیبایی ورودی امامزاده دلم قنج رفت.
به همسرم گفتم:” نگاه کن امامزاده مارو طلبید” از امامزاده تشکر کردم و وارد شدیم.
#به_قلم_خودم
#همایش_فعالان_فضای_مجازی یزد
#روایت_زن_مسلمان
#تولیدی
عکس غرفهها و ایستگاه صلواتی را هم گرفتم.