دلم تنگ کوت است
24 آذر 1401
چقدر دلم میخواست الان کوت بودم و چند کیلومتری با حرم امیرالمومنین و پسرشان فاصله داشتم. از دستان مهربان و سبزهی خانمهای عراقی یک کاسه آبگوشت میگرفتم و با صمون میخوردم. نمیدانم چرا انقدر یکهو دلم تنگ آنجا شد. شاید به این خاطر باشد که امشب شب جمعهست و من غرق در واژگان و اشعار و نوحههای کرببلا هستم. چند روزیست که هرشب به واسطهی کتابی چند بیت شعر درباره حضرت علیاکبر میخوانم. شما هم مهمان باشید.
باد زد در دشت کاغذهای دفتر شد تنت
جای ثبت یادگاریهای لشکر شد تنت
چند لحظه طی شد و یک شکل دیگر شد تنت
کم شد و هی کم شد و … آنقدر کمتر شد تنت
من به شک افتادهام آیا تو اصغر نیستی؟ 😔
بعضی از اشعار، روضهی مصور هستند. السلام علیک یا علیاکبر حسین علیه السلام.