بر امام مهربان خود پناه آورده ام
بر امام مهربان خود پناه آوردهام
روز اول ماه رمضان 1401 مهندس سرزده به مغازه آمد. پچپچهایش را میشنیدم. یکی دو ساعت بعد از اینکه حساب و کتابش را کرد گفت:《 چون ماه رمضون شده 2 روز فست فود تعطیله》
اصلا دوست نداشتم یکلحظه هم از کارم دور شوم. چون عقیده داشتم دلِ شکسته با کار التیام میبخشد.
توی فکر بودم که این دوروز را کجا بروم که یادم آمد جز امامرضا پناه دیگری ندارم. گوشی را از زیر کانتر برداشتم و بلیطهارا چک کردم. بخت با من یار بود. برای 7صبح فردا بلیط قطار گرفتم.
آن شب تا اخر وقت توی فکر و خیال حرم بودم و تا فردا ساعت 7 صبح خواب به چشمانم نیامد.
سبکبار بودم. با شانههای افتادهای که نشان از غم بزرگ دلم میداد، راهی دیار شاه خراسان شدم.
به در اصلی صحن حرم آزادی رسیدم. 3بار در زدم تا آقا به داخل دعوتم کند. اشکم که جاری شد احساس کردم اقا مرا به داخل تعارف کرده است.
برای لحظاتی سر جایم ایستادم. به گنبد طلایی خیره شدم و با گریه گفتم:
دامن آلوده و روی سیاه آورده ام
گرچه آهی در بساطم نیست آه آورده ام
هر که هستم هرکه بودم
بر کسی مربوط نیست…
بر امام مهربان خود پناه آوردهام…
#به_قلم_خودم
#عطر_رضوی
#روایت_زن_مسلمان
#تولیدی