سفره حضرت رقیه
31 مرداد 1402
مثل شمعیای که توی سفرهی حضرت رقیه روشن کردیم، از داغ پرکشیدنت سوختم یا رقیه💔#به_قلم_خودم #تولیدی بیشتر »
نظر دهید »
باز جاموندم
31 مرداد 1402
آخر مجلس دم گوشم آمد و گفت:" امسال اربعین میرید کربلا؟" لبخند تلخی زدم و گفتم:" هنوز حریف همسرم نشدم که بریم" دستم را محکم فشرد و گفت:" نه میرید دلم میگه امسال میری کربلا"نمیدانم چه سری بود بعد 3هفته تازه امروز گذرنامه زیارتیام به دستم رسید... آن ه… بیشتر »
گردخترکی پیش پدر ناز کند
26 مرداد 1402
داشتم روضه میخواندم که چشمم به دفتر نقاشی دخترم افتاد...من از تنهایی حضرت رقیه میگفتم و او روضه را به تصویر میکشید...#به_قلم_خودم #کوتاه_نوشت #تولیدی بیشتر »
عکاس چادری
25 مرداد 1402
من توی اربعین خیلی عکاسی میکردم. با وجود بچه از همه چیز عکس میگرفتم و خاطرات رو ثبت میکردم.هر وقت یاد اربعین میفتم و یا به اربعین نزدیک میشیم یاد بیانصافی چند نفر میفتم. یاد قضاوت هاشون.. یاد کنایههاشون... بیشتر از همه اون کسی که قلبم رو شکست...همو… بیشتر »
اربعین داغ حرم را به دلم نگذاری
25 مرداد 1402
اولینباری بود که جلد کتابی اینطور مرا میخکوب خودش میکرد، جلد جالبی داشت، کتاب را یک براندازی کردم و سری به نشانه رضایت تکان دادم.احضاریه، کتابیست که در رفت و برگشت از حال به گذشته است، گاهی آنقدر نویسنده با قلم روان و دلنشینش از گذشته میگوید که حس م… بیشتر »
قصه ننه علی
25 مرداد 1402
رفتم سمت پریز برق تا گوشیام را بردارم که ننهعلی صدایمزد. بیخیال گوشی شدم و به سمت قفسهی کتابها راهم را کج کردم.مدتها بود که منتظر بودم تا خود کتاب صدایم بزند.عقیده دارم تا نخواهند نمیتوانی سر از زندگیشان دربیاوری و لابهلای خاطراتشان نفس بکشی.کت… بیشتر »