باز جاموندم
31 مرداد 1402
آخر مجلس دم گوشم آمد و گفت:” امسال اربعین میرید کربلا؟” لبخند تلخی زدم و گفتم:” هنوز حریف همسرم نشدم که بریم” دستم را محکم فشرد و گفت:” نه میرید دلم میگه امسال میری کربلا”
نمیدانم چه سری بود بعد 3هفته تازه امروز گذرنامه زیارتیام به دستم رسید… آن هم روز شهادت حضرت رقیه…
وقتی پستچی گفت:” گذرنامتون اومده” چشمانم را بستم و با بغض گفتم:
من گذرنامهی خودرا نسپردم به کسی…
به تو و کودک دلبند تو ایمان دارم…
به رقیه میگم از جاموندن 😔
#به_قلم_خودم
#تولیدی
#مسیر_عاشقی