چشم هارا نمی شود شست
چشمهارا باید شست، جور دیگر باید دید؟! نه چشم هارا باید کور کرد ، دیگر نمیخواهم لحظهای هم ببینم. این روزها خیلی دیدیم و خون به جگر شدیم. حس میکنم باید چشمهایم را از کاسه در بیاورم و تقدیم موزه عبرت کنم.
گاهی باید بی رحم باشی. نه با دوست و نه دشمن بلکه با خودت. چرایش تنها یک دلیل دارد. آن هم فقط این است که بزرگت میکند. آن سیلی که خودت به خودت میزنی و صورتت را سرخ نگه میداری.
حالا ای وطن فروش به خواب غفلت رفتهی نادان، آنقدر سیلی نزن تا به رگبار بسته شوی. انقدر در خواب عمیقت بمان تا تک تک استخوانهایت بپوسد. همچون مغز پوسیدهات. انقدر توی دروغ دست و پا بزن و کتمان کن که در باتلاقی که برای خودت ساختی بوی لجن بگیری. انقدر راهی که بیگانه میخواهد را ادامه بده که مثل کبک راه رفتن خودت را هم یادت برود.
بس است…
تمامش کنید…
چه بگویم نگفته ام پیداست
غم دل مگر یکی و دوتاست
خوشا به سعادت آنان که در وقت عبادت به سوی دوست پرکشیدند. بیچاره ما که ماندیم باید ببینیم و درد بکشیم. این زخم ها هیچگاه ترمیم نمیشود بلکه کهنه و کهنه میشود.
دیگر تنها گریه حالم را میداند …
تسلیت شیراز 😔