نامه به مادرم
22 دی 1401
#به_قلم_خودم #نامه_به_مادرم
مادر امروز که برای اولینبار مشغول به کار شدم احساس عجیبی داشتم. پنجشنبه رستوران خیلی شلوغ بود. دست تنها بودم و روز اول کاری اقای محمدی خیلی به کارم دقت میکرد تا لکی روی بشقابها نباشد.
فکر کنم از ساعت 12 تا ظهر تا 3، 300 تا بشقاب و… شستم. حالا ظرفهای شب را فاکتور بگیریم،همین تعداد برای من که 15 سال دارم خیلی زیاد است. دستم انگار توی دستکش پخته و میسوزد.
فکر نمیکردم ظرف شستن انقدر سخت باشد. حالا فهمیدم چرا هروقت یک لیوان از توی آبچکان برمیداشتم میگفتی:” رضا وقتی لیوانت رو اُپنه چرا یه لیوان دیگه بر میداری؟”