نامه به مادر
22 دی 1401
#به_قلم_خودم #نامه_به_مادرم
عزیزجان، امروز وقتی که سر سفرهی صبحانه چای را به دستم دادی، چشمم به اگزماهای روی دستت افتاد. از وقتی یادم است این زخمها روی دستانت بود و تو هرشب با هزارتا روغن و وازلین سوزشش را کمتر میکردی.
قبل از اینکه به پادگان بروم از بهترین دکتر پوست شهر برایت وقت گرفتم. چون میدانستم به خاطر مبلغ ویزیت احتمال دارد نروی و دلت بهحال جیب پسرت بسوزد، ویزیت را حساب کردم. پس حتما برو و دستانت را نشان بده.
انشاءالله تا زمانی که دورهی آموزشیام تمام شود و برگردم دستان شما هم خوب شده باشد.