مسمومیت مدارس دخترانه کرج
مینویسم برای مادرانی که مثل من دختر دارند…
از زمانی که دست دخترم را رها میکنم و به سمت مدرسه میرود اورا به خدا میسپارم…
اما امروز زمانی که میخواستم دنبالش بروم حس و حالم با روزهای دیگر متفاوت بود…
وقتی که شنیدم مدرسه نزدیک مدرسه دخترم را با گاز مسموم کردهاند، اشک بهیکباره صورتم را خیس کرد.
قلبم آن لحظه داشت از توی دهنم بیرون میپرید..
قدمهایم را بلندتر برداشتم تا به مدرسه مذکور رسیدم.
دخترانی را دیدم که چشمان قرمز و متورم با ترس ایستاده بودند.
مادری را دیدم که کنار بدن بیحال دخترش نشسته بود، سرش را توی بغل گرفته بود و اشک میریخت. صدای مادری را شنیدم که با نگرانی از پشت گوشی از حال و روز دخترش میگفت…😭
مادری را دیدم که توی خیابان میدوید تا بداند بر سر دخترش چه آمده است.😭
چشمان مات ومبهوت مردمی را دیدم که که به بکدیگر تسلی میدادند…
دست مادری به شانههایم خورد و گفت:” دیگه دخترت رو مدرسه نفرست” و از همه بدتر مردی را دیدم که توی دستش چند تا شیر و آبمیوه بود و با نگرانی به سمت مدرسه میدوید…
واقعا خیلی سخت بود چند دقیقهای که از آنجا گذر کردم، برایم مثل چند سال گذشت…😭
وقتی به مدرسه دخترم رسیدم. خانوادههایی را دیدم که با دیدن دخترانشان آنهارا بغل کرده بودند و اشک میریختند. اما موقع برگشت دوباره باید از کنار آن مدرسه رد میشدم.. اینبار اتوبوس اورژانس تیر خلاص بود برای همه کسانی که چشم انتظار دخترانشان بودند…
چشمانم میبارید. شانههایم از گریه تکان میخورد و دست دخترم را سفت چسبیده بودم.
هنوز که هنوز است چشمان گریان و متورم دختران از جلو چشمانم کنار نمیرود…
یک لحظه یاد غربت خرمشهر افتادم…
زن زندگی آزادی این بود؟؟؟
آرزوی سلامتی برای همه دختران سرزمینم دارم.