مرسی اه :)
زیر درخت سیب نشستیده بود. پاهایش را دراز کرده بود و به تنهی درخت خرفتمِرفت لَمیدن کرده بود. خمیازهای کشید که هرکس اگر آن صحنه را میدید فکر میکرد غارعلیصدر توی دهانش پدیدار شده است. همینکه غارعلیصدر باز شد، یک سیب کلهگنده توی سرش افتاد. اما به جای اینکه متحول شود و قانون گرانش را کشفیدن کند یکهو خودش را توی کاخ سفید پیدا کرد.
چشمان ورقلمبیدهاش که براثر آن ضربه، آلبالوگیلاس میدید را مالشید. یکدفعه یک سایهی بدقواره نزدیکش شد و با صدایی که انگار کلنگی توی گلویش گیریده بود گفت:” عالیجناب “ایزاک نیوتون” به دنبالتان آمدم تا بگویم که نخستوزیر کشور چشمبادامیها به زیارت جمال ممال شریف شما حضور پیدا کردهاند.”
قندیلی که از سوراخ دماغش آویزان بود روی زمین افتاد و صدای شَتَرَقَش باعث شد زمینلرزهای به اندازه هفتریشتر در آن محدوده زلزلیدن کند. سرش را نزدیک حوض آب کرد و خود را برانداز کرد. هرچقدر نگاه کرد نتوانست جمال شریفش را پیدا کند. نگاهی به ذغال برشتهی بی مو انداخت و فرمود:” تو جمالممال منو ندیدی؟ نمیدونستم تا الان جمال ممال دارم” مرد سیاهچرده که بیشتر شبیه به نردبان دزدها بود با ترس ولرز نطقش باز شد:” قربان جمال رو میشناسم اما ممال رو نه! تورا به جان ننت از سر تقصیرات من کلهکچل سیاه سوخته بگذرید”
وی که از حرفهای او سر در نمیآورد فرمود:” واتس یور نِیمت چیست؟” مرد سیاهچرده که توقع این سوال را از او نداشت گفت:” او مای گاد. سرورم این بندهی حقیر سراپا تقصیر را که از کودکی مثل کش تنبان با خودتان اینور و آنور کشیدهاید را آلزایمریدید؟؟” لبهایش را که انگار مثل گل پلاسیده شده بود را بر هم زدیدن کرد و خرناسید:” مخلص شوما بوراک اوباما هستم”
نیوتون که تا آن لحظه خود را نگهداشته بود تا از قیافهی او خندهاش نگیرد. مثل سدی که یکباره شکسته شود، او هم شکست. صدای قهقهههایش همهی کاخ سفید را پُرمُر کرده بود. خندههایش را قورت داد و از او پرسید:” اینجا کجاست؟” اوباما گفت:” قربان اینجا آمریکا و کاخ سفید است یادتان نمیآید؟"
وی در حالی که داشت کلهاش میخاراند، تَقتق؛ شاخهایش روی سرش سبز شد. با لبهای آویزانش که مثل ژله شل شده بود گفت:” اینجا همان آمریکایی است که میتواند با یک دکمه همهی جهان را منفجر کند؟”
اوباما که تازه یادش آمد، دکمهی شلوارش شل شده بود، دستی به شلوارش میکشد. توی دلش میگوید:” چه شانسی آوردم دکمم در نرفتهها و الا الان کل کاخ سفید منفجر میشد.” اوباما که فکر میکرد شانس آورده در همان لحظه که دستش را از کنار دکمهی شلوارش بر میدارد. دکمه عمل میکند و همه جا منفجر میشود. اول از همه نیوتون از خنده منفجر شد. فلذا از پس خندید و ریسه رفت که توی حوض فوارهای افتاد و غرق شد. غرق شدن همانا و دیدن قیافهی خندهدار و کج و ماوج اوباما از اعماق حوض، سینماییتر شده بود.
در میان امواج مواج حوض کاخ سفید، پری دریاییای را نظرید. با هر پلکی که میزد، پری دریایی نزدیکش میشد و گلهای قرمز توی صورت نیوتون در حال شکوفاییدن بود. هنوز چند قدم نمانده بود که نیوتون پری دریایی را در آغوش بکشد که اوباما با آن دستهای نخاله و نامتقارنش نیوتون را از حوض بیرون کشید.
وی درحالی که هنوز فکر میکرد توی حوض است و قرار است از پری دریایی خواستگاری پاستگاری کند با چشمان بسته مقابل اوباما زانو زد و فرمود:” زنم میشی؟”
اوباما که در کودکی کلهی پوکش را در آغل گوسفندان جا گذاشته بود با غرور خاصی روی سکو نشست و عرضید:” لطفا پسرای دهاتی و بد تیپ نیان تو پیج من مرسی اه ”
سیده مهتا میراحمدی