ماجرای نحوه اعزام شهید ایزدیار به سوریه
فرازهایی از خاطرات شهید:
ماجرای نحوه اعزام شهید ایزدیار به سوریه از زبان سرهنگ مجید ایزدیار (برادر شهید)
برای سوریه برادر شهید را اعزام نمیکنند، روزی که من میخواستم به سپاه بیایم، با توجه به فاصله ای که محل کار من با ایشان داشت اما هم مسیر بودیم، (ایشان با سرویس می آمد امام من خودم به سپاه میرفتم) هفته ای دو، سه بار میگفت “داداش سپاه کار دارم” ، اما نمیگفت چه کاری دارد، هر هفته مرتب میگفت “سپاه کار دارم” و محل کارش از سپاه فاصله داشت و باید با دو ماشین دیگر مسیر را میرفت.
بعد از شهادت ایشان فرمانده سپاه وقتی من را دید گفت: “آقا رضا” هفته ای دو روز مرتب پیش من بود، و درخواست اعزام به سوریه را داشت، من هم میگفتم برادر شما در زمان جنگ شهید شده است و ما اجازه اعزام نداریم.
فرمانده سپاه میگفت: یک روز شهید رضا ایزدیار آمد و دوباره درخواست کرد اما من به صورت جدی با او برخورد کردم و گفتم امکان اعزام نداریم اما دو روز بعد دوباره دیدم آمده است پشت درب اتاقم و زار زار گریه میکند، گفتم چرا گریه میکنی گفت شما من را سوریه نمیبرید، دلم شکست و با وجود منع اعزام نامه او را دادم و گفتم برو که دلم راشکستی.
#هر_روز_مهمانی_خدا_با_یک_شهید
#شهید_رضا_ایزدیار