شهدای روستای اورازان
پنجشنبه آخر سال 1401 هوا ابری بود و نم باران آسمان را زیباتر کرده بود. دست بچههارا گرفتم و با اسنپ خودم را رساندم به گلزار شهدای حصار برای سر زدن به شهدای روستای اورازان.
حس و حال خوبی داشتم، چون همیشه معتقدم که اگر به سمت شهدا قدمی برداریم، اول آنها صدایمان زدهاند. نشستم کنار مزارشان و با هرکدام حرف زدم و تشکر کردم که به من لیاقت دادند تا کنارشان باشم.
موقع خروج از گلزار شهدا به سنگمزارشان نگاه کردم
و گفتم:《به همتون سر زدم اما مونده شهدایی که تو اورازان دفن هستن، برای من غیر ممکنه که برم اما شما راه رو برام باز کنید》
حالا 3ماه از آن روز میگذرد و من هفته پیش کنار مزار درحال تعمیر شهدای اورازان بودم. احساس کسی را داشتم که روی ابرها راه میرفت و نسیمی صورتم را نوازش میکرد.
اشک شوق روی گونههایم میچکید و حالا روزهاست که دلخوش به همین عکس سادهی مزار در حال تعمیرشان هستم.
#به_قلم_خودم
#دلتنگ_شهید_گمنام_اورازان
#تولیدی