شفای دل در حرم حضرت معصومه
وفات حضرت معصومه بدجوری دلتنگش شده بودم. نماز مغرب دست بچهها را گرفتم و به امامزاده حسن رفتیم. خیلی وقت بود دوست داشتم با معرفت به زیارت خانم حضرت معصومه بروم. سرم را به شبکههای ضریح امامزاده حسن چسباندم و دعا کردم که به زودی قسمتمان شود.
سه شنبه دیگر به تاب و تب افتاده بودم و قول پنجشنبه و زیارت را از همسرم گرفتم.
هوا بارانی بود. شوق و ذوق دخترم برای حرم دیدنی بود. بالاخره خانم طلبید و راهی شدیم.
حرم پُر از زائر بود. به سمت ضریح رهسپار شدیم. طبق عادت همیشگی در زدم و وارد شدم. خودم را داخل جمعیت جا دادم و به ضریح رسیدیم. دستی به ضریح میخورد و به صورتی کشیده میشد. خانمی با لهجه قشنگش از خانم معصومه تشکر میکرد.
دستانم را از لابهلای سرها به شبکههای ضریح رساندم. دخترم هنوز کنار من بود و در جمعیت سرش را بالا گرفته بود. از حضرت معصومه خواستم که راهی باز شود تا دخترم زیارت کند. خانمهای پاکستانی از کنارمان رفتند و جا برای زیارت باز شد و دخترم به ضریح چسبید. من هم به لطف خانم سرم را به ضریح چسباندم و برای همه مخصوصا شهدا نیت زیارت کردم.
بعد از سال 96 که با دخترم برای همایش کوثرنت به قم آمده بودیم، این بهترین و لذتبخشترین زیارت من با دخترم بود.
ان شالله قسمت همهی آرزومندان