امام زمان زندهست
چند روز پیش در راه برگشت از مدرسه، دخترم با شور و هیجان از پیشامدهای آن روز مدرسه برایم تعریف میکرد. از اینکه زنگهای تفریح برای دوستانش قصه میگوید و زنگ تفریحهای بعدی، همه به سراغش میروند تا دخترم برایشان از سرزمین قصهها، قصهی زیبایی را روایت کند.
امروز به طور اتفاقی در مسیر مدرسه دوباره به آن 3 تا قل هو الله رسیدیم. اما اینبار به یاد امام زمان عج الله. از کنار پیچ کوچه گذشتیم و دخترم را نگاه کردم و گفتم:” میدونی که امام زمان هنوز زندهست و شهید نشده؟” برق از کلش پرید و گفت:” عههههه” گفتم: آره مگر یادت نمیآید آخر روضههای خانه مادربزرگ میگویم “خدایا فرج امام زمان مارا زودتر برسان” گفت آره و بلافاصله پرسید پس کجاست؟
نیمی از راه را طی کرده بودیم. شروع کردم از زمان امام حسن عسکری برایش تعریف کردن. از کتابی که چند وقت پیش برایش خواندم، آغاز کردم و او یادش بود. و به طور خلاصه و کودکانه موضوع را برایش شرح دادم. نگران مسیر بود، اما خاطر جمعش کردم که امروز تا در مدرسه همراهیاش میکنم.
با هیجان مثل کسانی که به یک کشف بزرگ رسیدهاند گفت: “حتما برای دوستانم هم تعریف میکنم". حالا امروز دخترم با دست پُر و سوغاتیای که از قم برای دوستانش آورده بود به مدرسه رفت. حالا او با فکری سرشار از عشق به امام زمان امروز برای دوستانش قصهی زندگی امام زمانش را گفت .
شاید مربی طرح امین نباشم، شاید به خاطر بچهها نتوانم هرروز به جلسه بروم و تبلیغ کنم ، اما همین رفت و آمد مادر دختری چیزی برای من کمتر از #تجربه_امین نداشت. حالا دخترم هم مبلغ دختران کلاس اولیست.