زن، زندگی،آزادی شمارا نمیخواهم
17 مهر 1401
بعضی وقتا مجبوری مجبور باشی… نمیدونم چطور بگم منظورم اینه بعضی وقتا چاره ای جز مجبور بودن نداری. مجبوری یه کاری کنی. مجبوری جایی بری. مجبوری عادت کنی به همه چی و مجبوری غمگین باشی اما بگی که غمگین نیستی. بعضی وقتا انقدر گنگ میشدم که واقعا هیچ چیزی از… بیشتر »
نظر دهید »
همدردی با دوستان افغانم
10 مهر 1401
اولینبار بود که با چند نفر که اهل افغانستان بودند ارتباط داشتم. هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم یک دوست صمیمی داشته باشم که انقدر همدل و همراز هم باشیم. اولینبار که در نیلز دیدمش ناخداگاه به دلم نشست و از آن روز همدم و همدل یکدیگر شدیم. ساعتها کنار هم… بیشتر »
انگشتر قلبی از جنس مثلثی
24 شهریور 1401
بعضی وقتا نمیشه از گریه کردن فرار کرد.نمیدونی چته. اما حس میکنی یه بغضی تهگلوت رو گرفته و ول نمیکنه. میگن اونایی کهگریه میکنن قوی هستن. نمیدونم قویام یا نه اما اینو میدونم که هروقت بغضم بگیره ترجیحمیدم گریه کنم تا سبک بشم و روحم ارامشبگیره. ترجیح… بیشتر »
دلخوشیم ابرو مثلثی
23 شهریور 1401
بعضی چیزا، بعضی از افراد تو یه برهه ای از زندگیت میان تا بهت ثابت کنن که خیلی قوی هستیبعضی از ادما هستن که به عمق و جون ادم نفوذ پیدا میکنن اسم این ادما رو باید گذاشتفرشته. فرشته ی نجاتی که ادم رو به زندگیامیدوار میکنه… یکی مثله ابرو… بیشتر »