کلمات را چگونه کنار هم بنشانم. آخر کنار هم نمیمانند. نمیدانم چرا «دست» و «عباس» کنار هم نمینشینند.
کلمات را چگونه کنار هم بنشانم. آخر کنار هم نمیمانند.
نمیدانم چرا «دست» و «عباس» کنار هم نمینشینند.
هر چه به «س» میگویم کنار «ر» بنشیند، گویی نمیتواند. اصلا انگار هیچ گاه به هم نچسبیده بودند. میگویم باشد، جدا باشید ولی حداقل آبروداری کنید و بیایید بشوید؛ «س»، «ر»، «عباس». میخواهم به عباس سر سلامتی بگویم؛ قبول نمیکنند. اصلا انگار منزلها بین آنها فاصله است.
تو بگو. برای روز میلادت روضه بخوانم یا ماجرای جنگ صفینت را بازگو کنم…
آخر بگویم چرا اسم تو، حروفش مقطعه شده است یا نه؟
آری راست میگویی؛ هیچ از تو نمیدانیم. قد ما به معرفت تو نمیرسد. تو راز خدا هستی، باید سر بسته بمانی.
فقط میدانم که خوش به حال اباعبدالله علیهالسلام است؛ چرا که از حالا به بعد دیگر هیچ گاه غم بر او مسلط نخواهد شد. دیگر تو غمگسار او هستی. تو کاشف الکرب عن وجه او هستی.
ای آخرین امید حسین (ع)؛ میلادت مبارک باشد..