پولدار بیپول
پولدار بیپول
از وقتی خانه را جابهجا کردیم و به محلهی جدید آمدیم، در اطرافمان نانوایی سنگک ندیده بودم. چند روز پیش از روی نقشه با گوشی همراهم نانواییهای اطراف را چک کردم و امروز بعد از مدتها برای خانواده نان سنگک داغ گرفتم.
در آن سوز سرمای زمستانی، هیچچیز برای من مهمتر از مهر مادریام نبود. چهرهی خندان پسرم و دندانهای موش خوردهاش از جلوی چشمانم کنار نمیرفت.
نان را گرفتم و از اینکه سرما را، به مهر مادرانهام نفروخته بودم، لبخند رضایت بر لب داشتم.
چند روز پیش توی تاکسی نشسته بودم، بهطور اتفاقی یکی از خانمها که جواب آزمایش دستش بود، مشغول صحبت با بغلدستیاش شد. از صحبتهای بلندشان متوجه شدم که در آزمایشگاه کار میکند.
خداراشکر که راننده تاکسی خانم بود؛ چون بحث به بارداری و اینکه مادر بودن خیلی پرفزار و نشیب است رسید.
با ترحم نگاه به برگه آزمایش خانم باردار انداخت و آنرا از دستش گرفت و گفت:《 خودت میخواستی؟ باید خیلی فداکار باشی که میخوای مادر بشی.》
شروع کرد به انرژیهای منفی دادن و استدلالهای غیرمنطقی که برای خودش ساخته بود و یا شاید او هم از دیگران شنیده بود. پشتسر هم میگفت:《 وقتی مادر بشی پس چطوری میخوای سرکار بری و با دوستات وقت بگذرونی، تازه از باشگاهت هم باید بزنی》
یعنی هدف بعضیها از زندگی کردن این است که کارکنند و به باشگاه بروند؟ یا اینکه هر پنجشنبه با دوستانشان به پاتوق و دورهمیهایشان سر بزنند و تعداد النگوهایشان را به رخ یکدیگر بکشند؟
نقطهی اصلی هدف زندگی را روی آرامش خودشان متمرکز کرده بودند، اما آیا اینها آرامش واقعیست یا آرامشی که بهظاهر برای مدتی دلخوشی میآورد؟
بهنظرم هرچقدر آدم پول پارو کند و مشغول خوشگذرانی شود، باز هم قابل توجیه نیست. این هارا همیشه میتوان به دست آورد، اما فرزندآوری زمان خاص خودش را دارد.
وقتی جوان باشی و بچه نیاوری، دیگر هرچه پا به سن بگذاری، از مسئولیت بچهداری شانه خالی می کنی و به زندگی راحت و بدون دغدغه عادت میکنی.
هرچقدر هم جیبت پر پول باشد، اما وقتی از محل کار به منزل بیایی و با خانهی بدون سروصدا مواجه شوی و کسی چشم به راهت نباشد، یعنی اینکه راهت را درست انتخاب نکردی.
یعنی آیندهات را به هیجوپوچ باختی…
انشاءالله همهی کسانی که در آرزوی فرزند هستند خداوند بهشون فرزند عطا کنه 🙏
#به_قلم_خودم
#مه_نوشت