پدر معنوی ایران
هیچوقت از یاد نخواهم برد آن روزی را که از سوز سینه برایت نامهی بلند بالایی نوشتم. همه میگفتند که آقا خودش وقت ندارد نامهات را بخواند، اما من به حرف هیچکس گوش ندادم و برایت هرچهقدر که میخواستم نوشتم.
بارها با گوشهی آستینم اشکهایم را پاک کردم و به صفحهی مانیتور خیرهخبره نگاه کردم. انگار شمارا مقابل خود میدیدم و پای صحبتهای من نشسته بودید. دستی به سرم میکشیدید و میگفتید:《 صبور باش》
بند آخر نامه را که نوشتم، هقهق گریههایم گوش فلک را کر کرده بود. دستی به صفحهی مانیتور کشیدم و گفتم:《 آقا من منتظرم ناامیدم نکنید》 و گزینهی ارسال را زدم و انگار همهی حرفهایی که تا آن روز گوشهی دلم خاک میخورد را به او زده بودم.
سبکبال بودم و از اینکه با آقا صحبت کرده بودم احساس خوشحالی میکردم. به هرکس که میرسیدم با خوشحالی میگفتم به اقا نامه دادهام. آنها هم با خنده میگفتند رهبر مملکت که وقت ندارد نامهی تو را بخواند.
هرروز به سایت سر میزدم و انتظار و انتظار و انتظار….
یک روز از دفتر رهبری تماس گرفتند. باورم نمیشد که نامهام را خوانده بودند و پاسخ دادند. با اشکی که روی گونههایم میغلطید لبخند میزدم و بعد از اینکه فهمیدم انگشترم را میفرستند، روزشماری میکردم تا تبرکیام را لمس کنم.
4 ماه بعد انگشترم رسید. من بودم و بستهای که رویش نوشته بود بیت رهبری. اشک میریختم و به انگشترهایم نگاه میکردم. با گریه گفتم:《آقا الان فهمیدم که چرا انقدر دیر انگشترها به دست رسید. میخواستید زمانی که پر از درد و غصه بودم با نشانهای از سوی خودتان مرهم دردهایم بشوید.》
یک سال و نیم از آن ماجرا میگذرد. اما هروقت به انگشترها نگاه میکنم یاد پدر دلسوز و مهربان ایران میفتم.
پدر معنوی همهی ما ایرانیها روزت مبارک❤️
پ ن: برای ارسال نامه باید به سایت رهبری مراجعه کنید. چیز دیگه ای یادم نیست. نپرسید عزیزان
#به_قلم_خودم
#تولیدی