#وصال_یار مادرها
#وصال_یار
مادرها…
زخم های زیادی برای
نگفتن دارند
زخم هایی که از
چشمهایشان سر باز می کند…
#شب_بخیر
#جشنواره_پیروزی_انقلاب #قسمت_دوم... خاطره بانوی مبارز انقلاب اسلامی
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
#قسمت_دوم…
خاطره بانوی مبارز انقلاب اسلامی
دست به کاری کثیف و غیرانسانی و خباثت آمیز زدند؛ دختر دومم را که به تازگی به عقد جوانی درآمده بود دستگیر و به کمیته نزد من آوردند. آنها فکر می کردند با چنین اقدامی و ایجاد فشار روحی و روانی، مقاومت مرا در هم شکسته و مرا به حرف درمی آورند زهی خیال باطل!
جلادان کمیته در ادامه کارهای کثیف شان، چند موش در سلول رها کردند که دخترم می ترسید و وحشت می کرد و خودش را به من می چسباند و می گریست.
در آن شرایط و اوضاع، بایستی به دخترم دلداری می دادم ولی به دلیل ترس از میکروفن های کار گذاشته شده و شنیدن حرف هایمان، پتو را به سر می کشیدیم و به بهانه خوابیدن، در همان وضعیت خیلی آهسته و آرام برایش صحبت می کردم تا بداند اوضاع از چه قرار است.
رفته رفته زخم ها و جراحت های من عفونت کرد و بوی مشمئز کننده آن تمام سلول را فراگرفت، به طوری که ماموران تحمل ایستادن در آن سلول را نداشتند. ماموران که از مقاومت ما عصبانی بودند، شبی آمدند و با درنده خویی رضوانه را با خود بردند و فریادها و استغاثه های من راه به جایی نبرد. دیگر تاب و توانی برایم نمانده بود. برایم زمان چه سخت و سنگین در گذر بود. بی قرار و بی تاب در آن سلول یک ونیم متری این طرف و آن طرف می شدم و هرازگاهی از سوراخ کوچک [دریچه] روی در، راهرو را نگاه می کردم. کسی متوجه رفت و آمدها نبود؛ چون مارگزیده ای به خود می پیچیدم.
صدای #جیغ ها و ناله های جگرسوز #رضوانه قطع نمی شد. سکوت شب هم فریادها را به جایی نمی رساند. ناگهان همه صداها قطع شد… خدایا چه شد؟! هراس وجودم را گرفت. تپش قلبم به شماره افتاد! خدایا چه شد؟! چه بر سر رضوانه آوردند؟!
ساعت 4 صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می زدم. … صدای زنجیر در را شنیدم… به طرف سلول خیز برداشتم. وای #خدایا این رضوانه است که تکه پاره با #بدنی_مجروح، خونین، دو مامور او را کشان کشان بر روی زمین می آورند. آن قطعه گوشت که به سوی زمین ها رها شده رضوانه! #جگر_پاره_من است.
هر آنچه که در توان داشتم، به در کوفتم و #فریاد کشیدم، آن چنان که کنگره آسمان به لرزه درآمد، هر چه که به دستم می رسید دندان می کشیدم، آنقدر جیغ زدم که بعید می دانم در آن بازداشتگاه جهنمی کسی صدایم را نشنیده و همچنان در خواب باشد. .
وقتی دیدم سطل های آبی که بر روی او می پاشند، او را به هوش نمی آورد و بیدارش نمی کند؛ دیگر #دیوانه شدم، سر و تن و مشت و لگد بر هر چیز و همه جا می کوفتم، فکر می کنم زبانم بریده بود که خون از دهانم می آمد؛ دیگر نای فریاد و تحرک نداشتم، بهت زده به #جسم_بی-جان_دخترم از آن سوراخ در می نگریستم … ولی هنوز از #قلبم شرحه شرحه خون می جوشید.
ساعت 7 صبح آمدند و پیکر بی جانش را داخل پتویی گذاشتند و بردند. تصور اینکه رضوانه جان از کالبد تهی کرده و مرده باشد، منفجرم می کرد، چنان که اگر کوه در برابرم بود متلاشی می شد، به هر چیز چنگ می زدم و سهمگین به در می کوفتم و فریاد می زدم: «مرا هم ببرید! می خواهم پیش بچه ام بروم! او را چه کردید؟ قاتل ها! جنایتکارها و…»
در همین حیص و بیص #صوت_زیبای_تلاوت_قرآن میخکوبم کرد: «واستعینوا بالصبر والصلوة و انها لکبیره الّا علی الخاشعین». آب سردی بر این تنوره گُر گرفته ریخته شد، صوت قرآن چنان زیبا خوانده می شد که گویی خدا خود سخن می گفت و خطابم قرار می داد و مرا به صبر و نماز فرامی خواند.
بر زمین نشستم و تازه به خود آمدم و دریافتم که از دیشب تاکنون چه اتفاقی روی داده است. صدا، صدای #آیت_الله_ربانی_شیرازی بود که خیلی سوزناک دلداریم می داد.
#مرضیه_حدیدچی_دباغ
#بانوی_مبارز_انقلاب_اسلامی
#شادی_روحش_صلوات
#جشنواره_پیروزی_انقلاب شهدا و انقلاب
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
شهدا و انقلاب
به همراه عدهای دیگرتوسط ساواک دستگیر شد.نصیری رییس ساواک از در وارد شد و به صورت همه سیلی زد. به باهنر چنان زد که عمامه از سرش افتاد.
#شهید_محمدجواد_باهنر
#جشنواره_پیروزی_انقلاب شهدا و انقلاب
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
شهدا و انقلاب
در یکی از راهپیماییهای مردم اردکان در انقلاب، پلیس به سوی جمعیت شلیک کرد و در این میان محمدعلی بر اثر اصابت تیر به پهلو شهید شد.
#شهید_محمدعلی_قانعی
اولین شهید اردکان
#جشنواره_پیروزی_انقلاب والفجر 8 مجروح شده بود .
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
والفجر 8 مجروح شده بود . برده بودنش یکی از بیمارستان های شیراز .
حافظه اش رو از دست داده بود . کسی رو نمیشناخت حتی اسمش رو هم فراموش کرده بود.
پرستاران یکی یکی اسمهارو می گفتن بلکه عکس العمل نشون بده.
به اسم ابوالفضل که میرسیدن شروع می کرد به سینه زدن. خیال کرده بودن اسمش ابوالفضله!!
رفته بودم یکی از بیمارستانهای شیراز . گفتن : اینجا مجروحی بستریه که حافظه اش رو ازدست داده فقط می دونن اسمش ابوالفضله!!
رفتم دیدنش تا دیدمش شناختمش . عباس بود . عباس مجازی !!بهشون گفتم : این مجروح اسمش عباسه ابوالفضل نیست !
گفتن : ما ها اسمی که آوردیم عکس العمل نشان نداد! وقتی گفتیم ابوالفضل شروع کرد به سینه زدن . فکر کردیم اسمش ابوالفضله!
عباس میون دار هییت بود . توی سینه زنی اونقدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت که از حال میرفت بسکه با اسم ابوالفضل سینه زده بود ، این کار شده بود ملکه ذهنش .
همه چیز رو فراموش کرده بود الا سینه زدن با شنیدن اسم #ابوالفضل
شادی روح شهید #عباس مجازی صلوات..
#عکس_تولیدی #مطلب_و_عکس_تولیدی سلام تزیین واحد فرهنگی به مناسبت دهه فجر
#عکس_تولیدی
#مطلب_و_عکس_تولیدی
سلام تزیین واحد فرهنگی به مناسبت دهه فجر
#شهید_محمدحسن_طوسی #پاسداشت_عملیات_والفجر8
خداوند از ما میخواهد که تکلیفمان را انجام و آن مقدار توان که در وجود و وسعمان هست، به کار ببندیم. عمل به این مهم، عامل پیروزی ما در والفجر 8 بود.
#شهید_محمدحسن_طوسی
#پاسداشت_عملیات_والفجر8
#جشنواره_پیروزی_انقلاب شهدا و انقلاب
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
شهدا و انقلاب
سال 1357 سرباز بود که به فرمان امام خمینی از پادگان فرار کرد.
علاقهی او به امام بهقدری بود که عکس ایشان را میبوسید و به چشم میمالید.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#جشنواره_پیروزی_انقلاب حاج قاسم سلیمانی در شب عملیات والفجر8:
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
حاج قاسم سلیمانی در شب عملیات والفجر8:
این آب را میبینید، این آب مهریه فاطمه زهراست؛ خدا را به حق مهریه حضرت فاطمه قسم بدید که امشب از این آب بگذرید و دل امام را شاد کنید.
#جشنواره_پیروزی_انقلاب به پاس حماسهآفرینی مازندران در عملیات والفجر8،
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
به پاس حماسهآفرینی مازندران در عملیات والفجر8، افتخار نصب پرچم متبرک حرم مطهر امام رضا(ع) بر گلدستههای مسجد فاو از سوی فرماندهی سپاه پاسداران به فرمانده وقت لشکر ویژه 25 کربلا واگذار شد.
کجایی؟ ای ز جان خوشتر ،، شبت خوش باد من رفتم...
کجایی؟
ای ز جان
خوشتر ،،
شبت
خوش باد
من رفتم…
#عراقی
#شب_بخیر
شب «سردیست» و من با دل سرد به خودم می گویم: "
شب «سردیست»
و من با دل سرد به خودم می گویم:
“خبری نیست” بخواب
باز هم خواب محبت دیدی…!
#حمید_مصدق
#شب_بخیر
#جشنواره_پیروزی_انقلاب شهدا و انقلاب
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
شهدا و انقلاب
از طرفداران سرسخت امام بود.به واسطه فعالیتهای مبارزاتی با رژیم طاغوت، توسط ساواک دستگیر و راهی زندان شد.
#شهید_محمدرضا_قربانزاده
شهادت: کربلای 5-لشکر ثارالله
#جشنواره_پیروزی_انقلاب شهدا و انقلاب
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
شهدا و انقلاب
نوجوان بود، یک روز آمد و گفت: یک خبر خوب! عَلَم به درک واصل شد.
پدر گفت: مردن عَلَم چه دخلی به تو دارد،بچه؟!
محمد گفت: آخه اینها خیلی ظالم هستند!
#شهید_محمد_نصراللهی
جشنواره پیروزی انقلاب
روز جمعه در بیعت با امام راحل
و تبعیت از امام خامنهای
با مشتهای گره کرده فریاد میزنیم
#مرگ_بر_امریکا
#مرگ_بر_اسرائیل
جشنواره پیروزی انقلاب مرضیه حدید چی دباغ
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
دست به کاری #کثیف و #غیر_انسانی و خباثت آمیز زدند؛ #دختر_دومم را که به تازگی به #عقد_جوانی درآمده بود دستگیر و…..
شبی که افراد خانواده دور هم جمع شده از احوال هم سخن می گفتیم ناگهان در خانه به صدا درآمد. دختر بزرگم رفت و در را باز کرد پرویز و سایر مأموران از من خواستند که بدون سر و صدا همراه شان بروم.
به کمیته مشترک رسیدیم، در کمیته فهمیدم ساواک اطلاعات زیادی از من در دست دارد، این که من با این تعداد بچه و مشکلات زیاد زندگی و با وجود زن بودنم دارای ارتباطات و فعالیت های سیاسی گسترده بودم، حساسیت شان را بیشتر برمی انگیخت.
#شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود.
از وحشت و ترس خود را به دیوار چسباندم تا اگر دوباره برای شکنجه آمدند، پشتم از ضربات شلاق درامان بماند؛ از شدت خستگی چشم هایم را نمی توانستم باز کنم، صدای پایی شنیدم #چشم هایم را نیمه باز نگه داشتم، دیدم #مأموری وارد شد خدا #عذابش را زیاد کند چشم هایم را کاملاً بستم و به خدا توکل کردم ؛ با باتومی که در دست داشت؛ جلو آمد و مرا کتک زد؛ وحشی و نامتعادل به نظر می آمد،اثر باتوم برقی بر روی نقاط حساس بدن از جمله گوش، لب و دهان به قدری دردناک بود که کاملاً بی حس و بی نفس می شدم.
حدود 16 روز از بدترین و وحشتناک ترین شکنجه ها را تحمل کردم، ولی هنوز چیزی یا مطلب درخور و با اهمیتی به ماموران نگفته بودم؛ و این امر سخت بر مأموران و بازجوها گران آمد. از این رو دست به کاری کثیف و غیرانسانی و خباثت آمیز زدند؛ #دختر_دومم را که به تازگی به #عقد_جوانی درآمده بود دستگیر و به کمیته نزد من آوردند…..
#قسمت_اول
ادامه دارد……..
#مرضیه_حدیدچی_دباغ
#بانوی_مبارز_انقلاب_اسلامی
#فرماندهی_سپاه_همدان
#شادی_روحش_صلوات
#جشنواره_پیروزی_انقلاب این جمعه به فرمان امام با توکل به حضرت الله! هم چون موج و طوفان بر سر استکبار آوار خواهیم شد
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
این جمعه
به فرمان امام
با توکل به حضرت الله!
هم چون موج و طوفان
بر سر استکبار آوار خواهیم شد
#جشنواره_پیروزی_انقلاب گردهمایی بیسیم چی ها
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
گردهمایی بیسیم چی ها
#جشنواره_پیروزی_انقلاب گردهمایی بیسیم چی ها
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
گردهمایی بیسیم چی ها
#جشنواره_پیروزی_انقلاب شهدا و انقلاب
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
شهدا و انقلاب
علاوه بر توزیع رساله امام خمینی، به طور مسلحانه نیز علیه عوامل سرسپرده رژیم وارد عمل شد و دو تن از آنان از جمله رئیس ساواک کرمانشاه را اعدام انقلابی نمود.
#شهید_آیت_شعبانی