نامه از جبهه
#به_قلم_خودم #نامه_به_مادرم
به نام خدا
سلام به مادر مهربان و صبورم. امیدوارم حال شما خوب باشد. من هم به لطف خدا و دعاهای شما خوب هستم.
دیروز پسر کبری خانم همسایهی دیوار به دیواریمان از مرخصی برگشت و تا مرا دید دستی به پشتم زد وگفت:” محمد چرا نمیری به مادرت سربزنی. پیرزن هرروز کنار در میشینه و چشم انتظارته”
مادر جان خواستم بگویم که من مجبور هستم در جبهه بمانم، تا قطرهی خونی به ناحق ریخته نشود.
الان که دارم این نامه را برایتان مینویسم، ساعت 3بعد از نیمه شب است و گریه امانم را بریده. من هم مثل شما دلتنگ هستم، اما مادر فعلا وظیفهی بزرگی بر گردن دارم. دنیا محل آزمایش است پس صبوری کن و بگذار با خیال راحت به اسلام خدمت کنم.
امروز پسر حشمتاقا که اول بازار عکاسی دارد را دیدم. دوربین عکاسی همراهش بود و از رزمندهها عکس فوری میگرفت. من هم بهخاطر شما که دلتنگم هستی یک عکس گرفتم و همراه نامه برایتان ارسال میکنم.
صبور باشید و به خدا توکل کنید.
از راه دور دستتان را میبوسم و از شما طلب عفو و بخشش میکنم. اگر کوتاهی در حقتان کردم بندهرا حلال کنید.
خدا یار و نگهدار شما
تنها پسرت محمد