روایتی ازسفر من و دخترم به کربلا به مناسبت ولادت امام حسین علیه السلام
#به_قلم_خودم
#عکس_خودم_و_دخترم
#روایتی_از_سفر_من_و_دخترم_به_کربلا_به_مناسبت_ولادت_امام_حسین_علیه_السلام
روایتی ازسفر من و دخترم به کربلا به مناسبت ولادت امام حسین علیه السلام
سلام.
دلم پر میکشید برای در آغوش گرفتن ضریحش…
خواهرم روزی به من گفت: اگر می خواهی امام حسین به کربلا بطلبت اول باید خودت قدمی برداری، تا امام هم تورا بطلبد…
همینجور یک جا بنشینی و بگویی آقامرابطلب فایده ای ندارد پس دست به کارشو و از آقابخواه که بطلبت…
نا امید نا امید بودم حتی فکرش هم نمی کردم که همسرم اجازه بدهد بادختر 10 ماهه ام سفر طولانی داشته باشم
عزمم را جزم کردم وبه همسرم گفتم که می خواهم که اربعین با خانواده ام به کربلا بروم
همسرم در جا گفت نه..
دلم شکست اما ته دلم یک نور امیدی بود
روز شیرخوارگان حسینی با دخترم به مراسم رفتیم و آنجا خواستم که من هم به آرزویم یعنی کربلا برسم…
از مراسم که برگشتیم رو به همسرم کردم و گفتم اجازه می دهی به کربلا برویم؟؟
همسرم گفت باشه برید…
همان لظه فهمیدم که اگر آقا بطلبت هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند مانع بشود…
بالاخره من هم راهی سفر عشق شدم…
1452 عمود فاصله من با امام حسین علیه السلام بود…
تمام این مسیر را با عشق قدم برداشتم…
رو به دخترم می کردم و با ذوق می گفتم : آخه دخترم کی توسن 10 ماهگی رفته کربلا؟؟ خوش به حالت که تو 10 ماهگی داری میری کربلا
بالاخره به وادی عشق رسیدیم…
با آن همه خستگی اما دلم برای دیدن ضریح ارباب پر می زد…
به شش گوشه اش رسیدم …
اشک از چشمانم سرازیر بود و خدارا شکر می کردم …
وقتی ضریح را بوسیدم انگار تمام وجود منسرشار از عشق به امام حسین شده بود…
و حال دلتنگ آن روزهایم …. و درحسرت شش گوشه…
هر چی دارم و اعتبارمو من از تو دارم عزیز زهرا…
میلادت مبارک بهترین ارباب
السلام علیک یا اباعبدلله
عشق فقط یک کلام حسین علیه السلام