ديگر اسفند هم از پس دلم بر نمي آيد...
<<وااااااااااي يعني هفته ديگه عيده؟؟؟؟
شما خونه تكوني كردين؟؟؟
كم كم شكوفه هاي بهاري هم پيداشون ميشه، بيايم اين اخر سالي دلمون رو هم، خونه تكوني كنيم و گرد و خاكش رو از بين ببريم>>
اينها جمله هايي ست كه اين روزها بيشتر به گوشم مي خورد، هركس با تعبيري از عيد دلش را خوش مي كند، همين خانه تكاني دل، خودش داستان مفصلي ست، اصلا چرا هميشه بايد خودمان دل خودمان را بتكانيم و غم وغصه هايش را يك دفعه اخر سال بريزيم دور و يك خاك هم رويش بريزيم و ديگر به سراغش نرويم؟ چرا با هم خانه دل را نتكانيم؟
بعضي دل ها انقدر پر، شكننده و وصله پينه هستند كه اسفند هم، از پس تكاندنش بر نمي آيد.
دستي دستي دل هايمان را دفن مي كنيم و خريد خرت و پرت براي خانه را بولد، كاش به جاي اينها روبروي هم مي ايستاديم و از خطاهايمان صحبت مي كرديم.
من مي خواهم امسال خانه دلم را اينگونه بتكانم، اگر كسي را آزرده خاطر كرده ام، دوباره خوشحالش مي كنم و از دلش درمياورم تا ديگر او نخواهد اخر سالي غم هايش را زير پاهايش چال كند، و اگر كسي مرا از خود رنجانده، روبرويش مي ايستم و از غمي كه توي چهره ام نشانده صحبت مي كنم، شايد دوباره به خودش بيايد و دلم را به دست آورد. شايد با اين كار، اين عيد و سال جديدي كه پيش رويم است از عيد هاي سال هاي پيش ام خوش يمن تر باشد.
به قلم سيده مهتا ميراحمدي