خانم کاپوچینو با نودالیت ظاهر میشود
#به_قلم_خودم
دیشب بعد از سرفههای شدید دخترم. بهدانهی دمشدهاش را به خوردش دادم. اورا به رختخواب بنفشش سپردم و خودم روانهی هال شدم. تلویزیون مثل همیشه چیز خاصی نداشت و ترجیح دادم دوباره کتاب بخوانم.
خانم کاپوچینو که دید کمی بیحوصلههستم. و شام درستوحسابی نخوردهام برایم از توی کمد مخفی مادرانهام یک بسته نودالیت برداشت و برایم درست کرد. الحق خوب حواسش هست که چطوری مرا از پیلهای که دور خودم میپیچم نجات دهد. باکاسهی قرمز توی دستش به سمتم آمد. چنگال را توی رشتهها فروبرد و تا خرتناق رشتههای فرفری را روانهی دهانم کرد. از کارش خندهام گرفت اما وقتی دیدم میخواهد حالم را خوب کند، خوشحال شدم.
دستی به روی شانههایم کشید. لبخندی حوالهاش کردم و گفتم:” چرا انقدر من دیر تورا پیدا کردم؟” ابروهایش را بالا انداخت و گفت:” من از زمان تولدت کنارت بودم اما تو مرا نمیدیدی” راست میگفت همیشه نادیدهاش میگرفتم.
دستانش را گرفتم و حلقهی نگیندار نازکش را توی دستش برانداز کردم.ببخشید که دیر متوجهات شدم. با خنده پشت دستم را نیشگون گرفت و گفت:” خب حالا برای تلافی اینکه خانم کاپوچینو خوشحالت کرد چیکار میکنی براش؟” گفتم: ” بیا بغلم که آغوشم اندازهی هزارتا کادو میارزد”
سرش را از توی آغوشم بیرون آورد و گفت:” هیچوقت منتظر نباش کسی کمکت کنه، تو باید خودت راه خوب کردن حال خودت رو پیدا کنی. همیشه خودت پیشقدم باش تا حال خودت رو خوب کنی. این اولین گام برای آرامشته. هیچوقت یادت نره ”
به چشمان سیاهش که بغض توی سینهاش را نمایان کرده بود، خیره شدم وگفتم:” چشم مرسی رفیق که همیشه هوامو داری.”
#تولیدی