#جشنواره_پیروزی_انقلاب خاطراتی از #شکنجه زنان مبارز انقلابی.
#جشنواره_پیروزی_انقلاب
خاطراتی از #شکنجه زنان مبارز انقلابی.
#روسری را از سرم در آورد واقعا برای من خیلی سخت بود هرچند من را خیلی شکنجه روحی دادند، اما این برای من بزرگترین شکنجه بود.
شروع کردند به سوال پرسیدن و من هم جواب می دادم. آنها هرچه می پرسیدند من فقط می گفتم: من کاری نکردم، من چیزی نمی دانم. اصلا چیزی نمی دیدم فقط صداها را می شنیدم درحالی که داشتند سوال می کردند یکدفعه یک نفرشان سیگارش را روی پیشانی من خاموش کرد و گفت: معلوم می شه تو از اون پدرسوخته هاش هستی که به این آسانی حرف نمی زنی. تا مغز سرم سوخت ، باز هر چه سوال کردند من گفتم: من هیچی نمی دانم. بعد سیگاری دیگر را روی زانویم گذاشتند. درد تمام وجودم را گرفت. احساس کردم گـُر گرفته ام. صدای آخ و ناله ام بلند شد. مجددا شروع کردند به سوال کردن. وقتی از من همان جواب قبلی را شنیدند یک سیگار روی زانوی دیگرم خاموش کردند و پای دیگرم را هم سوزاندند. تمام این لحظات در دلم حضرت #زهرا و #حضرت زینب و ائمه را صدا می زدم و از آنها یاری می جستم و به آنها پناه می بردم.
بعد شروع کردند به کتک زدن همین جور که دستهایم بسته بودند و سیلی توی گوش هایم می زدند یک وسیله سنگینی از پشت سر به دستهایم آویزان کردند آنقدر سنگین بود که لحظه ای نتوانستم مقاومت کنم و سریع افتادم، دو نفر دو طرف دستم را گرفتند و بلندم کردند و مرا روی صندلی نشاندند و چندبار این وزنه سنگین را به دست هایم آویزان کردم و چون دست هایم بسته بود هر دفعه یا با سر به بغل و یا به پشت به زمین می افتادم و هربار بلندم می کردند و باز مرا روی صندلی می نشاندند یکبار که افتادم دیگر بلندم نکردند بلکه با شلاقی شروع کردند به کمرم زدن، مدت زیادی زدند که من دیگر افتادم و نای تکان خوردن نداشتم. بدتر از این شکنجه های جسمی، شکنجه روحی بود که از همان اول تا آخر به من می دادند. آن شب من را خیلی شکنجه روحی دادند. تمام این اتفاقات و شکنجه ها درحالی بود که چشمان من بسته بود و به وحشت و شدت شکنجه می افزود.
هرچند سخت ترین شب عمرم بود اما از اینکه از این #امتحان سربلند بیرون آمدم و همرزمانم را لو نداده ام خوشحال بودم. مخصوصا که می توانستم دوباره به مبارزه ادامه دهم.
#مبارز_انقلابی_خانم_صدیقه_مقبلی #از_اولین_بانوان_مبارز_در_جیرفت