جام قهرمانی
جام قهرمانی
توی آشپزخانهی نقلیاش نشسته بود و داشت سیب زمینی های خورشت قیمه را خلال می کرد. بچه ها از بوی غذا به وجد آمده بودند و خوشحالی می کردند.
پسرک چهارپایه را زیرپایش گذاشت و خودش را روی اپن آشپزخانه رساند. سرفه ای کرد و خودش را برای حضار خیالی معرفی کرد. خواهرش هم گوشی مادرش را برداشته بود و نقش فیلمبردار را بازی می کرد.
یک قلپ آب نوشید و گفت:« سلام من محمد هستم 4سالمه از تهران اومدم براتون از شهیدا حرف بزنم»
مادر سرش را از توی قابلمه خورشت بیرون کشید و به بچه ها نگاه کرد.
پسر ادامه داد:« اون عکسی که میبینید شهید امینی هستش. شهید امینی توی جنگ شهید شد و آدم بدا به سمتش تیر زدن و سرش خون اومد.» نگاهی به مادرش که پشت سرش ایستاده بود انداخت و گفت:« مامان اون یکی عکس اسمش چیه؟ »
مادر گفت: « شهید آوینی » پسرک ادامه داد.
بینندگان این هم شهید آوینی هستش. دوباره به سمت مادرش برگشت و پرسید:« چطوری شهید شده؟» مادر جواب داد:« رفت روی مین» پسرک دست و پا شکسته کلمات را به حضار خیالی گفت و خداحافظی کرد.
ظرف شکلات خوری را که شبیه به جام قهرمانی بود از روی دکوری برداشت و به سمت عکس شهدا رفت. لبخند زد و گفت:« مامان اسم این شهید چیه؟» مادرش با صدای لرزان گفت:« محمد»
پسرک جام قهرمانی را زیر عکس شهید محمدحسین محمدخانی گذاشت و گفت:« شهید محمد این جام قهرمانی رو میدم به تو»
#به_قلم_خودم
#مادران_انقلاب
#داستانک