ترشی کلم قرمز
دور سفرهی شام نشسته بودیم. یک قاشق خورش قورمهسبزی توی بشقاب همسرم ریختم و به رسم همیشگی از کار و بار و حوزه پرسیدم. برایم خیلی جالب است که روی زمین مینشینند و به درس گوش میدهند. اوایل سال چند روزی بود که کتابهایش هنوز به دستش نرسیده بود. بدون کتاب سر کلاس حاضر میشد. و من بسیار تعجب میکردم که چرا استادشان که من حاجاقا خطابشان میکنم چیزی به او نمیگوید. القضا فردایش که به حوزه رفته بود، حاجآقا تا چشمش به او خورد گفت:” اقای حسینی پس کتابت کو؟ ” 😁 شوهرم یک لحظه یاد حرف دیشب من میفتد و خندهاش میگیرد و میگوید: “حاجاقا تو راهه داره میاد انشالله"😅
حوزهی آقایان هم مثل خانمها سالهای اخر تحصیل طلبهها انگشتشمار میشوند و از 20نفر 5نفر باقیمیمانند.حالا قسمت جالب این داستان آنجایی بود که فهمیدم تکوتنها در کلاس درس چند روزیست حضور دارد. 😅 فکرش را بکنید، بدون کتاب، تنها شاگرد کلاس باشی دقیق روبهروی استاد هم نشسته باشی و استاد تا اخر کلاس همه حواسش ششدنگ به تو باشد و تو مجبوری باشی هی با سرت تایید کنی که بله استاد درست میفرمایید.😅 وسط حرفش میپرم میگویم:"خب استاد درس هم ازت میپرسه؟” نگاه معناداری میکند و میگوید:"فعلا که نپرسیده امیدوارم مثل دفعهی قبل غافلگیر نشوم از دست تو زن"🤣 زن سید داشتن هم دردسر داره به خدا😅
قابلمهی برنج را نزدیکم کردم و یک کفگیر برنج توی بشقاب پسرم خالی کردم. اما سوالهای من تمامی نداشت😁 شیطنتم تازه گل کرده بود. ترشی کلم قرمزی را که بهتازگی درست کرده بودم و قشنگ جافتاده بود را توی کاسهی سبز ریختم و همانطور که پرکلم را توی دهانم میگذاشتم گفتم:” صدای زنگ تفریحتون چطوریه؟ برای ما یا علی بود” خیرهخیره نگاهم میکند میگوید: زنگ نداریم🤣 پقی میزنم زیر خنده. پس هیچ امیدی ندارید خدا امید هیچکس رو ناامید نکنه🤣 این را که گفتم، انگار چیز تازهای به یادش آمده بود، گفت: “چند روز پیش 3نفر توی کلاس بودیم، معاون آموزش وارد کلاس شد و با یک نگاه نافذ به سمت من قدم برداشت و زد به شونم و گفت: “آقا سید پاشو برو کللاس بغلی بنشین فلان استاد آمده اما شاگردی نداره برو اونجا ادامهی درس را گوش بده. 🤣🤣
تا اینجای صحبتهایش رسید، خودم حدس زدم که شوهرم از حرصش آن لحظه قطعا پلک سمت چپش پریده و مجبور شده بگوید چشم و برود باز تکوتنها در آن کلاس بنشیند.😁 حالا همهی اینها به کنار با خنده میگفت:” اخه چرا با وجود تعداد کم طلبه باید 2 تا کلاس پایه 10 تشکیل بدن؟ حالا من مجبور بودم درسی را که 1هفته پیش یادگرفتم دوباره گوش بدم. 🤣
اخلاقش دیگر بعد از 9سال دستم آمده. خندیدم و با لبخند کشداری که تا بیخگوشهایم کشیده شده بود گفتم:"نترس یکی بود مثه تو، هنوزم زندس"😅 غشغش خندیدم.😅 مثل بچهها شروع کرد به نق زدن. "به خدا اگه فردا هم تکوتنها باشم تو کلاس میرم اعتراض میکنم. اون همه آدم چرا حتما باید میومد سروقت من". منم دوباره شوخی را از سر گرفتم و گفتم: “خوشبهحالت معلم خصوصی برات میذارن تو قدر نمیدونی.🤣🤣
خلاصه جونم بگه براتون که یک نفر دیگر هم به همسرم ملحق شد و الان تو کلاس آن استاد 2نفر حضور دارند😁