به قلم خودم روایتی از سفر من ودخترم به نجف به مناسبت ولادت امیرالمومنین علیه السلام
#به_قلم_خودم
#روایتی_از_سفر_من_ودخترم_به_نجف_به_مناسبت_ولادت_امیرالمومنین_علیه_السلام
#عکس_تولیدی
بسم رب الحسین علیه السلام.
روایتی از سفر من ودخترم به نجف به مناسبت ولادت امیرالمومنین علیه السلام
سلام.
از سامرا تصمیم گرفتیم که به نجف برویم . سوار یک ون 10 نفره شدیم، پارکینگ بسیار شلوغ و پراز ماشین بود حدود یک ساعت طول کشید تا از گاراج ماشین ها بیرون برویم. یک ون زرشکی و خیلی قدیمی،
از همان ابتدا راننده بسیار بد رانندگی می کرد. همه ی مسیر را داخل چاله و چوله های جاده می افتاد و من هم بچه بغل خیلی اذیت شدم .
بعد از 5 ساعت به نجف اشرف رسیدیم. ساعت 1 شب بود از قبرستان وادی السلام هم عبور کریم و به صحن حضرت زهرا رسیدیم.
برای استراحت دنبال موکب گشتیم، داخل صحن حضرت زهرا، صحن هایی هنوز درحال ساخت بودند، و تا حدودی کامل شده و سقف هم داشتند، آن ها رابه خانم ها اختصاص داده بودند. اما فقط با کاغذ
ورودی اجازه داخل شدن به آنجا را داشتیم . یکی از خادم های ایرانی به ما آنجا را نشان داد. وقتی رسیدیم خادم مسوول آنجا گفت ساعت ورود به آنجا 9 شب بوده و الان دیگه
اجازه ورود نداریم اما چون مرا با بچه دید گفت اشکالی نداره و ما داخل شدیم و یک کاغذ داد تا بتوانیم داخل و خارج شویم . با آن همه خستگی راه ، وقتی داخل انجا شدم دیدم که هیچ جایی برای استراحت
باقی نمانده، با تلاش زیاد یک جایی دست و پا کردم ودخترم را خواباندم، ساعت 4 بود که خادم همه را برای نماز بیدار کرد و همه با هم نماز جماعت خواندیم، بعد از آن هم داخل همان صحن صبحانه عدسی
خوردیم و بعد به زیارت رفتیم. صف کفشداری ورودی حرم خیلی خیلی شلوغ بود حدود نیم ساعت طول کشید که داخل صحن حرم بشویم، وقتی داخل شدم فقط و فقط آدم بود طوری که انگار زمین سیاه باشد
و بین آن همه سیاهی یک گنبدطلایی زیبا به چشم بخورد.از میان جمعیت پشت سر خانم ها به سمت ورودی خواهران می رفتیم، به ناودون طلا رسیدیم، زیر ناودون نماز خواندیم و بعد به زیارت حرم رفتیم. دور
ضریح بسیار شلوغ بود من هم پشت خانم های دیگه ایستادم که به زیارت برم . همه گوشی به دست بودند و داشتند از ضریح و لوستر های اویزان به سقف و …عکس می گرفتند.
زینب هم دست مادرم بود بالاخره من هم توانستم به ضریح دست بزنم و زیارت کنم .
پیش مادرم برگشتم و زینب را گرفتم تا مادرم به زیارت برود، زینب بغلم بود، دور و اطرافم را به دقت نگاه می کردم، چقدر عظمت داشت، خیلی زیبا بود، خانم های اطرافم همه با هم عربی حرف می زدند،
در حال دیدن اطرافم بودم که دیدم مادرم دست تکان می دهد که به سمتش بروم. پاشدم و به بیرون حرم رفتم و آنجا دعا و کتاب زیارت را با هم خواندیم.
یکی دو ساعت دیگر طول کشید، دخترم از خستگی های زیاد رفت و آمد روی شانه هایم خوابش برده بود. موقع خروج از حرم رو به روی گنبد یک عکس یادگاری با زینب انداختیم،
هروقت این عکس را می بینم خدارا شکر می کنم که قسمت کرد که منهم لایق باشم و به زیارت امیرالمونین بروم.
ان شالله دوباره قسمت همه عاشقان بشود .
این هم عکس یادگاریمان.
#عشق_فقط_یک_کلام_حسین_علیه_السلام