بافتنی
15 آذر 1401
همیشه که نیابد با زبان قربانصدقهی عزیزانت بروی. گاهی همین که کاموایی بگیری و برایشان شالگردن ببافی یعنی اینکه از صمیم قلب دوستشان داری.
مدتها بود دست به میل و کاموا نزده بودم. از وقتی نوجوان بودم از مادرم یاد گرفته بودم که سر بیندازم و کشباف ببافم. سال اولی که طلبه شده بودم حوزه برایمان کلاس بافتنی گذاشته بود. آنجا بهتر و حرفهایتر بافتن را یاد گرفتم. اما هروقت که به بافتن فکر میکنم یاد زمانی میفتم که مادرم با دقت یکی زیر و یکی رو را به من میآموخت.
حالا نوبت من است، چرخهی آموزش باید کامل شود. مادر بودن یعنی همین.
پ ن: وقتی دارم میبافم همهی فکر و ذهنم درگیر کتاب خواندن است. 😂 مجبورم هی نوبتی ببافم و یک ورق کتاب بخوانم